شاید فکر کنید هنری میلر آنقدر در کتابهایش ناخودآگاه از افکار و عقاید و انگیزههای شخصیاش نوشته است که دیگر احتیاجی به انتشار کتاب نامههایش نیست. با این حال مجموعه نامههای او به آناییس نین خوانشی جذاب برای طرفداران این نویسنده امریکایی است. چرا که این نامهها مفهوم کهنالگویی شکل زندگی این نویسنده را نمایان میکنند. هنری میلر نوشتن نامهها را سال ١٩٣١ زمانی آغاز کرد که همانند نویسندههای امریکایی، از خوفناکیهای جامعه مدرن امریکایی فراری بود و نامهها نخستین حس هیجان، تولد دوباره و رهایی در اروپا («روزهای تاریخساز») را منتقل میکنند.
از آنجا او در نامههایی که سرانجام به رمان «پیکره ماروسی» ختم میشود به کشف بیشتر جهان باستان یونان میپردازد: «فکر میکنی تا ابد ادامه دارد، همیشه بکر و همیشه سرشار از غافلگیری.» سپس زمانی که اروپا در برابر جنگ تسلیم میشود، میلر مایوس میشود: «به تاب آوردن تا آخرین لحظات ایمان ندارم… به نوعی اروپا بهبودم داده است.»
پیش از این در امریکا سفری را آغاز کرده بود و مسحور چشماندازها شده بود و از مردم وحشتزده. «این سرزمین عالی است، این مردم هستند [که ترسناکند]؛ غیبت محزون هر چیز ماندنی و بامعنا. » از آن پس افسونی شوربخت گریبان هالیوود را که برای ثروت میجنگید، میگیرد. در نهایت، کمی شبیه به «هرتزاگ»، ظاهرا میلر صلحی خوشایند مییابد که زمانی از آن او میشود که تقلا و مقاومت را رها میکند و در طبیعت بیگسور مامن میگیرد.
حالا پاریس راه دوری است و میلر خانهاش را در غرب پیدا کرده است. «پس شاید در جواب سوالی که تازگیها از من پرسیدهای، چیزی که در حال یادگیری آن هستم معنای «خانه» است، چیزی که هرگز از آن اطلاعی نداشتم. »به نظر میرسد زندگی امریکایی است که به شکلی نامتعارف غنی است و در عین حال بهشدت نمایانگر این زندگی است.
میلر در این نامهها درباره تصورش از خود و آثارش مینویسد. او از انگیزههای درونی و عطشهای بیامید خود که به نوشتههایش «خشم و انحراف» میدهند، نوشته است- «من کسی هستم، یک نیرو، یک احتیاج هستم. » او به «آسانی» اعتقاد دارد و به ندرت زمانی برای مکث و انضباط پیدا میکند. «به هر راهی [که بشود] فکر میکنم- به برونریزی تازه.»
او گرایشی به نفْسگرایی در آثارش میبیند و به بحث درباره استفادهاش از [راوی] شخص اول میپردازد. «برملا کردن افکار و احساسات یک فرد به اندازه کافی دشوار هست… به زبان اول شخص مینویسم تا به احتمال نزدیکتر شوم. » بعدها این جذبه به خود ارزشی عمیقتر میگیرد. «با توجهی مصمم به نفس یک فرد، این فرد آنقدر با جهان سازگاری مییابد که دیگر مجبور نیست به مسوولیتش در قبال دیگران فکر کند.»
در این موضوع یک ویژگی امریکایی در باور به فواید نارسیسیم وجود دارد، احساس بدون مانع راز دل با خود گفتن است. با این حال در یکی از آخرین نامههای خود مینویسد: «غافلگیر میشوی اگر بهت بگویم تنها نویسندهای که نگران رقابت با او هستم یا اگر امکانش باشد از او عبور کنم، رمبو است. این جمله یادآور آن است که میلر همیشه خود را با نابغه جوان و عجیبی که او هم «اختلال ذهن مقدس» را پیدا کرده است، یکی میشناسد.
Guardian