مقدمه
در یکی از سکانسهای آغازین فیلم، دانشآموزان در حال خواندن داستان «گاو» غلامحسین ساعدی هستند. یکی از دانشآموزان از معلمش (شهاب حسینی) میپرسد: آدمها چطور گاو میشوند؟
و معلم پاسخ میدهد:« به مرور.»
همین چند دیالوگ جان مایه و شاه بیت اصلی «فروشنده» هستند. آدمهایی که به مرور از انسانیتشان فاصله میگیرند و رفتار و کردارشان، خلق و خوی حیوانی پیدا میکند.
اصغر فرهادی در تازهترین فیلمش همانند «جدایی نادر از سیمین» به معضلات اجتماعی روز نقد دارد. او در فیلم جدیدش به مدیریت شهری، افزایش آمار طلاق و فرزندان سرگردان از این ازدواجهای ناموفق، به افزایش فحشاء در میان قشرهای نوجوان و میانسال اشاره میکند.
به همین دلیل «فروشنده» پر از حرف است. پر از درد. صحنههای تلخی که مثل نیشگون، گوش آدم شهرنشین به ظاهر مدرن شده را میگیرد تا شاید تلنگری بر او باشد. تا شاید به خود بیاید و بفهمد قدر زندگی و خانوادهاش را بداند.
1
فیلم با صحنه فرار ساکنان یک مجتمع آپارتمانی شروع میشود. ضربههای لودری که ساختمان کناری را گودبرداری میکند، پایه و بدنه ساختمان را میلرزاند و لرزه بر اندام ساکنانش انداخته. دیوار خانهها تَرَک میخورد و شیشهها میشکند. لودر با هر ضربهاش رعشه بر جان خانوادههای ساکن در آپارتمان میاندازد.
خانه تصویری از اجتماع است و لودر نشانی از مدیریت غلط. اجتماعی که با تصمیمهای اشتباه مدیریتی در حال از هم پاشیده شدن است. اتاق خواب خانهها، جایی بالا تختخواب شکافی بزرگ برمیدارد. هر ضربه لودر آرامش را از ساکنان خانهها میگیرد. خانه دیگر جایی برای ماندن نیست. آدمهایش سرگردان شدهاند و این سرگردانی سرآغاز اتفاقهای ناخوشایند بعدی است.
2
عماد با بازی شهاب حسینی معلم هنر است. تئاتر هم کار میکند. یک آدم فرهنگیِ شریف. انسانی بیآزار که حتی وقتی مورد تهمت یک زن میانسال در تاکسی قرار میگیرد، سکوت میکند و حق را به او میدهد. همسرش رعنا هم همانند اوست. در تئاتر همبازی اوست. زوجی آرام که آزارشان به مورچه هم نمیرسد. اما انگار فرضیه رخ دادن اتفاقات بد برای آدمهای خوب برایشان رنگ واقعیت میگیرد. آنها بدون هیچ دلیلی قربانی کُنش انسانهای بیمار اطرافشان میشوند. زندگی آنها بدون اینکه هیچ کدامشان دخلی در آن داشته باشند تَرّک میخورند. عماد و رعنا با رفتن از خانهشان هیچوقت آن آدمهای قبلی نمیشوند.
3
افزایش آمار طلاق جدا از تبعات فردیاش، تبعات جمعی زیادی برای جامعه هم دارد. یک زن طلاق میگیرد، فرزندش سرخورده و سرگردان میان پدر و مادر آیندهاش مشخص نیست. برخی از این زنها رفته رفته برای امرار معاش یا هر عنوان دیگری، تنفروشی میکنند و خانهشان محل کارشان میشود. تبعات یک طلاق ساده همینطور گستردهتر میشود و آدمهای زیادی را درگیر خودش میکند. لعنت به طلاق!
بها دادن بیش از اندازه به هوای نفس از همان دوران نوجوانی خلق و خوی حیوانی به آدم میدهد. جز ارضای نیازهای جنسی دغدغه دیگری نداری و اگر فکری برایش نکنی این دغدغه تا پیری همراهت میماند. در آخر میشوی یک آدم میانسال شهوت پرست که خانه یکی از همین زنهای تنفروش خانه دومت میشود. جز ارضا شدن چیز دیگری برایت مهم نیست.
4
«فروشنده» در کارنامه سینمایی فرهادی یک قدم رو به جلوست. فیلمی با المانهایی در حد «جدایی» و بهتر از «گذشته». فرهادی همچنان در فیلمنامه نویسی سبک و سیاق همیشگیاش را دارد. آدمهایی که با یک پنهانکاری ساده، یک فاجعه بزرگ را رقم میزنند.
بابک با مستاجر قبلی خانهاش، که همان زنِ خودفروش است ارتباط دارد و همه چیز را از رعنا و عماد پنهان میکند. حتی نمیگوید مستاجر قبلی چه کاره بوده است. اگر همان اول همه چیز را گفته بود فجایع بعدی هم رخ نمیداد.
برخی مسائل در فیلم به عنوان یک علامت سوال میمانند. درست مثل همانکاری که فرهادی در «جدایی» و «درباره الی» انجام داد. در فروشنده هم برخی صحنهها یک علامت سوال بزرگ برایت باقی میگذارند و تو به عنوان تماشاگر پس از پایان فیلم درگیر این علامتهای سوال هستی.
در«فروشنده» مشخص نیست عابر کارتی که عماد و رعنا از اول فیلم به دنبالش میگردند کجاست؟ آیا مرد متجاوز میمیرد یا زنده میماند؟ اصلا تجاوزی صورت گرفته یا مرد پس از زخمی شدن رعنا پا به فرار میگذارد؟
کارگردانی فیلم از تمام فیلمهای قبلی فرهادی بهتر و گیراتر است. فرهادیِ کارگردان از «جدایی» تا «فروشنده» باتجربهتر و پختهتر شده است. قابهایش در تازهترین فیلمش بسیار گیراتر و چشمنوازتر است.
5
موضوع فیلم اصلا ربطی به جو منفی و پروپاگاندای رسانهای که علیه فیلم به راه انداخته بودند ندارد. «فروشنده» به هیچ عنوان فیلمی در تشویق بی غیرتی نیست و اتفاقا تم اصلیاش بر «انتقام» میچرخد. انتقام گرفتن حرف اول را در فیلم میزند و عماد بیشتر زمان فیلم را صرف چگونگی مقابله با فرد متجاوز میکند.
فیلم نگاهی کاملا انسانی به یک واقعه مهم دارد. آیا باید از همه کس برای هر کاری انتقام گرفت؟ این سوالیست که هر کس از ظن خود میتواند پاسخگویش باشد. عماد و رعنا پس از کاری که با مرد میانسال میکنند و او را درون یک بزرخ مرگآور هل میدهند دیگر آن آدمهای سابق نمیشوند. خلایی که در نگاهشان در سکانس پایانی به وجود آمده گویای تغییر در هر دوی آنهاست.
منتقد – احمد محمدتبریزی