گزارشی از زندگی و آرای هیوبرت دریفوس به بهانه مرگ او

هیوبرت دریفوس (٢٠١٧-١٩٢٩) فیلسوف سرشناس و پرآوازه آمریکایی، مفسر برجسته فلسفه‌های معاصر اروپایی و استاد فلسفه دانشگاه برکلی به تازگی در سن ٨٧ سالگی از دنیا رفت. او در تمام عمر خود عمیقا درگیر فلسفه بود. حوزه فعالیت نظری او در زمینه‌های پدیدارشناسی، اگزیستانسیالیسم، هرمنوتیک، فلسفه ذهن، فلسفه ادبیات، فلسفه تکنولوژی، نظریه ارتباطات و هوش مصنوعی بود. از آثار او می‌توان به «کیمیاگری و هوش مصنوعی» (۱۹۶۵)، «آنچه کامپیوتر نمی‌تواند انجام دهد» (١٩٧٢)، «میشل فوکو، فراسوی ساختارگرایی و هرمنوتیک» (١٩٨٢)، «ذهن، برتر از ماشین» (١٩٨۶)، «بودن- در- جهان» (١٩٩١)، «آنچه کامپیوترها هنوز نمی‌توانند انـجام دهـند» (١٩٩٢)، «هایدگر: خوانشی انتقادی» (١٩٩٢)، «درباره اینترنت» (٢٠٠١) و «بازیابی رئالیسم» (٢٠١۵) اشاره کرد.

 زندگی در دو سوی اقیانوس اطلس
دریفوس در ۱۵ اکتبر ۱۹۲۹ در ایندیانای آمریکا به دنیا آمد. در سال ١٩۴٧ برای تحصیل در رشته فلسفه وارد دانشگاه هاروارد شد. در سال ١٩۵١ لیسانس خود را در رشته فلسفه فیزیک اخذ کرد. تز او در رابطه با نظریه کواین بود. او تحصیلات خود را در هاروارد ادامه داد و در سال ١٩۶۴ در مقطع دکترای فلسفه فارغ‌التحصیل شد. اما در این میان، در دهه ١٩۵٠ فرصت‌ مطالعه و تحصیل در دانشگاه‌های اروپایی را نیز به دست آورد: از جمله دانشگاه‌های فرایبورگ، لوون و اکول نرمال سوپریر پاریس. در این سال‌ها توانست از نزدیک با چهره‌هایی چون هایدگر، سارتر، مرلوپونتی و فوکو آشنا شود. او در این مدت آثار و فعالیت‌های فلسفی آنها را به‌جد دنبال کرد و متقاعد شد که موضوعات پدیدارشناسی، هرمنوتیک و اگزیستانسیالیسم و درکل فلسفه قاره‌ای شایسته توجه بیشتری هستند.
بعد از بازگشت به ایالات متحده مسیر کار فکری و نظری او تقریبا تغییر کرده بود تا جایی که پایان‌نامه‌اش را درباره پدیدارشناسی استعلایی نوشت. این موضوع برخلاف‌ جریان غالب در دانشگاه‌های آمریکا بود و در نظر اساتید او در هاروارد بسیار عجیب می‌آمد. ماحصل دوران تحصیل دریفوس در دو سوی اقیانوس اطلس رقم خورد: او مایه و بنیان کار نظری خود را که از اروپا به دست آورده بود، در آمریکا پرورش داد و به معرفی فلسفه‌های اروپایی در جهان آنگلو- امریکن کمک کرد.
بعد از فارغ‌التحصیلی به‌ترتیب در دانشگاه‌های برندایس، ام‌آی‌تی و برکلی تدریس کرد. اولین دوره‌های تدریس او کلاس‌هایی بود درباره «وجود و زمان» هایدگر و آثار هومر، آشیل، دانته و دیگر متفکران بزرگ سنت غرب. رفته‌رفته آوازه فن تدریس دریفوس در دانشگاه پیچید و کلاس‌هایش پر شد از دانشجویان جوانی که بحث‌های دریفوس را در هیچ کلاسی نمی‌شنیدند. به گفته شاگردان دریفوس – که برخی از آنها اکنون از فیلسوفان برجسته دنیا هستند- شیوه تدریس او منحصربه‌فرد بود. او همچون کیرکگور، فیلسوفی که ارادات زیادی به او داشت، فرآیند تدریس را با یادگیری یکی می‌دانست؛ از تدریس متونی که احساس می‌کرد کاملا بر آنها سوار است پرهیز داشت؛ تدریس او با مشارکت و دخالت مستقیم دانشجویانش پیش می‌رفت. از شاگردان بنام او می‌توان به تیلور کارمن، جان هاگلند، ای‌ین تامسون و سین دی.کلی اشاره کرد.
دریفوس در مقام مفسر:
میانجی فلسفه‌های اروپایی
آثار دریفوس را به‌طورکلی می‌توان به دو دسته تقسیم کرد. دسته اول آثاری است که به شرح فلسفه‌های اروپایی می‌پردازد و او را به‌عنوان یک مفسر معرفی می‌کند. شاید بیشترین تأثیر دریفوس در فلسفه به خاطر شرح و تفسیرهای او از فلسفه متاخر اروپایی و بسط آنها در جهان انگلیسی‌زبان باشد. این کار او به تمام معنا یک شاهکار بود. او از مفسران برجسته آثار هوسرل، هایدگر، مرلوپونتی و فوکو به‌شمار می‌رفت. در باب شهرت تفسیرهای او از متون هایدگر همین بس که منتقدانش او را «دریدگر» (Dreydegger) خطاب می‌کردند. بسیاری بر این باورند که بی‌هیچ مبالغه‌ای فیلسوفان انگلیسی‌زبان به‌میانجی شرح‌ها و تفسیرهای دریفوس با هایدگر، فوکو و مرلوپونتی آشنا شدند و به درک درستی از آرای آنها رسیدند.
برای مثال می‌توان به کتاب «هایدگر: خوانشی انتقادی» و «بودن- در- جهان» اشاره کرد که دومی شرح بخش نخست «وجود و زمان» هایدگر است. انتشار این کتاب در سال ١٩٩١ یکی از دلایل رویکرد تازه به اندیشه هایدگر بود. در این کتاب نشان می‌دهد که چگونه هایدگر پدیدارشناسی هرمنوتیکی خود را در تقابل با پدیدارشناسی استعلایی هوسرل شکل داد. در نظر او، پدیدارشناسی هرمنوتیکی هایدگر هم فرض افلاطونی را که بنا بر آن کنش انسانی می‌تواند در چارچوب نظریه تبیین شود به پرسش می‌کشد و هم جایگاه مرکزی سوژه آگاه را در سنت دکارتی. او مدعی است هایدگر همچون شناخت‌گرایان و ساختارگرایان در پی آن است که در تحلیل خود درباره انسان، نقش ذهن یا سوژه آگاه را به حداقل برساند.
به همین دلیل گاهی با ساختارگرایان اشتباه گرفته می‌شود. اما انتقاد او از هوسرل و از سنت دکارتی بنیادی‌تر است. دریفوس نشان می‌دهد که در بنیان رویکرد هایدگر، نوعی پدیدارشناسی مهارت‌های تقلیدی روزمره «مکانیکی» وجود دارد که پایه هرگونه روشنی، وضوح و امور قابل فهم است. در اهمیت کتاب حاضر همین بس که چارلز تیلور در یادداشتی از آن به‌شدت تجلیل و تمجید کرد و نوشت تا پیش از این کتاب، هایدگر برای خوانندگان انگلیسی‌زبان قابل فهم نبود و کتاب حاضر این امر را میسر کرد.
از دیگر شرح‌های کم‌نظیر دریفوس بر فلسفه‌های معاصر اروپایی می‌توان به کتاب «میشل فوکو: فراسوی ساختارگرایی و هرمنوتیک» اشاره کرد. کتاب حاضر با ترجمه حسین بشیریه در دسترس خوانندگان فارسی‌زبان است. (نشر نی: ١٣٧٩) بسیاری این کتاب را بهترین تفسیر از فلسفه فوکو می‌دانند. کتاب برخلاف شرح‌های مرسوم و رایج صرفا خلاصه‌ای از آرای فوکو نیست و او به همراه پل رابینو دست به تعبیر، تفسیر و نقد آرای فوکو می‌زند و نکات مهم فلسفی و روش‌شناختی را برجسته می‌کند. در این کتاب آثار فوکو به‌ترتیب تاریخی بررسی و نشان داده می‌شود که طی آنها فوکو هم در پی تنقیح ابزارهای تحلیلی خود و هم به دنبال تصریح بیشتر بینش انتقادی خویش درخصوص جامعه مدرن و ناخرسندی‌های آن بوده است. در این کتاب آرای فوکو درباره جایگاه هرمنوتیک، کردار گفتمانی به‌عنوان پدیدارشناسی، تحلیل تعبیری قدرت و انسان بررسی می‌شود.
دریفوس نظرات فوکو درباره کردار گفتمانی را براساس کتاب‌های «دیوانگی و تمدن» و «تولد درمانگاه» مرور می‌کند. او نشان می‌دهد که چگونه فوکو با عرضه دو روش دیرینه‌شناسی دانش و تبارشناسی حقیقت و قدرت بنیاد علوم اجتماعی مرسوم را در هم ریخته است. در این کتاب پیشینه‌های فلسفی اندیشه فوکو همراه با نوآوری‌های کم‌نظیر دریفوس در تفسیر فلسفه‌های اروپایی بررسی و پیوند فکری فوکو با نیچه، هایدگر، مرلوپونتی، ویتگنشتاین و برخی دیگر آشکار می‌شود.
 دریفوس در مقام فیلسوف: منتقد دیجیتالیسم
دسته دوم آثار دریفوس مربوط به نقدهای او از پروژه‌های عصر سلطه تکنولوژی ازجمله اینترنت است که او را در مقام یک فیلسوف معرفی می‌کند. او در آغاز قرن جدید و در آستانه فراگیرشدن شبکه جهانی اینترنت نگاهی بدبینانه و انتقادی به آن دارد. کتاب‌های «درباره اینترنت» (در آغاز قرن جدید) و «ذهن برتر از ماشین» (در پایان قرن گذشته) از مهم‌ترین آثار دریفوس در نقد ایده‌های آینده‌نگرانه درباره اینترنت و شیفتگی به توانمندی‌های فناوری اطلاعات است.
البته دریفوس تأکید دارد که به‌عنوان یک فیلسوف در پی انکار برخی از کاربردهای اینترنت و جنبه‌های کارای آن نیست و فقط می‌کوشد پرسش‌هایی نظرورزانه طرح کند: اگر اینترنت در زندگی روزمره به امری بنیادین بدل شود چه می‌شود؟ اگر فرهنگ مقاومت‌ناپذیر به‌عنوان یک جایگزین در زندگی مردم تحقق یابد چه رخ می‌دهد؟ و پرسش‌هایی از این دست. او در کتاب «درباره اینترنت»، (دو ترجمه از این کتاب به فارسی در دسترس است: گام‌نو، ١٣٨٣/ ساقی، ١٣٨٩) از موضع پدیدارشناسانه و با اتکا به آرای کیرکگور، نیچه، هایدگر و مرلوپونتی می‌کوشد نشان دهد که «وجود» هیچ اصالتی در اینترنت ندارد. او به کمک تعریف هایدگر از تکنولوژی اینترنت را گونه جدیدی از یک ابداع مدرن می‌داند که ماهیت خود تکنولوژی را آشکار می‌کند. به این اعتبار که تکنولوژی‌ها همواره از قصد اولیه تأسیس‌شان دور و با آثار سوء اجتماعی، سیاسی، زیست‌محیطی و… چه‌بسا به ضد خودشان بدل می‌شوند. در مورد اینترنت هم همین نظر را دارد: اگر در آغاز اینترنت به‌عنوان شبکه‌های اطلاعاتی برای حفظ و اشاعه دانش و اطلاعات تأسیس شد، امروز به چنان شبکه غول‌آسا و پیچیده‌ای بدل شده که نیازهای اولیه‌ کاملا فرعی به نظر می‌رسد.
اکنون اینترنت آن‌قدر فراگیر و پیوسته در‌ حال‌ تغییر‌ اسـت که اگر بنا بود وسیله‌ای برای رفع نیازی خاص باشد، هر لحظه کاربرد‌ جدید غافلگیرکننده‌ای عرضه می‌کند که باید کشف شود. دریفوس به جوهر تکنولوژی نـزدیک می‌شود و به تأسی از هایدگر به خطر تکنولوژی‌ مدرن – که اینترنت را نمونه اعلای آن می‌دانست – اشاره می‌کند: خطر بردگی تکنولوژی مدرن که در آن سوژه انسانی در برابر تولید ابژه‌های تکنولوژیک مدرن محو خواهد شد.
دریفوس در اوان ظهور فضای مجازی نقد خود را ادامه و نشان می‌دهد اگر ارتباط‌های ذهنی و مجازی جایگزین ارتباط‌های حضوری، جسمانی و بدنی شوند در پیوندهای انسانی تأثیرات سوء اجتماعی می‌گذارد. در نظر او هرچه بیشتر گرفتار این شبکه پیچیده شویم، هرچه بیشتر درون دنیایی غیرواقعی، تنها و بی‌معنای آنهایی کشیده می‌شویم که می‌خواهند از همه دردسرهای میراث بدن بگریزند.
دریفوس نشان می‌دهد که چگونه علایق متجسد ما دنیایمان را به‌شدت اشغال می‌کنند و ما متوجه شیوه‌ای نیستیم که طی آن بدنمان امکان درک‌ آن را فراهم می‌کند. او معتقد است انسان‌‌ها تنها در دو حالت پی به این مسئله می‌برند: یا سردرگمی خود را هنگام انتقال به دنیایی بیگانه تجربه ‌کنند (دنیایی که مخلوقاتی با بدن‌هایی کاملا متفاوت آن را سامان داده‌اند) یا سردرگمی مخلوقات بیگانه‌ را در دنیای خودشان ببینند. در نظر دریفوس بدن به‌عنوان منبع حس با واقعیت ارتباط دارد و در ارتباط اینترنتی این‌گونه پیوستگی و هماهنگی – که برسازنده پیش‌زمینه‌ درک واقعیت افراد و اشیا است – ناپدید می‌شود. اگر ادراک متجسد مبتنی‌بر شعور عام‌ انسان را از دنیا کنار بگذاریم، چنان‌که استفاده از کامپیوترها ما را وادار به این کار می‌کنند، مجبوریم کارها را به شیوه کامپیوتر انجام دهیم و اطلاعات مربوطه را با جایگزینی معناشناسی با همبستگی‌های بین خطوط ناخوانای صوری مکان‌یابی کنیم. درحال‌حاضر یک صنعت کامل بازیابی اطلاعات که وقف توسعه موتورهای جستجویی شده سعی دارد درکی انسانی از مناسبات اطلاعات را تنها با استفاده از پردازش نمادهای بی‌معنایی شبیه‌سازی کند که در دسترس کامپیوتر است.
دریفوس همچنین یکی از منتقدان برجسته پروژه هوش مصنوعی بود. او در اوایل دهه ١٩۶٠ در دانشگاه ‌ام‌آی‌تی به نقد پروژه «هوش مصنوعی» پرداخت و در مقالات و کتاب‌هایی ازجمله «کیمیاگری و هوش مصنوعی» و «آنچه کامپیوتر نمی‌تواند انجام دهد» در دهه ١٩٧٠ از دیدگاهی پدیدارشناسانه به تفاوت بنیادی انسان‌ متجسد و بدنمند و ماشین‌های نامتجسد می‌پردازد. ارزیابی او از پیشرفت هوش مصنوعی بدبینانه و انتقادی است و نقدی بنیادین بر مبانی فلسفی آن وارد می‌کند و تا آخر عمر پای نقد خود می‌ایستد.
این مباحث بعد از دو دهه در کتاب «آنچه کامپیوترها هنوز نمی‌توانند انـجام دهـند» منتشر می‌شود. بسیاری بر این باورند که با توجه به پیشرفت‌های این علم در دهه ١٩٨٠ پیش‌بینی‌های او ثابت شد و اکنون تحقیقات هوش مصنوعی با نظر دریفوس موافق شده است. در آن زمان محققان هوش مصنوعی بر این تصور بودند که دیری نمی‌پاید هوش کامپیوترها نه‌تنها همه مشکلات زندگی را حل می‌کنند بلکه با کنش هوشمندانه حتی قادر به حل مشکلات فلسفی خواهند بود. اما دریفوس در اولین کتاب خود به‌صراحت هوش مصنوعی را به تمسخر می‌گیرد و آن را با کیمیاگری مقایسه می‌کند. دریفوس هوش و مهارت‌های انسان را در درجه اول استوار بر غرایز ناخودآگاهانه او می‌دانست تا یک منطق عددی و آگاهانه. طبق همین اصل او معتقد بود که هیچ‌گاه نمی‌توان توانایی‌های ناخودآگاهانه را در قالب فرمول‌های ریاضی تولید کرد.
او در نقدش ‎از‌ استدلال نیچه نیز بهره می‌برد: به‌این‌ترتیب که‌ توانایی‌های‌ عاطفی و شهودی بدن‌ها نقشی بنیادی در کنش هوشمندانه دارند. ‎او به شکست برخی پروژه‌های هوش مصنوعی اشاره می‌کند و به اهمیت بدن‌های ما در فرایند ادراک می‌پردازد. شکل زندگی ما از طریق موجوداتی متجسد مثل خود ما و برای موجوداتی که مثل ما هستند سازماندهی می‌شود، درواقع مخلوقاتی با بدن‌هایی که دست و پا دارند و بیرون و درون. پایه و اساس نقد دریفوس برگرفته از دیدگاه مرلوپونتی و هایدگر بود.

منبع شرق