«دستم به نوشتن نمیرود. بدجوری کسل و دلزده شدهام. دلزده از همهچیز؛ بهخصوص نوشتن و حتی این یادداشت را که مینویسم با کمال دلزدگی است. گاهی فکر میکنم که اصلا چرا باید بنویسم. چه کسی گفته است که این چند روز عمر را باید صرف نوشتن کنم. کمابیش همیشه همینطور بوده است. همیشه موردی یا مواردی وجود داشته است تا شوق نوشتن را از من بگیرد و حتی باید اعتراف کنم آنچه را که تا امروز نوشتهام با اشتیاق کامل نبوده است. گاهی شور نوشتن به من دست میداد، کاری را آغاز میکردم، دلمُردگی میآمد؛ طوری که شاید باید نیمهراه میماندم اما تلاش را (و گاهی تلاش مکانیکی را) جانشین شور و اشتیاق میکردم تا کار تمام شود. شاید اگر مکان چاپ بود و اگر امکان بالیدن بود، وضع طور دیگری بود».
احمد محمود ابتدای کتابِ «همراه با احمد محمود» که اخیرا با تألیفِ کیوان باژن منتشر شده، خاطرهای روایت میکند که با این سطرها آغاز شده است. او از دلزدگیاش مینویسد و همزمان از شوق نوشتن که دست از سرش برنمیدارد. بعد، خاطرهای بازگو میکند از رمان مطرحش «همسایهها»: «تا آنجا که یادم هست، نسخه اول رمان همسایهها، سال 1342 آغاز شد و اردیبهشت سال 1345 به پایان رسید. نسخه خطی آن، هنوز در چند دفتر دویستبرگی قطع خشتی موجود است. اهواز بودم که نسخه اول همسایهها تمام شد. طبیعتا دسترسی به جایی نداشتم تا چاپش کنم. زمستان سال 45 آمدم تهران و ساکن شدم. قبل از اینکه اهواز را ترک کنم، چند صفحه از رمان همسایهها بهعنوان یک قصه کوتاه و به نام دو سر پنج در جنگ جنوب چاپ شد. جنگ جنوب نشریه محقری بود که تصمیم داشتیم و یا آرزو داشتیم توسعهاش بدهیم. اما با آمدن من به تهران، در همان شماره اول رحلت کرد و تمام شد». رمانِ «همسایهها» بار دیگر در زمستان 1345 در مجله «پیام نوین» به چاپ میرسد، این بار چند صفحه دیگر از آن، اما تحتِ عنوان بخشی از رمان «همسایهها». و این نخستین بار است که «همسایهها» بهعنوان یک رمان پدیدار میشود. گرچه یک سال بعد، در 1346 یکی دو تکه دیگرش هم در مجله «فردوسی» چاپ میشود و محمود به یاد میآورد که یکی از این تکهها را با عنوان «راز کوچ جمیله!» به چاپ سپرده است.
سرانجام، احمد محمود دست به کار میشود و «همسایهها» را بازنویسی میکند: «به هر جهت، همسایهها را بار دیگر نوشتم. از نظر خودم قابل چاپ بود؛ اما چشمم آب نمیخورد که کسی چاپش کند. یکی دو مجموعه داستان دادم انتشارات بابک چاپ کرد. فروش خوب بود و ناشرم راضی. همسایهها را پیشنهاد کردم و حتی نسخه خطی را برداشتم و بردم و دادم به انتشارات بابک؛ با این شرط که چهار هزار تومان احتیاج دارم و باید به هنگام امضای قرارداد بپردازد. بابک سرسنگین بود. نسخه خطی را گرفتم و بردم خانه». اینجاست که حرف از ابراهیم یونسی به میان میآید که احمد محمود را به انتشارات امیرکبیر معرفی میکند و حکایتِ چاپ «همسایهها» وارد مرحله دیگری میشود: «روزی ابراهیم یونسی سرافرازم کرد و آمد خانهام. نشستیم و گپ زدیم. یونسی را در بازداشتگاه لشکر دو زرهی یکی دو بار دیده بودم. بازداشت بود و محکوم به اعدام شده بود. قبل از اعدامِ گروهی که یونسی باید همراه آنها اعدام میشد، از لشکر دو زرهی تبعید شدم به بندر لنگه و دیگر از یونسی خبر نداشتم. از همه جهان بیخبر بودم. بندر لنگه هم در سال 1333، جایی نبود که کسی به آنجا سفر کند. یونسی را قریب 17، 18 سال بعد بود که دیدم و از گذشتهها گفتیم؛ آن هم تصادفی او را دیدم. عبدالعلی دستغیب، یونسی و اسماعیل شاهرودی را برداشته بود و آمده بود خانهام. شب بود. من و یونسی نشستیم به حرفزدن. تصادفا مجموعه پسرک بومی داشت تجدیدچاپ میشد. نمونههای چاپی بغل دستم بود. یونسی پرسید که نمونههای چی هست؟ گفتم که چه هست… نمونهها را نگاه کرد. قصه شهر کوچک ما را خواند. بعد دیدم که در تجدیدچاپ هنر داستاننویسی آن را چاپ کرد. آن شب حرف رمان همسایهها هم شد. اظهار علاقه کرد که آن را بخواند. نسخه خطی را که تو پنج دفتر نوشته بودم، زد زیر بغلش و بُرد خانه. یکی دو هفته بعد، یونسی پیدا شد. همسایهها را پسندیده بود. گفت برای چاپش با نشر امیرکبیر حرف میزند… با هم همسایهها را بردیم و دادیم به رضا جعفری. خواند و پسندید. اما جرئت نکرد که تعداد زیادی چاپ کند. یک هزار نسخه چاپ کرد. تیراژ کتاب، سه هزار بیشتر نبود. آن هم، دو سال طول میکشید تا فروش برود. چه کتابی باید میبود که این تیراژ را بشکند!».
به این ترتیب، کتابِ «همسایهها» در سال 1353 چاپ شد اما به تعبیرِ محمود در اداره سانسور شاهنشاهی خوابید. «صد تا واسطه تراشیده شد، اما نشد. بالاخره با راهنمایی ابراهیم یونسی، یک روز همراه مرحوم سروش رفتیم فرهنگ و هنر. رئیس اداره نگارش با سروش دوست بود. قول داد کاری بکند و کرد. کتاب از سانسور درآمد. خیلی زود فروش رفت و صدا هم کرد». ماجرای کتابِ «همسایهها» باز هم ادامه دارد. چاپ دوم کتاب با تیراژی بالاتر آماده چاپ میشود که نشر امیرکبیر خبر میدهد جلوی چاپ را گرفتهاند. «کتاب به محاق توقیف افتاد».
اوایل سال 1357 که اوضاع انقلابی میشود، دستگاه به قولِ محمود دستپاچه شده و کتاب را در تیراژ یازده هزار جلد چاپ و توزیع کرد. در همین زمان است که بهقولِ احمد محمود یک شیرپاکخوردهای «همسایهها» را در تیراژ بالا افست میکند و به بازار میفرستد. یازده هزار نسخه امیرکبیر تمام شده و نسخههای افستی فروش میرود. امیرکبیر برای مقابله، بیستودو هزار نسخه دیگر چاپ میکند و میکوشد تا ناشر افستی را پیدا کند که نمیشود. «یک چاپ افست دیگر درآمد. بیانصافها مهلت نفسکشیدن نمیدادند. تا حالا، دو چاپ افست حدود رقمی بیش از چهل هزار نسخه چاپ شده است. جعفری مدیر امیرکبیر گفت میخواهد بیستوسه هزار جلد جیب پالتویی چاپ کند با قیمتی ارزانتر از چاپ قبلی تا شاید با نسخه افست مبارزه کرده باشد. قبول کردم. منمن کرد و گفت اما حقالتألیف را باید نصف کنی. گفتم چرا؟ گفت برای اینکه زیاد چاپ میکنم. گفتم آخر زیاد که چاپ میکنی، زیاد هم میفروشی. استدلال کرد. گفتم اصلا پنج هزار نسخه چاپ کن. فرصتی -آن هم به حق- برایم پیش آمده بود؛ دلیل نداشت از حقالتألیفم برای ناشر صرفنظر کنم. قبول کرد با همان بیست درصد، بیستوسه هزار نسخه چاپ کند. چاپ کرد…». چند سال بعد «همسایهها» در شوروی چاپ میشود. «ساعت هفت بعدازظهر روز 13 مرداد ماه، رادیو مسکو گفت که همسایهها در شوروی در پنجاه هزار نسخه چاپ و منتشر شده است. در یک هفته نایاب گردیده است. همین خبر را بعدازظهر روز 14 مرداد نیز تکرار کرد».
احمد محمود هرچه تلاش میکند نمیتواند نسخهای از چاپ روسی «همسایهها» را به دست آورد: «باز هم سرم بیکلاه ماند… باید خیلی پوست کلفت باشم که باز دستم به نوشتن برود. اگر حساب و کتابی بود، بهدستآوردن نسخه روسی همسایهها مثل آبخوردن بود اما حالا شده است سد سکندر و همیشه همینطور است… واقعا که نویسنده باید پوستش از پوست کرگدن باشد تا بتواند به نوشتن ادامه دهد». با این اوصاف، محمود دلزده نشد، بعد از «همسایهها» همچنان نوشت و نوشت، و به قول محمود دولتآبادی «احمد محمود انسانی بود که به ما آموخت؛ بیآنکه خودش را آموزگار بداند». کتابِ «همراه با احمد محمود» جز خاطره چاپ «همسایهها»، بخشهای مختلفی دارد از جمله تاریخ شفاهی که شامل گفتوگوهایی است با بابک و سارک اعطا، فرزندان احمد محمود و دوستان و نزدیکانش که در این گفتوگوها بیشتر به وجوه شخصیتی این نویسنده میپردازند. «محمود از نگاه اهل قلم» و «نقد آثار محمود» بخشهای دیگر این کتاب است. دو گفتوگو با احمد محمود هم در کتاب آمده که از معدود مصاحبههایی است که او به آنها تن داده است.
در بخش دیگری ادبیات از زاویه دید احمد محمود تعریف میشود، با دیدگاههای او به شخصیت داستانی و داستان و رمان و فن و توصیف و طرح و دیالوگ و راوی و روایت و زبان. چند نمونه آثار هم از او آمده است و نامههایی به دستخط او. و این همه در کتابِ مفصل 768 صفحهایِ «همراه با احمد محمود» نشان میدهد که احمد محمود، نویسندهای یگانه بود چنانکه دولتآبادی نیز در متنِ سخنرانیاش در نکوداشت این نویسنده گفت: «احمد محمود یکی بود و تکرار نمیشود. احمد محمود در ادبیات، یکرنگی و دوستی و اخلاقِ نیک انسانی، تکرار نخواهد شد».
منبع شرق