شعرهای لئونارد کوهن مرا یاد مریم حیدرزاده میاندازد…. کوهن خیلی زرنگ است که توانسته دانشگاه مکگیل را مجاب کند مجموعه شعر او را بهعنوان اولین دفتر شعر انتشاراتشان چاپ کنند… کوهن کاسبکار است… توفیقنیافتن کتابهایش او را به سمت موسیقی کشاند….محبوبیت کوهن در ایران، محبوبیت هریپاتری است و …؛ اینها مباحثی است که در مطلبی تحت عنوان «مرگ شاعر وارد در کسبوکار راک» هفته گذشته و پس از مرگ لئونارد کوهن در روزنامه «شرق» چاپ شده است. متأسفانه متنی سراسر افترا بدون استدلال و بدون مرجع که با استناد بر «من قبله عالم هستم» نوشته شده است. بهعنوان یک روزنامهنگار خودم را موظف به پاسخ دیدم و این پاسخ نه برای نویسنده آن مطلب است و نه برای خنککردن دل آنها که لئونارد کوهن را تنها با یکی، دو ترانه عاشقانه میشناسند. این مطلب را برای آن مخاطبان «موزیکبازی» نوشتم که شاید تصادفا بهدلیل مطلب لئونارد کوهن روزنامه «شرق» را خریدند و با خواندن متنی سرتاسر مهمل تأسف خوردند و از پس ذهنشان گذشته که خبرنگاران و روزنامهنگاران حوزه موسیقی امثال ایشان هستند که وضعیت موسیقی هم این است. من این پاسخ را نوشتم تا ادای دین کرده باشم به روزنامهنگارانی که هنوز باشرافت مینویسند و شاید برای نوشتن یک گزارش تا شهری دورافتاده در سیستانوبلوچستان هم بروند و توهم قبله عالمبودن، ندارند.
تازه یکسال بود که کامپیوتر داشتم و سیستمم خراب شد. از دوستی خواستم تا برایم تعمیرش کند. وقتی مشغول بررسی پی.سی بود، باعصبانیت رو به من کرد و گفت کسانی که هیچ چیز از کامپیوتر نمیدانند و کسانی که حرفهای هستند کامپیوتر را داغان نمیکنند تنها کسانی میتوانند خرابکاری کنند که آماتور هستند ولی، فکر میکنند حرفهای شدهاند.
خواندن مطلب «مرگ شاعر وارد در کسبوکار راک» مرا یاد این خاطره انداخت؛ متنی که برای ادعاهایش مرجعی ارائه نمیکند و حتی وقتی مرجعی هم رو میکند، مثل جمله مایکل گری درباره لئونارد کوهن، غلط و نادرست است. متن مورد بحث چهار سال پیش در مجله معتبری منتشر شده بود و با اضافهکردن چند پاراگراف و تغییراتی، دوباره به «شرق» ارائه شد. این متن آنقدر اشتباه دارد که بهتر است به شکل گزیده فقط به چند مورد اشاره کنم.
نوشته شده که اولین مجموعه شعر کوهن اولین کتاب شعری است که انتشارات دانشگاه مکگیل چاپ کرده و این از زرنگی کوهن است. اول اینکه کوهن از آن دانشگاه انصراف داده و رفته بود و قاعدتا آنها خیلی باید از این شعرها خوششان آمده باشد که کتاب یک دانشجوی انصرافی را چاپ کنند. دوم اینکه چرا باید یک دانشگاه با جایگاه اینچنینی، مرعوب زرنگی یک بچه ٢٢ ساله بشود و سوم اینکه بروس ادر در دایرهالمعارف «آل میوزک» مینویسد: «اولین کتاب شعر کوهن از جانب منتقدان بهشدت تحسین شد، هرچند که در فروش چندان موفق نبود»… چندی بعد از انتشار این مجموعه شعر، کوهن برنده دو هزار دلار جایزه از کانداد کانسیل (شورای حمایت از هنر کانادا) میشود. ظاهرا دانشگاه مکگیل بیدلیل مرعوب زرنگی کوهن نشده بود!
در متن اشارهشده بهترین نقدی که کوهن پس از انتشار دومین مجموعه شعرش دریافت کرده این جمله بوده است: «کوهن احتمالا بهترین شاعر قسمت انگلیسیزبان کاناداست». بروس ادر، زندگینامهنویس، منتقد و محققی که سابقه همکاری طولانیمدت با ویلیج وویس هم دارد، در همان مدخل مینویسد که این مجموعه شعر در فضای بینالملل موفقیتی گسترده در میان منتقدان پیدا کرد و همچنین از جنبه اقتصادی هم موفق بود.
در ادامه مطلب مزبور نوشته شده :«به گفته زندگینویسهای کوهن، توفیقنیافتن کتابهای کوهن باعث شد به سراغ ضبط موسیقی برود». پیش از درست یا غلطبودن این گزاره، سؤال مهم این است که کدام زندگینویسها؟ در کدام کتاب یا مجله؟ کوهن در سال ١٩۶٧ رمان «بازندگان زیبا» را منتشر کرد؛ دقیقا یک سال قبل از اینکه اثری موسیقایی از او منتشر شود. نیویورکتایمز از آن با عنوان رمانی باشکوه یاد کرد. بوستون ساندی هرالد هم نوشت که «او در مونترال با نام کوهن زندگی میکند، ولی با نقطهنظر هنری میلر مینویسد» و لیبرال ژورنال در سال ١٩۶۶ درباره این رمان نوشت: «بازندگان زیبا رمان غریبی است حتی برای دهه ١٩۶٠. این کتاب در حال کالتشدن است و بیش از ۴٠٠ هزار نسخه از آن به فروش رفته». «گلوبال اند میل»، روزنامه مشهور کانادایی، این رمان را با «ناتور دشت» سلینجر مقایسه کرد. همه این تعاریف و تمجیدها را هم که کوهن با زرنگی خریده باشد، کتابی با فروش ۴٠٠ هزار نسخه تقریبا در دوران خودش بست سلر محسوب میشود. پس شکست در ادبیات او را به سمت موسیقی نیاورد.
در تمام مطلب همچون تیترش اشاره به این شده که کوهن کاسبکار است، مرد بیزنس با موسیقی است و… هرچند که در همین متن اشاره شده که یکبار مدیربرنامههایش تمام دارایی او را بالا کشید و معلوم نیست از دید نویسنده، کوهن چگونه «زرنگی» است که مدیربرنامههایش توانسته این کار را با او بکند، اما از این که بگذریم، لئونارد کوهن در پنج دهه فعالیت موسیقایی، تنها ١۴ آلبوم منتشر کرد و تورهای زیادی هم نرفت؛ اغلب دوست داشت در خلوت خودش باشد (از جمله اینکه نزدیک ١٠ سال به ذن و مراقبه مشغول بود و اثری ارائه نکرد). از سوی دیگر در میان این ١۴ آلبوم حتی یکی از آلبومهایش هم در آمریکا گواهی پلاتینیوم
(platinum) دریافت نکرد؛ یعنی تابهحال هیچکدام از آلبومهایش بالاتر از یک میلیون نسخه نفروخته درصورتیکه گروهی مثل متالیکا تمام ١٠ آلبومش پلاتینیوم دارند. برای مثال آلبومِ «متالیکا» در سال ١٩٩١
١۶ میلیون نسخه فروخت که فروش جمع ١۴ آلبوم کوهن شاید به نصف این عدد هم نرسد. حتی باب دیلن هم ١٠ آلبوم پلاتینیوم در آمریکا دارد ( در نشر قبلی مطلب در مقابل کوهنِ بیزنسمن از جیمز هتفیلد و باب دیلن به عنوان کسانی که کاسبی بلد نیستند یاد شده بود).
کوهن چه جور کاسبکاری است که این وضعیت فروش آلبومهایش است؟ ظاهرا نویسنده مطلب مثل اغلب «فنهای تکآهنگی» کوهن در ایران تنها همان یکی، دو قطعه عاشقانه را شنیده است. نه آلبوم دیگری را گوش کرده و حتی یک جستوجوی ساده فارسی هم در گوگل انجام نداده است.
با ارجاع به مایکل گری درباره آلبومهای کوهن نوشته شده «اهمیت هنری آنها با فروش آنها نسبت عکس داشت». اول اینکه در متن نوشته نشده که مایکل گری این جمله را کجا نوشته است. دو اینکه شاید هم منظور مایکل گری بر عکس نیت نویسنده است! با توجه به احترامی که گری برای کوهن قائل است احتمالا منظورش این بوده که آثار کوهن برخلاف فروش نهچندان زیادشان، اهمیت بسیاری زیادی دارند. مشهورترین کتاب مایکل گری دایرهالمعارف ٧٣۶ صفحهای باب دیلن است. در این کتاب مدخل مفصلی هم درباره کوهن وجود دارد که گری آنجا توضیح داده کوهن در دوران نوجوانی در کانادا گروه موسیقی داشته است. گری رابطه دوستانه دیلن و کوهن را تشریح میکند و مینویسد باب دیلن و آلن گینزبرگ (شاعر بزرگ نسل بیت) در یک قطعه، خواننده پسزمینه لئونارد کوهن بودند و همچنین به علاقه دیلن به ترانه «هلهلویا» اشاره میکند. دیلن این قطعه کوهن را چندینبار در اجراهایش بازنوازی کرده است. درواقع دیلن هنرمند مناسبی برای تحقیرکردن کوهن نیست چون ظاهرا حداقل بخشی از کارهای کوهن را دوست داشته است و آنقدری برای کوهن احترام قائل بوده که به رقم جایگاه اساطیری خودش برود داخل استودیو و ترجیعبندهای ترانه کوهن را بخواند. آن هم در قطعهای که خوب از کار درنیامد.
در بخش دیگری از متن به شکل تحقیرآمیزی شعرهای کوهن با شعرهای مریم حیدرزاده قیاس شدهاند. اول اینکه مریم حیدرزاده، ترانهسرای موفق و محبوبی در کانتکست موسیقی پاپ ایران است و اگر نقدی به او داریم میتوانیم با تحلیل شعرهایش او را به چالش بکشیم. ناگزیرم تأکید کنم کار روزنامهنگار تحقیرکردن، نیست تحلیلکردن است. دوم اینکه ای کاش برای این ادعا نمونهای آورده میشد. اصلا همان شعر مشهور «تا نهایت عشق..». به عنوان نمونه ترجمه میشد. اینگونه نوشتن که کاری ندارد، هرکسی میتواند بنویسد سونات مهتاب بتهوون (چون مردم خیلی دوستش دارند) شبیه کارهای ریچارد کلایدرمن است. اینگونه نوشتن و حتی حرفزدن شیوه روزنامهنگار یا روشنفکر نیست.
اشتباهات متن مورد بحث آنقدر زیاد است که تا صبح میتوانیم درباره آن بنویسیم. فقط اشاره کنم به اینکه لئونارد کوهن نه ادعای موسیقیدانبودن داشت و نه ادعای راکر بودن و اتفاقا بیش از آنکه محبوب دل عموم مردم اروپا و آمریکا باشد، محبوب نویسندگان و منتقدان بود. آلبوم آخرش را چنان ستایش کردند که انگار روزنه امید تازهای در موسیقی گشوده شده است. منتقدان رسانههایی مثل «آبزرور»، «دیلیتلگراف»، «ایندیپندنت»، «اینتریمنت ویکلی» و «گاردین» از آن بهعنوان شاهکار یاد کردند.
پاول زولوبا کتاب بسیار مهمی با عنوان «ترانهسرایان درباره ترانهسرایی» دارد. در این کتاب او با پت سیگر (افسانه موسیقی فولک آمریکایی)، کارول کینگ (آهنگساز، ترانهسرا و خواننده برجسته آمریکایی)، باب دیلن و لئونارد کوهن درباره خلق ترانه گفتوگو کرده است. در این کتاب کوهن دیدگاهش نسبت به مخاطب را در چند خط به زیبایی بیان میکند: «مردم با موسیقی، معاشرت میکنند، همسرانشان را پیدا میکنند، بچه به دنیا میآورند، ظرف میشورند و روز را به شب میرسانند؛ با موسیقی و آهنگهایی که شاید از نظر ما خاص و پرمعنا نباشد، اما خاصبودنِ آنها توسط دیگران تأیید میشود. همیشه کسی هست که خاصبودنِ قطعهای را با درآغوشکشیدنِ معشوق یا سپریکردنِ شب نشان دهد. این چیزی است که به یک موسیقی شأن و مقام میدهد. آهنگها فعالیتهای آدمها را شأن نمیبخشند. بلکه این رفتار آدمهاست که به آهنگها منزلت میدهد». این نقلقول را جای دیگری هم آورده بودم و دوست نداشتم اینجا تکرار کنم، ولی برای پاسخ به آن متن ضروری بود. کوهن عاشق این بوده که کسی هنگام خانهتکانی و ظرفشستن موسیقی او را گوش بدهد و این را منزلت اثر هنری میدانسته، نه ضعف آن.
منبع شرق