درباره تغییرات زنان جامعه ایران در سالها و دهههای اخیر مطالعات و بررسیهای زیادی انجام شده است. برابری و ایجاد فرصت برابر همواره از دغدغههای بخشهای مترقی جامعه بوده است اما دراینمیان گویی به نیم دیگر جامعه (اگر جامعه دوقطبی تصور شود) یعنی مردان توجه کمتری شده است. در برنامههای توسعه، مردان کمتر لحاظ شدهاند و امروز کمترکسی میداند اساسا موازی با همه تغییرات زنانگی در این جامعه، مردانگی چه تغییری کرده است و مردان امروز چه مسائلی دارند. گفته میشود غفلت از این نیمه بیشازپیش به شکاف جنسیتی دامن میزند و فضای بیاعتمادی و خشم را مهیا میکند. با آذر تشکر، جامعهشناس و عضو اندیشکده رخداد تازه، درباره مردانگی در جامعه امروز ایران گفتوگو کردهایم:
مطالعات زیادی درباره تغییرات زنان در جامعه ایرانی و نقشهای آنها وجود دارد. اما درباره مردان این جامعه و تغییرات آنها کمتر صحبت میشود. به اعتقاد شما، آیا همراستا با تغییراتی که در جامعه زنان ایرانی مشاهده میشود، در مورد مردان ایرانی نیز میتوان چنین تغییراتی را مشاهده کرد؟
بهنظرم درباره این سؤال شما باید در بستر کلیتری بحث کرد. اول باید دید این تغییراتی که مدنظر شماست و تغییرات زنان و مردان یعنی تغییراتی که مبتنی بر جنسیت است، چه داستانی را طی کرده است.
ما از حوالی مشروطه نقدهای مهمی با محوریت جنسیت داشتهایم. البته مهمترین آنها کتاب تأدیبالنسوان از نویسندهای گمنام و دیگری معایبالرجال از بیبیخانم استرآبادی است که در پاسخ به نقدهای اولی نوشته شده است. یکی به عیب و ایرادهای زنها پرداخته و دیگری هم به عیب و ایرادهای مردان پرداخته و هدفش این بوده که مردان را متوجه موقعیت نابرابر کند. صرفنظر از محتوای این دو اثر، مشخص است هردو جنس نقد شدهاند و این آغاز حرکتی مهم بوده است. تقریبا این دو نقد در زمان خودشان به فاصله کمی منتشر و در سطح وسیعی خوانده میشوند. اما هرچه ما جلوتر میآییم بحث نقد جنسیتی به سمتی مشخص یعنی حقوق زنان میل میکند. آرمانهای فمینیستی که مبتنی بر برابری جنسیتی است به دفاع از یک جنس تبدیل میشود. بماند که فقط هم مسئله را از جنبه حقوقی مورد تأکید قرار میدهد. بهنظر من، این یک سوءتعبیر بزرگ برای یک جامعه خاورمیانهای است که جنسیت و بدن و سکسوآلیته در آن مسئله بسیار مهمی است.
تبدیل یک آرمان یعنی برابری جنسیتی به مجموعه اقدامات رسمی یا غیررسمی که روی وضعیت فقط یک بخش جامعه تأثیر بگذارد، قطعا نتایج درخشانی ایجاد نخواهد کرد و چهبسا که خود موجب دوپارگیهای جدیدی در جامعه شود. البته تأکید روی مسائل زنان دلایل خود را داشته است. به عنوان محرک تغییرات اجتماعی، زنان به عنوان مادران، به عنوان کسانی که در معرض خشونت در فضاهای خصوصی و عمومی بودهاند، به عنوان جنسیت فرودست و… همه اینها دلایل درستی بوده که بحث زنان در آرمان برابری جنسیتی دست بالا را داشته باشد. اما اتفاقی که افتاده این بوده که فراموش شده مردان هم بهنوعی با جنسیت و نقشهای جنسیتی خود درگیرند. مسئله مردانگی و جنسیت در مردان اساسا فراموش شده است. موضوع مردان و مردانگی در سایه میماند و بهکلی فراموش میشود.
نتایج چنین تأکیدی روی زنان و فراموشی مردان در زمینه برابری جنسیتی چیست؟
آرمانهای برابریخواهانه هرکدام بر ایجاد برابری در یک حوزه اجتماعی انگشت میگذارند؛ برابری طبقاتی، برابری قومیتی و برابری جنسیتی. سوای دعوا بر سر اینکه کدام بنیادیتر است، باید توجه داشت همه آرمانهای برابری هستند. بحث مهم این است که چگونه همین آرمانهای برابری به گونهای تغییر شکل میدهند که نابرابریهای جدیدی تولید میکنند و موجب شکافهای جدید میشوند. این طرح مسئله اصلی ماست. در برابری جنسیتی، ما در پی این هستیم که هیچ زن و مردی به دلیل جنسیت و به دلیل اشکال یا تمایلات فیزیکی، از فرصتها و موقعیتهای جامعه عقب رانده نشود. موقعیت فرودستتر، به حاشیهراندگی و… برای هیچکدام ایجاد نشود. در جامعهای که قرار است همه بخشهایش با هم رشد کند، نمیشود بخشی از جمعیت را جدا کرد و روی آن مانور داد و بخشهای دیگر را فراموش کرد. حداقل نتیجهای که از این فراموشی به دست میآید رشد دشمنی و سوءتفاهم و بهحاشیهراندگی بخشهای دیگر است. ممکن است به دلایل عقبماندگی یک بخش روی آن تمرکز بیشتر کنیم، اما نباید بخش دیگر را فراموش کنیم. منظورم بهطور روشن این است که ما وقتی از زنان و حقوق ازدسترفته آنها در جامعه حرف میزنیم نباید مردان را فراموش کنیم. نتیجه چنین فراموشیای دشمنی یک بخش جامعه با بخش دیگر یعنی مردان با زنان میشود یا احتمال زیادی میرود مردان به سمت احیای مردانگی سنتی بروند. در بسیاری از کشورها، از جمله آمریکا همین اتفاق در مقابل جنبشهای فمینیستی رخ داد. مردان در مقابل بزرگداشتی که جامعه از زنان داشت، شروع کردند به گله و شکایت از ضعیفشدن مردانگی و این گفتمان را ترویج کردند که باید به اسطوره مردانگی بازگشت. من فکر میکنم رگههایی از این تفکر در ذهن مردان ما وجود دارد. بسیاری از مردان ما امروز میفهمند وضعیت تغییر کرده است. با وجود محدودیتهای حقوقی، زیست زنان و تلاش آنها و نقشهای جدید آنها را میبینند. آنها توانمندی زنان را میبینند. اینکه زنان تقریبا در همه طبقات سهمی مهم در اقتصاد خانواده دارند. در طبقه متوسط مردانی داریم که با وجود اینکه به برابری حقوق زن و مرد قائلند، اما خودشان احساس میکنند در حاشیه قرار گرفتهاند و تصور میکنند زنان میدان را از آنان گرفتهاند. نشانههای این در حاشیهبودن در نارضایتیها، جوکسازیها و مطایبهها و در جمعهای خودمانی حتی در میان روشنفکران ظاهر میشود.
یعنی نارضایتیای که خودش را در جوکها نشان میدهد نتیجه تأکید بر حقوق زنان است؟ ممکن است بخشی از این نارضایتی مردانه بابت ازبینرفتن منافع باشد. بالاخره مردان با حضور زنان در جامعه منافعشان را از دست میدهند. مثلا رقابت برای مشاغل زیاد میشود و این خوشایند مردها نیست.
درست است. بخشی به تضاد منافع مربوط است. یعنی مردان در طول تاریخ منافعی داشتهاند که زنان از آن بیبهره بودهاند و حالا این منافع و موقعیتها دارد تقسیم میشود؛ چه قانون بخواهد چه نخواهد. اما این فقط بخشی از موضوع را توضیح میدهد. بخشی از موضوع هم به این مسئله برمیگردد که جامعه خاورمیانهای بهطور سنتی دوپاره است. فضای عمومی- خصوصی از یکدیگر جدا بوده است. فضای خصوصی به زنان تعلق داشته و فضای عمومی مختص مردان بوده است… اهالی این دو فضا همدیگر را نمیشناختهاند. مردان مناسبات فضای خصوصی را و زنان مناسبات فضای عمومی را نمیشناختهاند. با همه اینها بحث این است با وجود همه کارهایی که زنان چه بهصورت جنبشی و چه به صورت مبارزههای خرد در زندگی روزمره انجام دادهاند، با وجود همه تلاشهای دو، سه دهه گذشته، فضای سوءتفاهم و دوپارگی جنسیتی در جامعه از دست نرفته است و چهبسا پررنگتر هم شده است.
باید از خود بپرسیم با همه تلاشهایی که برای برابری جنسیتی انجام دادهایم، تا چه حد به این برابری جنسیتی نزدیک شدهایم؟ آیا دو جنس توانستهاند این برابری را باور کنند و آیا ما به هردو جنس توجه کردهایم؟ من فکر میکنم ما باید یکبار دیگر این سؤال را از خودمان بپرسیم آیا ما برای برابری جنسیتی مبارزه کردهایم؟
به نظر شما، حالا رفتهرفته نقش زنها دارد در جامعه تغییر میکند و متناسب با تغییر نقش زنها، نقشهای مردان نیز عوض شده است؟
تا حدودی بله و البته در برخی مردان. آنها که سعی میکنند این دوگانه فضای عمومی- خصوصی را بشکنند. در خانه وظایفی را بر عهده میگیرند و در عرصه عمومی هم به زنها فضا میدهند. اما درکل، هنوز مردان بسیاری حتی در میان روشنفکران و مردان تحصیلکرده جامعه هستند که احساس میکنند میدان آنها از سوی زنان اشغال شده و زنها مهاجمانی هستند که فضای آنها را از چنگشان درآوردهاند. در چنین فضایی میشود تا آخر دنیا با مردان جنگید و مجبورشان کرد خودشان را جمع کنند تا جا برای زنان باز شود، اما با این شیوه مسئله نابرابری جنسیتی در جامعه را حل نکردهایم. اگر به دنبال برابری جنسیتی هستیم باید مردان را نیز متوجه نقشهایی که جامعه برایشان تعیین کرده، کنیم. باید مردان متوجه شوند نقشهای جنسیتیای دارند که جامعه بر آنها تحمیل کرده و بر دوششان بار شده است.
در جامعه امروز نقش مردانه چگونه است و چه عناصری دارد؟
به گمانم، مسائلی جدی برای مردان وجود دارد. آنها در دام خشونتهای سازمانیافته میافتند. با تأکید بر چیزهایی مثل غیرت و ناموس بهراحتی خشونت میورزند و حتی آدم میکشند چون جامعه از آنها انتظار دارد بهخاطر چیزهایی مانند غیرت و مردانگی و شرف و ناموس و… تا پای جان خودشان یا جان انسان دیگر بروند. مردان در جامعه پیچیده امروزی احساس مسئولیت زیادی میکنند. این احساس به برخی از آنها اضطرابهای جدی میدهد و برخی دیگر اساسا خود را از بار این مسئولیت یکسره رها میکنند و تن به انواع مخدرها و بیحسیها میدهند. ما تاکنون اضطرابها و تعادلنداشتنهای مردان را ندیدهایم و درباره آن حرف نزدهایم و برایش چارهای نیندیشیدهایم. مردان موجودات قهاری تلقی شدهاند که موقعیتی فرادست دارند، درحالیکه اینطور نیست. مردان در جامعه مدرن اضطرابها و ترسهای بسیاری را با خود حمل میکنند. دچار تعارض نقش میشوند. جامعه به آنها میگوید برای آنکه مرد باشند نباید احساسات خود را بروز دهند و اگر چنین کنند تحقیر میشوند و خودشان احساس گناه میکنند. ما به مشکلات مردان با همجنسانشان، اینکه مردان در رابطه با زنها و خودشان چه مسائلی دارند، با بدنشان چه مسائلی دارند، چه نقشهایی را بازی میکنند و… توجهی نکردهایم. ما نقش پدری را نمیشناسیم. یعنی ما نمیدانیم درواقع فشارهای نقش پدری و همسری درحالیکه جامعه و خانواده از تو انتظار دارد بهترین باشی، روی مردان چیست و… جامعه از مردها انتظار دارد تکیهگاه باشند. خستگی و ضعف آنها را نمیپذیرد. به ترسهای آنها اهمیت نمیدهد. برای آنها نقابهایی درست میکند که دائم باید بر چهره بزنند و… بهنظر من، اینها گوشههایی از مسائلی است که مردان با آنها روبهرو هستند و ما نیاز داریم جامعه به نقش مردانگی نیز توجه کند. دانشگاهها روی نقشهای مردانگی کار کنند. خودِ مردان از خودشان حرف بزنند و درباره خودشان و نقشهای جنسیتی خودشان گفتوگو و طرح مسئله کنند. بهنظر من، این حرکت مهمی است که باید اول از جانب خود مردان شروع شود؛ برای شناخت خودشان و بیرونکشیدن مسائلشان. در همه دنیا ما مطالعات مردانگی (masculinity studies) داریم اما این قبیل مطالعات بهکلی در ایران ناشناخته است.
چرا خود مردان هیچوقت به این موضوع توجه نکردهاند؟
حدس اول این است که مردان منافعی دارند و وقتی در وضعیتی منافعی باشد دیگر کسی به صرافت اصلاحش نمیافتد. اما به نظر من، بخشی از مسئولیت هم متوجه جنبش فمینیستی است که مسئله جنسیت را با زن پیوند داده است و نتوانسته موضوع جنسیت را انسانی کند. نباید جنسیت به زنان محدود شود. جنسیت امری بشری است.
واقعیت آن است زنان تا حد زیادی قدرت گرفتهاند، توانایی خود را کشف کردهاند، قانون و سیاست به آنها فرصت نمیدهد اما در زندگی روزمره فوقالعاده توانمند عمل میکنند گویی که از همه ابزارها و سرمایههایشان استفاده میکنند؛ سرمایه اجتماعی، ارتباطات، زمان، قدرت چانهزنی و زیبایی و… با استفاده از این سرمایهها که برخی هم از نظر ما مطلوب نیست و مشکلزاست، برای خود فرصت و موقعیت ایجاد میکنند اما راضی نیستند. با اینکه همه سرمایههایشان را به میدان آورده و موفق هم هستند اما راضی نیستند چون بخش دیگر جامعه جا مانده است. نمونهاش هم اینکه زنان قدرتمند زیادی داریم که نمیتوانند جفت مناسب خودشان را پیدا کنند. گویی زنان هرچه قدرتمند شوند تنهاتر میشوند درحالیکه قرار نبود چنین باشد. قرار بود زنان قدرتمند شوند تا جامعه بهتری داشته باشیم نه اینکه انزوا و جدایی اتفاق بیفتد.
در چنین شرایطی اگر مسائل را درست نبینیم با جامعهای مواجه خواهیم شد که درآن دوپارگی جنسیتی اتفاق میافتد. گویی در تاریخ به عقب میرویم. از صلح دورتر میشویم و اعتمادمان به هم کمتر میشود. زنها خوشحال نیستند و مردها شجاعت و شهامتشان را از دست میدهند و زیر بار انتظارات متناقض خم میشوند. اینکه از مردان بخواهیم همیشه در زندگی و در هر شرایطی شوالیههای غیرتمند و درعینحال عاشق و لطیف باشند، تعارضاتی جدی ایجاد میکند که مردان جامعه ما برای چنین نقشهای پیچیدهای آماده نیستند. اتفاق آسیبی این است که ایجاد انواع خشونتها، انواع بیمنطقیها در رفتارها و گفتارها، انواع لجبازیهای عجیب و فروپاشیهای روانی دیده میشود.
از نگاه یک زن میگویم اصلاح بخشی از این مسائل مربوط به زنان است. زنانی که با سرعت دارند جلو میروند موظفند نگاهی هم به مردی که کنار دستشان است، داشته باشند. همانطور که انتظار دارند مردهای اطرافشان به آنها توجه کنند. بعضی از زنها میگویند ما مردان را تربیت میکنیم، پس ما باید آنها را فمینیست بار بیاوریم اما من میگویم زنان باید دختران و پسران خود را برابریخواه بار بیاورند. هم باید مراقب سرخوردگیهای دختران باشیم و هم پسران.
اما این فقط نگاه یک زن است. به نظر من، مردان باید شروع کنند درباره مردانگی فکر کنند. زنان در این جامعه شروع کردند به خودشان و ترسهایشان نگاهکردن و مردان هم باید این کار را بکنند. باید بدانند نقشهای محدودکننده برای آنها چیست و محدودیتهای نقشهایی که ایفا میکنند و در آنها ترس و اضطراب ایجاد میکند، کجاست. چرا نمیتوانند احساساتشان را بروز دهند؟ چرا عواطف در آنها تحلیل میرود؟ چرا در رابطه با زنان برچسب زنذلیلی و… میخورند؟ چرا در ذهن جامعه مردانگی با تسلط سکسوآلیته همراه شده است؟ چرا شکستن مرزهای جنسیتی در روابط اجتماعی این همه مشکل و ناممکن و سرشار از سوءتفاهم است.
هر نقش جنسیتی برچسبهایی دارد و قدرت آزادانه و انتخابهای شما را محدود میکند. شما مجبورید در قالب نقش بروید. برای مثال، مسئولیتی که مردان دستکم در ذهنشان به عنوان سرپرست خانوار دارند در جامعهای که روزبهروز زیست روزمرهاش پیچیدهتر میشود، از عهده یک انسان معمولی خارج است. از کورهدررفتنها، خودکشیها، لجبازیهای کودکانه، خشونتهای عمومی، افسردگی، استیصال، بیعملی و تمرکزنداشتن، مبارزهنکردن و ترس و لاقیدی… همه اینها ناشی از چیزهای متعارضی است که جامعه از شما انتظار دارد و شما از عهده نقش مورد انتظار برنمیآیید.
کلام آخر اینکه اگر بخواهیم جامعه قدرتمندی داشته باشیم باید شکافها و دوپارگیهایش را بشناسیم و بر آن تأکید کنیم. جامعه با همه تنوع درونی یک کل است و وقتی دوپاره شود هر پاره دچار مشکل میشود. دوپارگیهای جنسیتی و بیاعتمادی بین دو جنس، راه برابری اجتماعی را ناهموار و مخدوش میکند.
منبع شرق