چند سالی است که بازار سریالهای شبکه نمایش خانگی داغ است؛ دلایل این رشد هم واضح است و در صدر همه آنها میتوان عملکرد غیرقابل دفاعِ سازمان صدا و سیما را قرار داد، نهادی که نتوانسته در جذب مخاطب و تامین نیازهایش موفق عمل کند. این عدم موفقیت فقط به بخشهای خبری و تحلیلی محدود نمیشود، محصولات سازمان در بخش سرگرمی هم شاهدِ عدم اقبال عمومی است و با یک نگاه سطحی به جامعه و شبکه مجازی میتوان دید که سریالها، مسابقات و برنامههایی که خارج از شبکه پخش سازمان صدا و سیما تهیه و توزیع میشوند، بیشتر مورد توجه عموم قرار میگیرند. محدودیتهای صدا و سیما، برخورد سلیقهای مدیران شبکهها و… تمایل فعالین عرصه سینما و تلویزیون را برای همکاری با این نهاد کم کرده است و در سالهای اخیر شاهد بودهایم که اکثریت افرادی که در تلویزیون بدل به چهره میشوند کمکم توسط این سازمان طرد میشوند، انگار هرکه با اقبال عمومی و محبوبیت و موفقیت در زمینه کاری خودش روبهرو شود، دیگر جایی در این سازمان ندارد. همه اینها و عوامل دیگری که میتوان برشمرد، سبب شده که فعالان عرصه سرگرمیهای تصویری به سازوکارهایی خارج از سازمان صدا و سیما فکر کنند. در این سالها و بهخصوص پس از سریال نسبتا موفق شهرزاد (که موفقیت آن هم زیر سایه پرونده مالی تهیهکنندگانش قرار میگیرد) شاهد تولد سریال، شو و مسابقات متعددی در شبکه نمایش خانگی بودهایم. این سریالها که در موفقترین حالت، در حدی متوسط ارایه شدهاند، از ضعفهای مشترکی رنج میبرند. در این یادداشت سعی شده با نگاهی جامع به آن دسته از این سریالها که بیشتر دیده شدهاند، نقاط ضعف مشترکشان بررسی شود تا شاید بتوان با یک نگاه اجمالی، متوجه شد که موفقیت این سریالها بیش از اینکه ماحصلِ کیفیتشان باشد، ماحصل نبود رقبای جدی است.
۱- مساله الگوبرداری
پس از موفقیت یک الگو (شامل شخصیت، طرح فرعی، مساله و…) در یکی از سریالها، همان الگو بهصورت سلولی در باقی نیز تکرار میشوند بیآنکه نویسنده به این موضوع فکر کند که آیا الگوی مدنظر در متن جایی دارد یا خیر؟ به عنوان مثال شخصیت هومن سیدی در سریال عاشقانه (تیپیک پسرهای جوانِ خوشگذران بیخیال دنیا) در اکثر سریالهای پس از عاشقانه، به مضحکترین شکل ممکن تکثیر شد. این شیوه (تکثیر الگوی موفق) در بسیاری از مدیومهای هنریای که مخاطب عام دارند پیاده میشود و گاه حتی میتوان از قبل بر موفقیت آن حساب کرد. به عنوان مثال کلیشه کارآگاه یا قاتلِ باهوش که سالها است در سریالهای پلیسی پیادهسازی میشود و با موفقیت نیز مواجه شده است. مشکل در سریالهای ایرانی این است که طرح براساس حضور آن شخصیت یا موضوع مدنظر نوشته نمیشود. بلکه پس از آنکه طرح نوشته و آماده شد، آن الگوی موفق مانند شیئی اضافه به طرح تحمیل میشود. گاه این عنصر بیرونی آنقدر زائد است که بهنظر میرسد به اصرارِ شخصی خارج از دایره نویسنده و کارگردان به متن اضافه شده است. باز هم به عنوان مثال شخصیت آرمان با بازی محسن کیایی در سریال همگناه با آنکه از همان الگو پیروی کرده و در حال تکرار همان شخصیت پسرهای جوانِ خوشگذران است، اما به متن تحمیل نشده است. او یکی از آدمهای خانواده است که حالا واجد این ویژگی رفتاری است.
یکی از این الگوهای تکراری و مسالهساز «ترانه» است. موفقیت موسیقی متنِ ترانهدار سریال شهرزاد با صدای محسن چاووشی، سازندگان را وادار کرده است که برای اکثر سریالها خوانندهای استخدام کنند و بابهانه و بیبهانه به پخشِ موزیکویدیو در سریال بپردازند. این کارگاه مانند سریال مانکن و دل از نیازهای متن خارج است و بدل به عنصری اضافه شده است. هرچند در این مثال سریال دل بدل به یک فاجعه شده و بخش عمدهای از سریال با تصاویر اسلوموشن و موزیکویدیوهای بیربط پر شده اما این موضوع در اکثر سریالها کموبیش به چشم میخورد حال آنکه با یک نگاه سرسری به نمونههای خارجی میبینیم که چنین اتفاقی بهندرت در آنها رخ میدهد و حتی در بسیاری از نمونههای موفق هرگز چیزی بهنام موزیکویدیو وجود ندارد.
۲- مساله زنان
زنان در تمامی سریالهای شبکه نمایش خانگی (برخلاف شهرزاد) تیپیک شخصیتهایی منفعل، سطحی و وابستهاند. این الگوسازی از شخصیت زن، نهتنها به خودِ اثر بلکه به روانِ مخاطب نیز صدمه میزند. زنهای سریالِ ممنوعه، زنهای سریال مانکن، زنهای سریال عاشقانه و در راس همه آنها، زنهای سریال دل، فرسنگها با آنچه باید باشند فاصله دارند. سریال به عنوان یکی از پرمخاطبترین مدیومهای فرهنگی در جهان شناخته میشود و از همین رو رقابتی غیرقابل کتمان مابین سریالها در جهان جریان دارد که به مساله تاثیرگذاری بر مخاطب مربوط است. تاثیرگذاریای فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و… البته قیاس سریالهای ایرانی با نمونههای خارجیشان شاید منصفانه نباشد اما از آنجا که ما در این زمینه هم واردکنندهایم برای پیشرفت هیچ راهی جز نگاه کردن به دست آنها که موفقترند نداریم. هرچند زنهای سریالهای ایرانی اکثرشان فرسنگها با زنهایی که سهم عمدهای در مشارکتهای عمومی جامعه دارند فاصله دارند، اما باید به این نکته اشاره کرد که حتی همسنگ شدن آنها با آنچه در بستر جامعه در میانِ زنان درحال وقوع است هم نشانه قدرت نیست. این سریالها، از آنجا که مهمانِ سفره خانوادههای ایرانیاند باید بتوانند با آشناییزدایی چهرهای از زنان ارایه دهند که بازتولید و تکثیر آن، جایگاه زنان را بهسمتِ جایگاهی بهتر هل دهد. اما نهتنها انگیزهای در این راستا وجود ندارد بلکه بهنظر میرسد تلاشی وافر از سوی نویسندگان و کارگردانان در جریان است تا تصویر کلیشهای زنِ وابسته و سنتی ایرانی را تکثیر کنند. نمونه فاجعهآمیز این موضوع را در یکی از ضعیفترین سریالهای شبکه نمایش خانگی، یعنی سریال دل شاهدیم. زنان این سریال حتی نه در حدِ یک کلیشه تیپیک بلکه در حدِ اشیایی بیکاربرد نزول کردهاند. این درحالی است که شخصیت اصلی سریال با بازی ساره بیات، یک زن است. برای آنکه متوجه عمقِ فاجعه بشویم، کافی است نگاهی به تنها شخصیتِ تا اینجای کار کنشگر سریال از میان زنان، با بازی نسرین مقانلو بیندازیم که تمامی افعال و توطئههایش براساس همان کلیشههایی است که از زن ایرانی تصویر میشود.
۳- مساله هوش
در اغلب سریالهای خارجی موفق، آنچه گرههای داستان را کورتر میکند، مساله هوش شخصیتها است که غالبا از مخاطب جلو میزنند، درحالی که در سریالهای ایرانی آنچه سبب تداوم داستان میشود، نه هوش، بلکه سادگی و نادانی شخصیتها است و مخاطب به سادگی راهکارهایی دمدستی و ساده بهذهنش خواهد رسید که میتواند یک سریال هجده قسمتی را در قسمت دوم به پایان برساند. مسالهها در سریال دل، از مثالهای بسیار خوب برای این مبحث است. تمامی گرههای داستان برمبنای ضعف رفتاری و قدرت تصمیمگیری شخصیتها شکل میگیرد، حال آنکه از موضوع اصلی سریال گرفته تا خردهروایتها، همه با مواجههای منطقی و ساده میتوانستند شکل نگیرند. درواقع سلسله روابط علی و معلولی داستان نه برمبنای منطق که برمبنای فقط و فقط پایان نگرفتن، پیش میروند. جز این، سریالهای ایرانی حتی آنجا که از هوش و ظرفیتهای ذهنی مخاطب پیشی میگیرند نیز با ضعفی ساختاری این کار را انجام میدهند. درواقع آنچه رخ میدهد براساس پیشی گرفتن هوش شخصیتها از مخاطب نیست، بلکه نویسنده و کارگردان با حذف برخی سکانسها و موضوعات و ارایه آنها در مقاطعی که خودشان دلشان میخواهد، مخاطب را فریب میدهند. این اتفاق در دو سریالِ نهنگ آبی و کرگدن آنقدر رخ میدهد که مخاطب بهطور کلی خارج از خط سیر داستان قرار میگیرد. آنچه مرز بین این پیشی گرفتن سریال از مخاطب با نمونههای خارجیاش را مشخص میکند، مساله «فریب» است، در حقیقت سریالهای موفق خارجی با شخصیتپردازی و پرداختِ مناسب داستان مخاطب را فریب میدهند درحالی که در سریالهای ایرانی نویسنده و کارگردان این مسوولیت را برعهده میگیرند. تفاوت در این دو شیوه در اینجاست که در نمونه اول مخاطب با دقت و کنکاش بیشتر احتمال موفقیت و بهطور ساده، حدس زدن را دارد، اما در نمونه دوم او همیشه بازنده است و خب، قاعدتا ترجیح میدهد چنین بازیای را ادامه ندهد و خارج از خط سیر داستان قرار بگیرد.
۴- مساله طرح فرعی
سریالهای شبکه نمایش خانگی یا فاقد طرحهای فرعیاند (مانند سریال دل) یا بخش عمدهای از طرحهای فرعی آنها صرفا جنبه پر کردن زمان را دارند و فاقد اتصال صحیح به خط اصلی داستانند. به همین خاطر بهسادگی میتوان آنها را از سریال حذف و با یک فیلم سینمایی بدون طرح فرعی روبهرو شد. در این بین شاید بتوان گفت طرحهای فرعی سریال همگناه، تا اینجا (در زمان نگارش این یادداشت 10قسمت پخش شده است) نمونه سالمی در رد این موضوع بهشمار میآیند. تا اینجا میتوان دید که طرحهای فرعی همهشان در حال اتصال به خط اصلی داستانند. این اتصال یا بهصورت محتوایی درحال شکلگیری است (مانند رابطه محسن کیایی و هدیه تهرانی) یا بهصورت موضوعی (مانند. مساله خانواده نیازمندی که وارد داستان شدهاند).
۵- مساله بازیگران
استفاده از چهرههای سرشناس در سریالهای ایرانی (بازهم برعکس سریالهای موفق خارجی که در اکثر مواقع بازیگران خوبی را به سینما معرفی میکنند) سبب شده که گاه تهیهکننده و کارگردان چشمشان را بر سادهترین منطقها ببندند؛ مثلا حامد بهداد، ساره بیات و یکتا ناصر در حالی در سریال دل به ایفای نقش پرداختهاند که شخصیتهای نوشته شده نهایتا جوانانی بیستوخوردهایساله را پوشش میدهند. این موضوع سبب شده که کنشها، گفتوگوها، لحن و… شخصیتها بهشکل مضحکی همخوان با ظاهرشان نباشد؛ یا بازی ضعیف و غیرقابل کتمان فرزاد فرزین در سریال مانکن را هر بازیگر دیگری میتوانست به شکل بهتری پوشش بدهد، اما نقش به فرزاد فرزین سپرده شد و بازی اغراقشده و خارج از متن او، یکی از پررنگترین تصاویری است که از آن سریال در ذهن مخاطب باقی مانده است.
۶- مساله سانسور
بخش عمدهای از سوژههای ظاهرا موفق در عرصه صنعت سریالسازی مانند: فساد پلیس، فساد سیاسی، روابط انسانی پیچیده و… در ایران قابل پرداخت نیستند. همین موضوع سبب میشود که وقتی هم سریالی بهسراغ چنین سوژههایی میرود، از لحظه گرهگشایی به بعد، با زیرسوال بردن شعور مخاطب، منطقش را نیز از دست بدهد. اصرار کارگردان و نویسنده این سریالها برای پرداخت چنین سوژههایی، ظاهرا بر شانه این موضوع استوار است که صحبت از تابو، میتواند مخاطب را جذب کند، اما آنها انگار متوجه نیستند که این پافشاری به دو دلیل مخاطبشان را پس میزد. نخست اینکه نمونههای موفق بسیاری در جهان وجود دارند و مخاطب ناخواسته درحال مقایسه است و خب نمونه داخلی به خارجیاش حتی نزدیک هم نمیشود تا بتوان آنها را قیاس کرد؛ دوم اینکه پرداختن به چنین موضوعاتی با چالشهایی که ایجاد میکند، خود آن موضوع را نیز زیر سوال میبرد. به عنوان مثال مساله تغییر جنسیت در سریال ممنوعه بدل به پاشنه آشیلی شد که حتی اعتراض فعالان اجتماعی آن عرصه را هم بهدنبال داشت (اتفاقی که به احتمال فراوان دامنگیر سریال همگناه هم خواهد شد) . یا پرداخت به مساله تجاوز در سریال دل، به عنوان سوژه اصلی داستان آنقدر ضعیف و دمدستی است که حتی کلمه «تجاوز» در کل سریال استفاده نشده است! و بهجای آن شخصیتها از معادلهایی که بههیچعنوان همپوشان نیستند استفاده میکنند: «بلا»، «اون کار»، «اتفاق» و….
یکی دیگر از معضلاتی که سانسور ایجاد کرده مساله پوشش است. طراحی لباس شخصیتها زیر سایه سانسور بهحدی ضعیف است که سبب شده آدمها نهتنها شبیه به نمونههای مشابهشان در جهان واقع- که اکثر سریالها بر همین بستر نوشته شدهاند- نباشند بلکه بیشتر شبیه به کاریکاتوری از واقعیت بهنظر برسند. پوشش شخصیتها در خانه و حریم خصوصی، هنگام تعقیب و گریز، در مهمانیها و… بیشتر از آنکه بیانگر وضعیت شخصیتها باشند و مخاطب را به موقعیت نزدیک کنند، آنقدر از موقعیت دورند که همچون سدی بین وضعیت حاکم بر صحنه و ادارک مخاطب عمل میکنند. در این بین، سریال کرگدن نمونه موفقی است. متن داستان کرگدن با گریز از فضاهای بسته بستری را فراهم کرده که طراح لباس بتواند انتخابهایی نزدیک به واقعیت شخصیتهای داستان، داشته باشد و پوشش معقولی برای شخصیتها رقم بزند.همین معضل روابط عاشقانهای که ترسیم میشوند را نیز دربر میگیرد؛ آنچه شخصیتها به عنوان موتیف روابط عاشقانهشان در فلشبکها بهخاطر میآورند بیشتر شبیه به گرگمبههوا بازی کردن کودکان است تا رابطهای عاشقانه؛ تکرار کلیشههایی چون عکس دونفره با فاصله گرفتن، قدم زدن در پارک، دویدن، آببازی، بستنی خوردن و… بدل به آینه روابط عاشقانه در این سریالها شده است، چیزی که حتی با واقعیت همان شخصیتهای پرداخت شده نیز، فرسنگها فاصله دارد.
7- مساله شخصیتپردازی
هرچند بهطور کلی مساله شخصیتپردازی ضعف مشترک سینما و ادبیات فارسیزبان است، اما این موضوع در سریالهای ایرانی نمود بیشتری دارد. از فوجفوج سریالهای ایرانی، هیچ شخصیت ماندگاری (جز شهرزاد، فرهاد و قباد) در ذهن مخاطبان نمانده. این، پیش از هرچیز یک شکست برای سریالسازان شبکه نمایش خانگی و بهخصوص نویسندگان این سریالها است. درحالی که بسیاری از شخصیتهای شناخته شده در میان عوام، شخصیتهای سریالهای خارجیاند. سریالهای سالهای اخیر سرشار از تیپهایی تکراری و کلیشهایاند و همین موضوع سبب میشود آنها فقط و فقط در خط سیر داستان قابل تصور باشند و خارج از بستر سریال هیچ کارکردی نداشته باشند. گاه تلاش شده با تکیهکلامسازی شخصیتها را از متن سریال به متن جامعه منتقل کنند، اما در این عرصه نیز موفق نبودهاند، درحالی که در همین نمونههای ایرانی سالهای دور میتوان شخصیتهایی را دید که حتی بدل به ضربالمثل شدهاند (مانند داییجان ناپلئون).
8- اما چرا؟
پاسخ ساده است: این سریالها بیش از آنکه با هدف سرگرمی ساخته شوند، با هدف ایجاد اشتغال و درآمدزایی ساخته میشوند و هیچکدام از نویسندگان این سریالها، درک درستی از عناصر داستانی ندارند. عدم استفاده از نویسندگان قهاری که بر ساختارهای داستانی اشراف داشته باشند، برای نوشتن طرح مناسب، یکی از معضلات فراگیر صنعت سینما در ایران است، اما باز هم این موضوع در سریالها بیشتر نمود پیدا کرده است. پر کردن زمان مدنظر برای رسیدن به استاندارد انتشار سبب شده که گاه از یک قسمت 45 دقیقهای سریال، بیش از 30 دقیقهاش اضافه باشد و با موزیکویدیو، اسلوموشن کردن تصویر، پخش سکانس تکراری، فلشبکهای بیمورد و… پر شود. با یک حساب سرانگشتی متوجه میشویم که تیتراژ آغازین و پایانی، آنچه گذشت و آنچه خواهید دید بیش از 20 درصد هرقسمت از سریالهای شبکه نمایش خانگی را پر میکند درحالی که باز هم در نمونههای خارجی میبینیم که این سهم تا آنجا که امکان دارد کم میشود و بخش عمدهای از سریالها در تیتراژ آغازین به ذکر چند اسم، آن هم بر تصاویر سریال، اکتفا میکنند.
9- از ماه من تا ماه گردون
شاید قیاس سریالهای ایرانی و خارجی با توجه به محدودیتها و امکانات موجود قیاس صحیحی نباشد اما همانطور که اشاره شد با توجه به در دسترس بودن نمونههای خارجی، گریزی از این موضوع نیست. بررسی ضعفهای مشترک این سریالها اما نشان میدهد که آنچه ما را در این عرصه عقب انداخته، صرفا محدودیتها و کمبود امکانات نیست، بلکه در زمینههای پایهای دیگری نیز دچار کمبودیم که با توجه به پتانسیلهای موجود قابل اصلاح است. بهنظر میرسد در این سالها سریالسازان اصرار دارند اشتباهات یکدیگر را تکرار کنند، آنها فراموش کردهاند که دلیل دیده شدن محصولاتشان نه کیفیت که فقدان است، فقدان نمونههای خوب و موفق و مخاطب از سر ناچاری دست به انتخاب میزند. درواقع مخاطب اگر بخواهد تولیدات داخلی را نگاه کند و دل به سریالهای خارجی دانلود شدهاش نبندد، انتخاب دیگری ندارد جز میان این دو: سازمان صدا و سیما و شبکه نمایش خانگی. انتخابی که ما را یاد بسیاری از انتخابهای مابین بد و بدترمان میاندازد. این ضعفها قابل اصلاح است و میشود تا حدودی از شدت آنها با همین ظرفیتهای موجود، کاست، اما بعید به نظر میرسد چنین انگیزهای در سرمایهگذاران و سازندگان وجود داشته باشد.
منبع اعتماد