هرگز کسی مرا برای کمد شیکم تحسین نخواهد کرد و هرگز به یک پست مهم دولتی منصوب نخواهم شد. من هرگز در صف بلیط اپرای چهارگانه ی “رینگ سایکل” نخواهم ایستاد. من عاشق بیسکوئیت شانسی هستم، اما هیچوقت پاته ی جگر را امتحان نخواهم کرد.
این مسئله به دو علت مرا غمگین می کرد. اول، به این علت که به محدودیت هایم پی می بردم. دیگر اینکه، دنیا خیلی چیز ها دارد که به ما بدهد! چقدر زیبایی، چقدر لذت و من نمی توانم قدر بیشتر آن ها را بدانم. این هم مرا ناراحت می کرد، زیرا در بسیاری از موارد دوست داشتم طور دیگر باشم. یکی از “رازهای بزرگسالی”ام این بود:”می توانی تصمیم بگیری که چه کار کنی، اما نمی توانی تصمیم بگیری که دوست داری چه کار کنی.” کارهای زیادی وجود داشت که من آرزو می کردم دوست داشته باشم آنها را انجام دهم، موضوعات و حرفه هایی بود که ارزو می کردم به آنها علاقه داشته باشم. اما مهم نیست که دوست دارم چطوری باشم. من گریچن هستم.
گریچن رابین
ترجمه آرتمیس مسعودی