در چند روز گذشته فهرستهای مختلفی بهعنوان مهمترین فیلمهای سال ٢٠١۶ معرفی شدهاند. در همه فهرستهایی که این روزها درباره فیلمهای برتر سال داده میشود یک نام تقریبا به طور ثابت به چشم میخورد: «تونی اردمن». فیلم فوق در رأس بهترین فیلمهای «کایه دو سینما» و «فیلم کامنت» قرار گرفته است. این فیلم همچنین در فهرست ۹تایی نامزدهای بهترین فیلم خارجی اسکار هم قرار دارد. با توجه به اینکه کمپانی سونی پشت فیلم است، میتوان گفت که این فیلم از شانس بسیار بیشتری نسبت به «فروشنده» برای گرفتن اسکار امسال برخوردار است. شانس و اقبال خوب نسبت به تونی اردمن از همان زمان اولین اکران جهانی در کن نشان داده شد. میزان کفزدنها برای فیلم بعد از پایان فیلم بیسابقه بود. مشخص بود که عده زیادی با این فیلم ارتباط برقرار کردهاند. شگفتی بزرگ «کن» در آن بود که فیلم فوق برنده هیچ جایزهای نشد! تونی اردمن، به کارگردانی «مارن آده»، فیلمساز آلمانی، داستان چندان جدیدی ندارد: فیلم درباره رابطه دختر و پدری است. دختر با وجود موفقبودن در کار تجاری، در زندگی شخصی خود احساس شادی نمیکند. او دچار یکنواختی در زندگی روزمره است. پدر او که معلم پیانو است، وارد زندگی دختر میشود و با کارهای عجیبوغریب خود سعی در شادکردن دخترش و همچنین تغییر زندگی خودش دارد. داستان چیز جدیدی نیست، دراینمیان چیزی که به نظر داستان را متفاوت کرده، کمیکبودن داستان است. فیلم مملو از صحنههای خندهدار است که خوب گرفتهاند و برای هر بینندهای در هر ملیتی جذاباند. شاید بتوان تونی اردمن را از اولین نمونههای فیلمهای نسبتا موفق ژانر کمدی محسوب کرد که توانسته نظر جشنوارهبینها را هم به خود جلب کند.
برای تونی اردمن از چه منبعی الهام گرفتهاید؟
فکر میکنم الهامبخش من خانواده خودم بودهاند. ساخت فیلم درباره خانواده خود بسیار طبیعی است چون خود آن را تجربه کردهایم. صحنههایی از زندگی با خانوادهام و پدرم را به یاد میآورم؛ مثلا اینکه او شوخطبع است و این خاطرات همانند فهرستی از نمایشهای آماده در دسترس هستند. باید بگویم بسیاری از چیزها با طنز حل میشوند و این یکی از الهامات در کار من است. این طنز بیشتر با دو شخصیت شروع میشود و پس از مدتی داستان شکل میگیرد. از آغاز تصویر روشنی از طرح دارم. طرح در حین کار گسترش مییابد؛ مثل کار در دنیای تجارت مقدار زیادی تحقیق هم انجام دادم. باید افرادی را میدیدم و مصاحبههایی انجام میدادم. با زنانی که کارشان تجارت بود، مصاحبه کردم. این روند با سرمایهگذاری در موضوعات گوناگون شروع و در آخر به یک فیلم تبدیل شد.
شما با زنان بیزینسمن صحبت کردهاید. فکر میکنید فیلم بیشتر راجع به زنهاست؟ چون هنگام تماشای فیلم حس کردم سؤال فقط مربوط به زنان نیست، بلکه عمومیت دارد.
نه، برای من طبیعی است که او یک زن باشد چون تجربه شخصی از رابطه پدر و پسر ندارم. اگر چنین بود، فیلمی کاملا متفاوت از آب درمیآمد. قصد نداشتم فقط به زنبودن او اشاره کنم و فکر میکنم اینز بهلحاظ جنسی خنثی است؛ بهعنوانمثال با مردها هم هویت یگانهای پیدا میکند. بهعنوان یک زن، من هم فیلمها را تماشا میکنم و وادار میشوم با شخصیت مرد احساس یگانگی داشته باشم چون شخصیتهای زن غالبا محکم نیستند. وقتی یک فیلم جیمز باند را میبینم، بیشتر با باند احساس یگانگی میکنم تا با دختر باند. اگرچه برای مردی که بیننده اینز است این اتفاق نمیافتد.
با توجه به خط روند داستان میتوانیم بگوییم که نگرانیهایی درباره جامعه معاصر دارید. آیا فکر میکنید ساختار جامعه فعلی انسان را از بیان احساسات درونیاش منع میکند؟
بله همینطور است. همه همینطور رفتار میکنند یا میکوشند اینگونه رفتار کنند؛ همان چیزی که پدر را تحریک میکند. پرسش من درباره نقشهای فراوانی است که اینز باید بازی کند؛ رئیس، وقتی با دستیارش کار میکند و هیچوقت خودش نیست. پدر که همیشه او را میشناخته به این موضوع حساس است و این حساسیت او را برمیانگیزد تا این نمای خارجی تقلبی را پس بزند. با این درخواستهای زیاد بسیار سخت است که خودت باشی. این موضوع توجه مرا جلب کرد.
مصاحبهای با فیلمساز دیگری داشتم و او درباره این حقیقت گفت که افراد موفق زیادی را میبینیم و فکر میکنیم در زندگیشان خرسند هستند، ولی واقعا اینطور نیست و زندگی شادی ندارند.
درست است. موفقیت خودبهخود خوشحالی را به ارمغان نمیآورد.
مثلا ممکن است یک خانم تاجر موفق اصلا زندگی شادی نداشته باشد.
او شاد نیست، ولی همین پرسش که خوشحالیاش را زیر سؤال میبرد، برای او انگیزاننده است. پدر هم همین را از او میپرسد. او تمایلی به پاسخدادن ندارد زیرا موضوع برایش پیچیده است و از طرفی فکر میکند شادمانی تنها چیزی نیست که او از زندگیاش میخواهد. شاید به نظر او به شادبودن زیادی اهمیت داده میشود. سرانجام دختر از پدر میپرسد آیا او سعی میکند که جواب سؤال را بدهد. منظور این است که پدر خودش هم شاد نیست و مسئله شادبودن خود موضوعی پیچیده است. من نمیگویم که او صددرصد خرسند یا ناخرسند است، ولی کارش را دوست دارد و به انجام آن ادامه میدهد. منظورم این نبوده که کسی مثل او باید زندگیاش را تغییر دهد. شاید با اندکی تغییر مسیر بتواند بیشتر به خودش برسد.
شما به یک موقعیت بسیار خاص اشاره کردید. ممکن است تماشاگر بگوید، خب، این برای شخصیتی خاص در موقعیت و زمانی خاص اتفاق افتاده و ربطی به من ندارد. من در بخارست زندگی نمیکنم و در موقعیت او نیستم.
بله. درباره کار خاصی که او دارد، میتواند اینطور باشد، ولی در رابطه با داستان پدر و دختر که موضوعی همگانی است، امیدوارم اینطور نباشد. اگرچه این رابطه پدر و دختر بسیار خاص است، با توجه به اینکه پدر خلبازی درمیآورد. من خیلی درباره مسائلی که بین همه خانوادهها مشترک است، فکر کردم؛ مثلا اینکه یک خانواده میتواند بسیار ایستا باشد. فرار از نقشهایی که در خانواده برایت تعیین شده خیلی سخت است یا این حقیقت که همراهبودن با پدر و مادر گاهیوقتها موجب شرمساری است. مواردی وجود دارد که به طور خاص به خود من ربط دارد و جالب است که فیلمی در آن دنیای خاص ساخته شود، ولی همیشه به دنبال پرسشهای کلیتر و همگانی هستم.
وجود نماهای بلند در فیلم، کنجکاوی من را درباره سینمای شما برانگیخته است. رابطه سینما و نماهای بلند را چگونه میبینید؟
فیلمهای من بسیار واقعگرایانه هستند و گویی از یک قانون پیروی میکنند. اگرچه متناسب با داستان تلاش میکنم از این کار پرهیز کنم؛ مثلا زمانی که تونی کمی در را باز میکند. باز هم در فیلم چیزهایی بزرگتر و غیرعادیتر از زندگی معمولی اتفاق میافتد. من خیلی تلاش میکنم که بهلحاظ روانشناختی درست عمل کنم. بهاینترتیب باید توجه داشت که شخصیتها چگونه از یک نقطه به نقطه دیگر میروند و این نیز بهنوعی به طولانیشدن نماها کمک میکند. همچنین بهشدت باور دارم که فیلم نیاز به فضا دارد، نهتنها برای بازیگر که کارش را پیش ببرد، بلکه برای اینکه در لحظه تصمیم بگیرد و چیزی جلو دوربین اتفاق بیفتد.
پس منظور شما این بوده که چیزی فوقالعاده از درون شرایط معمولی سر بزند.
بله. دقیقا همینطور است، ولی غالبا این خطر وجود دارد که فیلم مبتذلی از کار در آید. دلیلش فقط معمولیبودن زندگی است. همیشه یک خط نازک وجود دارد و به کمک آن تصمیم میگیرم از چه استفاده کنم. گاه در برداشت بلند، صحنههای غیرلازم به چشم میخورد. بعضیوقتها بهترین نقش بازیکردنها در برداشتهای کوتاه انجام میشود. واقعا جالب است که در این فیلم هر دو بازیگر تئاتر هستند و از پس برداشتهای بلند برمیآیند. گاهی هنگام برداشت بلند، من فرمان میدهم و به آنها میگویم سریعتر یا آهستهتر نقش بازی کنند، البته معمولا این فرمانها ضروری نیستند. این برای آنها هم خوب است زیرا به این صورت صحنه را تماما تجربه میکنند.
فیلم شما بهنوعی کمدی است، داشتن لحظات خندهدار در برداشتهای بلند مشکل نبود؟
بله. همینطور است. فکر میکنم بلندی برداشت تماشاگر را برای کمدی و غافلگیریها آماده میکند؛ مثل زمانی که آنها دارند تخممرغ رنگ میکنند، پیش از آنکه به آواز ویتنی هوستون گوش دهند. سعی کردم برداشت را کوتاه کنم، ولی موفق نشدم.
زن با مدرنیته و سرمایهداری همآهنگ است، ولی کمکم مانند پدرش عصیانگر میشود.
این همان چیزی است که کوشیدهام بسازم. ما از او خواستیم که واقعا نخواهد با او و با طنزهایش همراه شود، زیرا پدر همواره چیزی از او میخواهد و او نمیخواهد خودش را به او نشان دهد. این قسمتی از داستان بود که باید پیش میآمد و به لحظه انجام عمل راه میبرد.
پدر دوست دارد به دختر کمک کند، آیا فیلم پرسش مربوط به نسلها و کشمکش بین نسلها را مطرح میکند؟
بله. منظورم این است که به این موضوع علاقهمند بودم، زیرا از نظر من پدران آلمانی پس از دوران جنگ نوعا دشمنی آشکار در مقابل خود دیدهاند. این واضح بود که چیزی مانند هولوکاست نباید یکبار دیگر اتفاق بیفتد. با این روحیه، این نسل، فرزندانش را در محیطی گرم، ولی مصمم، کنجکاو و معتقد به دنیایی بدونمرز پرورش داده است. این نسل پس از جنگ و نیز نسل دهه ٧٠ میلادی از این لحاظ بسیار قدرتمند بودهاند، ولی حالا او دختری دارد که در دنیایی که با جهانیشدن سروکار دارد، گم شده است و حالا دختر آن کار را انجام میدهد که پدر بهلحاظ سیاسی حمایتش نمیکند. برعکس، جهانبینی پدر هم از دیدگاه دختر سادهلوحانه است.
پس دلیل اینکه داستان در رومانی اتفاق میافتد این است؟ آیا میخواهید بهنوعی از نحوه تفکر مردم راجع به آلمان انتقاد کنید، به این دلیل که آنها حتی کشور خود را بهترین مکان برای زندگی نمیدانند؟
نه. من فکر میکنم جالب بود به این دلیل که رومانی عضو اتحادیه اروپاست، ولی بااینحال هنوز یک نظام درجهبندی در بین کشورها وجود دارد و کمی هم علاقهمند بودم به اینکه چگونه آلمانیها به خارج از کشور میروند تا به آنها بگویند چطور زندگی کنند. اگرچه این فقط یک جنبه از کار دختر بود.
وقتی درباره منبع الهامبخش فیلم صحبت کردید، گفتید که فکر فیلم را از شخصیتها گرفته و بعد طرح را شکل دادهاید. آیا معنایش این است که بسیاری از صحنهها فیالبداهه خلق شدهاند؟ مثلا صحنه پیانو فیالبداهه بود یا قبلا طراحی شده بود؟ میتوانید کمی بیشتر درباره روش کارتان توضیح دهید؟
من به مدت طولانی و بهسختی روی فیلمنامه کار کردهام تا طبیعی جلوه کند، ولی اجازه دادم مقداری بداهه در آن وجود داشته باشد. وقتی بازیگرها بهطور واقعی گفتوگوسازی میکنند، لذت میبرم. بعضیوقتها چیزهای اندکی هستند و سعی میکنم کارهای فیالبداهه انجام دهم و بازیگران بهطور مشخصی آزادانه رفتار کنند. ما یک دوربین دستی داریم و نور تقریبا ١٨٠ درجه است. پس آنها بهراحتی میتوانند حرکت کنند، ولی در رابطه با گفتار و طراحی صحنه میکوشم بهترین را ارائه دهم. چیزی حدود ٩۵ درصد در فیلمنامه است و فکر میکنم پرسش شما راجع به صحنههایی است که در آنها آواز خوانده میشود.
آواز همراه با نواختن پیانو… .
آوازخواندن فرق میکند؛ چون نمیتوان آواز را بهخوبی اداره کرد. بهاینترتیب باید مثل مربی فوتبال عمل کرد. یک یا دو مطلب را باید گفت و اوست که برای برداشت میرود و نقش میآفریند. من همیشه سعی میکنم به چیزی که در زیر سطح صحنه است دست یابم و چه اتفاقی بین شخصیتها میافتد. اینجاست که تقریبا شبیه بداهه میشود و بازیگران هنوز کارهایی دارند که انجام دهند، زیرا آن صحنهها را نمیشود به شکلهای مختلف بازی کرد. ما تلاش میکنیم بهترین یا نمایشیترین و قویترین راه را پیدا کنیم.