چند ماه پيش نمايش «براساس دوشس ملفي» را با ٣٠ بازيگر و نوازنده به صحنه برده‌ام.

یادداشت یک کارگردان به مناسبت تولد بهرام بیضایی

چند ماه پیش نمایش «براساس دوشس ملفی» را با ٣٠ بازیگر و نوازنده به صحنه برده‌ام. همه و از جمله خودم فکر می‌کنیم که کار شاقی انجام داده‌ایم. تنها دیدن تکه‌هایی از نمایش طربنامه بیضایی در فضای مجازی است که مرا از احساس خود شرمنده می‌کند. اجرای طربنامه تنها و تنها رشک برانگیز است. اینکه مردی در میانه دهه هفتادِ زندگی خود، چگونه و با چه میزان اراده و پایمردی بتواند گروهی اینچنین پرتعداد را جمع کند و آن هم نه در ایران، بلکه در آن سوی مرزها که همه می‌دانند جمع‌کردن پنج نفر هم چه مکافاتی دارد تنها و تنها رشک‌برانگیز و اثبات این است که هنرمند برای پی‌افکندن بنای خویش هیچ حد و مرزی را نمی‌شناسد. تنها فراهم‌کردن آن همه لباس، با آن وسواسی که من به‌واسطه دوبار دستیاری‌ام برای او می‌دانم چه مرارتی، واقعا چه مرارتی برده است. تحقق این نمایش با آن وسواس عجیب او بر درست‌خوانی و آن وسوسه غریب او بر خلق میزانسن‌های پیچیده در نمایشی نزدیک ١٠ ساعت (در دوپاره البته) فقط و فقط می‌تواند حاصل اراده‌ای غول‌آسا باشد.
بیضایی واقعا ابعادی غول‌آسا در نمایش ما دارد. از هر راهی که بخواهی عبور کنی- نمایشنامه‌نویسی، کارگردانی، پژوهش- لامحاله یا به او می‌رسی، یا مجبوری مدتی در کنارش توقف کنی. این حس را قبلا هم داشته‌ام، وقتی نمونه‌خوانی و پیگیری چاپ کار عظیم خود- هزارافسان- را به من سپرده بود. این میزان جست‌وجوی منابع و وسواس در ذکر مآخذ، در موسسات دانشگاهی، دانشنامه‌ها و پژوهشگاه‌ها تنها از عهده یک گروه پژوهشی برمی‌آید. بماند که برای اساتید دانشگاهی ما پژوهشی بسیار کم‌حجم‌تر از این- در حد پژوهشی برای چاپ در مجلات علمی پژوهشی دانشگاه و آن هم به قصد کسب مراتب دانشیاری و استادیاری – بدون داشتن چند دستیارِ دانشجو اصلا میسر نیست. شوخی که نیست، هنوز که هنوز است در برابر این همه سوبسید و رانتی که برای نگارش نمایشنامه‌ها و فیلمنامه‌های قرآنی و تاریخ اسلام وجود دارد هنوز روز واقعه او بر یک کفه، شاهین ترازو را به تنهایی جابه‌جا می‌کند. او این فیلمنامه را بدون سفارش جایی نوشت؛ او آن پژوهش را بدون چشمداشت به کسب مدارج دانشگاهی نگاشت؛ او همه آنچه را تاکنون نوشته و به صحنه برده، سطر به سطر، واژه به واژه، لحظه به لحظه، تنها و تنها به مدد اعتقاد، اراده و عشق‌اش نگاشته است.
همه اینها را می‌گویم تا بگویم بیضایی هنوز چه چیزها می‌تواند به ما بیاموزد. او عشق و اراده غول‌ها را به ما می‌آموزد – ما البته شاگردهای خوبی نیستیم – اما دست‌کم می‌دانیم او تنها غول بازمانده از جهان غول‌هاست. با نگاه‌کردن به او می‌توان دانست که غول‌ها در عصر اسطوره چگونه می‌زیستند و هستی و حیات‌شان چگونه با تمامیت جان‌شان پیوند خورده بود. یک غول همیشه تمامیت‌خواه است و تمامیت‌خواهی اگر در هر چیز ناپسند باشد، برای اندیشه و آفرینش تنها بایسته ناگزیر است. اما برای آنان که در هرچیزی تمامیت‌خواه‌اند، این مدعای تمامیت‌طلبی او گران بیاید (منازعه‌ آنان با او- و هجومی که این روزها بر او برده‌اند- یادآور منازعه بوسهل زوزنی و بیهقی است). تمامیت‌طلبی او با کمال‌طلبی و با تمامیت دانایی پیوند دارد، برای آنان همین نقطه، همین کمال دانایی است که تمامیتی نمی‌خواهد و نمی‌باید. برای آنان سفارشی و آفرینشی بی‌مایه از آنچه به‌واقع باید بود کفایت می‌کند. اما غول‌ها مستغنی‌اند، بر کاستی‌های دانایی واقف‌اند و تمام جست‌وجو و اراده و عشق‌شان برای آفرینشی هرچه تمام‌تر، برای فرابردن دانایی و برگذشتن آگاهانه از کاستی‌ای است که هرچند می‌دانند پرناشدنی است، اما همواره انگیزه آن میلی خواهد بود که پویش و کوششی هر بار عمیق‌تر را موجب می‌شود.
ما بارها غُر زده‌ایم که کاش بیضایی به ایران برگردد – که کاش بازگردد یا بازنگردد- این اصلا چه اهمیتی دارد؛ برای یک غول فرقی نمی‌کند کجا و در کدام سرزمین بساط آفرینش خود را علم کند، مهم آن است که آفرینش او آفرینشی تمام خواهد بود. سخن آخر این که: من دو بار این بخت را داشته‌ام که در دو نمایش دستیار او باشم و هر بار او را غولی یافتم که جز به تمامیت و کمال رضا نمی‌دهد. و از آن زمان به بعد این کمال‌طلبی او همواره پیش‌ روی من بوده است. اما هرگز چنین نیست – و چنین مباد بر هیچ کس- که کسی را مبرا از هر عیب و نقصی بداند و نوشته‌هایش را وحی الهی بپندارد. من به عنوان یک پژوهشگر تئاتر، احتمالا پاری نظرها در باب پاری از یافته‌های او دارم یا نمایشی از او را بیش از نمایش دیگرش می‌پسندم یا شاید اصلا نمایشی را نمی‌پسندم، این بایسته آزادی پژوهش و آزادگی پژوهنده و منتقد است. آنچه در باب تمامیت‌طلبی غول‌آسای او گفتم، البته بسیاری از نوشته‌هایش را دربرمی‌گیرد، اما بیش از نوشته‌هایش، به منش غولانه او بازمی‌گردد و من همین منش غول‌وار او راست که دوست دارم و به صداقت معترفم که اگر در منش اجتماعی و هنری خود تنها و تنها یک الگو داشته باشم، او برای من تنها و تنها بیضایی است، کسی که هرگز حیاتش و قلمش را به هیچ چیز جز دانایی تمام سودا نکرده است. او غول است و من تولد این غول را تبریک می‌گویم؛ و از آنجا که در عصر اسطوره غول‌ها صدها سال می‌زیستند، پس من نیز بر این امیدم که این غول نیز با تمامیت خود بسیار و بسیار بزید.

نویسنده: محمد رضایی‌‌راد کارگردان

چند ماه پيش نمايش «براساس دوشس ملفي» را با ٣٠ بازيگر و نوازنده به صحنه برده‌ام.