روزگاری اکبر رادی برای بیضایی نوشت: «چیزی از درامنویسان بزرگ جهان کم نداری و چیزی هم سری» او هم جواب داد: «کی خرد میبخشی به آنها که برای هر واژه خط و نشان میکشند؟» حالا نمایشنامهای از بیضایی به صحنه رفته که گرچه عصبانی است و خطاب به زمانه و زمینی که نویسنده بر آن ایستاده، اما با اجرای آن میتوان پرسید به راستی چه میشود که بیضایی که سراسر عمرِ بیشک پرمایهاش از هیچ کوششی برای بازکردن معبری نو از دل اسطوره و تاریخ و فرهنگ دریغ نکرده و به جد بر عهد خود با خویش و فرهنگ و هنرش ایستاده اینگونه برمیآشوبد؟ چرا چنین نویسنده و نمایشگر برجستهای کمتر مجال ارایه اندیشه و تجربیاتش را داشته؟ تجربیاتی که شاید همه هم به نتیجه مطلوب نرسیدهاند.
فیلم «وقتی همه خوابیم»، «افرا» یا شاید «مجلس ضربت زدن» که همگی بازگوکننده عصبانیت و دلناخوشی بیضایی از روزگار است. این حجم از عصبانیت به زعم برخی شاید شایسته بیضایی نباشد. به خصوص اگر اجرای محمد رحمانیان از این نمایش هم بر آن اضافه شود؛ به نسبت نمایشنامه بیضایی اجرایی اغراقشده در بغرنج نشان دادن و موکد کردن وضعیت غیرطبیعی و درخطر نویسنده – روشنفکر در جامعه است.
با این حال سوال پابرجاست: چرا فرهنگپژوهی چون بیضایی حتی وقتی خردمندانهترین آثار را با موضوع به نظر دلخواه مسئولان مینویسد، باز خود امکان تجربه کردنش را ندارد؟ آیا این محاصره خرد در دایره نابخردی نبوده و نیست؟ همان خردی که در «مجلس ضربت زدن» – گیریم غلیظ شده – نشانه گرفته است.
آیا کسی شک دارد بیضایی اعتباری برای نویسندگی و نمایش ایران است و روزگاری خود امیدی بود در بستر نومیدواری این هنر؟ آیا او عصیانگری نبود بر صحنهای که خود بر آن ایستاد و نوشت و برهم ریخت و شاید هم شکست؟! چنانچه در «مجلس ضربت زدن» ایستاده و به گمان خود، بیهیچ استعاره و پردهپوشی سیلی بر چهره، تعصب و بیمنطقی میزند که اتفاقا این مساله شاید بار درامش را در این نمایشنامه پایین هم کشیده است. با این حال برای بیضایی که فرزند زمانه است چه باک از این بیباکی و صراحت در گفتن و فریاد برآوردن رو به تماشاگران و مردم.
هرچه هست برایش مهم نیست از اینکه گاهی رنج را شعار کند و فریاد بزند. او در هیچکدام از نمایشنامههایش مهربان دروغین نبوده و نیست همچون تاریخ. کاش زمین و زمانهاش با او مهربانتر بود و قلم آقای نویسنده نیز کمتر گوشت و استخوان اسطوره، تاریخ و فرهنگ را میخراشید! لابد جبر محیط و ستم زمان برایش چارهای جز ستیز نگذاشت و هرچه گذشت به امید باز کردن دریچهای رو به اندیشه و دانایی و شکستن حصار تنگ و جزماندیشی ابرو درهمکشیدهتر وعبوستر شد و البته پیرتر!
او قالبشکن بوده و قالبساز، از دوران دانشجویی که جلوی دانشگاه ایستاده این را نشان داده. به خود، هنر و سرزمینش متعهد بوده و مسوولانه چنگ به دل اسطوره و تاریخ و فرهنگ زده و بار سنگین اسطورهزدایی و پاکسازی باورهای غلط و نامیمون را به دوش و بر کشیده. خسته از حکم اسطورهها و قدیسان و هیبت به گمان او تغییریافته آدمها و وقایع تاریخی، مدام در جستوجو، نوشتن، ساختن و بافتن از متون کهن و به امروز آوردنشان بوده است. در عین حال بار و بر خود را از آنها وام گرفته و این حاصل، اصلا کم نیست.
کار او موضع داشتن در برابر حوادث تاریخ بوده و هست. از این منظر مسلم است که متنهایش سراسر کوششی برای دفع جهل است و نابخردی؛ تیغی بر چهره زنگارگرفته باورهای کهنه و فرهنگ نازلِ زمانه. او باید میماند تا اجرا کند و بیاموزاند تا صحنههای تئاتر ایران به قول خودش پر نشود از تنبلی به اسم فرمگرایی و قرقره و ماسکه کردن نمایشنامهها با رنگ و نور و دکور و سکوت و سرانجام بیهویتی. لابد این را دریافتهاند و ماندهاند با او چه کنند؟
او عصیانگر است و نگاهش به وقایع درازآهنگ و گاه زمینکن. مثل اندیشههایش؛ لابد همانهایی که در «مجلس ضربت زدن» میگوید: «به قدر کافی برای ننوشتنشان متاسف» است. او در «مجلس ضربت زدن» در پس تاریخ، از زمانه و شباهت خردورز با علی میگوید و شیفتگان بیخرد و بیمنطق و مزدوران امروز با پسر ملجم. از جایی که او ایستاده کوفه سال ۴٠ بیشباهت با دنیای امروز نیست که اگر نبود، هنوز جهل و خودسری میدانداری نمیکرد! حال آنکه روشنی در چنبر ترس بیخردان گرفتار شده و سوسویش قابل رویت نیست. تنها زمزمهای از او باقی مانده و آن هم رنجور. با این حال حواسش هست بگوید، این فقط نگاه من هنرمند است، نه تمامی حقیقت. بیضایی این مساله را مدام با شگرد فاصلهگذاری نهفته در متن، برای مخاطبش گوشزد میکند و برای این کار به گذشته میرود، آنچه میخواهد برمیدارد و باز برمیگردد و نویسنده را در جایگاه علی- روشنفکر مینشاند به قصد کمی تغییر در نگاه به خرد، عقلانیت و انسانگرایی.
منبع اعتماد