یورگن هابرماس فیلسوف و جامعهشناس ۸۹ ساله آلمانی برای ایرانیان نامی آشناست. اندیشهها و آثار او از اوایل دهه ۱۳۷۰ خورشیدی، به عنوان برجستهترین نماینده مکتب فرانکفورت در فارسی مطرح شد. کتاب «یورگن هابرماس: نقد در حوزه عمومی» نوشته رابرت هولاب با ترجمه حسین بشیریه، استاد نام آشنای اندیشه سیاسی در ایران، احتمالا اولین و جدیترین کتابی است که در معرفی اندیشههای او به ویژه در تعاطی با سایر جریانهای فکری معاصر جهان، در سال ۱۳۷۵ منتشر شد. دکتر بشیریه در مقدمه این کتاب معرفی اجمالی و مثل همیشه روشنگرانهای از دیدگاهها و اندیشههای هابرماس ارایه کرد. خود کتاب هم جایگاه هابرماس را در میان اندیشمندان معاصر نشان میداد. در همان سالها، با طرح اندیشههای پساساختارگرایانه و پسامدرن، هابرماس به عنوان متفکری معرفی شد که رویاروی پسامدرنها ایستاده و همچنان از روشنگری سرسختانه دفاع میکند و مدرنیته را پروژهای ناتمام میخواند، اندیشمندی اهل گفتوگو که به کنش ارتباطی اعتقادی راسخ دارد. حسینعلی نوذری، پژوهشگر شناخته شده اندیشه سیاسی و از شاگردان برجسته دکتر بشیریه دیگر چهرهای است که در معرفی هابرماس به ایرانیان نقش کلیدی داشت. کتاب مفصل «بازخوانی هابرماس: درآمدی بر آراء و اندیشه و نظریههای یورگن هابرماس» تا به امروز جامعترین اثر تالیفی در معرفی دیدگاههای این متفکر جامعالاطراف و بحثبرانگیز است. خوشبختانه در طول این سالها برخی آثار مهم هابرماس چون نظریه کنش ارتباطی (ترجمه کمال پولادی) و «دگرگونی ساختاری حوزه عمومی: کاوشی در باب جامعه بورژوایی» (ترجمه جمال محمدی) نیز به فارسی ترجمه شده است. هابرماس همچنین در اردیبهشت ماه سال ۱۳۸۱ به دعوت مرکز گفتوگوی تمدنها به ایران سفر کرد و با روشنفکران و پژوهشگران ایرانی دیدارهایی داشت که بسیار بحث برانگیز شد. به تازگی نیز ناصرالدین تقویان، استاد پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی وزارت علوم کتاب «هابرماس؛ زبان و کنش همرسانشی» را به فارسی تالیف کرده است. دکتر تقویان در این کتاب، کوشیده از میان وجوه متکثر اندیشه هابرماس، به دیدگاههای او در رابطه با زبان بپردازد و ارتباط این بحث را با موضوع آموزش برجسته کند. به این مناسبت جلسه نقد و بررسی این کتاب با حضور نویسنده و دو منتقد، حسینعلی نوذری و مسعود پدرام، پژوهشگر حوزه اندیشه سیاسی و نویسنده کتاب «سپهر عمومی روایتی دیگر از سیاست: نظریات آرنت و هابرماس» در پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی برگزار شد. آنچه میخوانید گزارشی از سخنان این سه پژوهشگر است.
***
حسینعلی نوذری: مفاهمهای یا همرسانی؟
بنیاد و اساس نظریه کنش ارتباطی هابرماس بر ضرورت کاربرد زبان راستین مبتنی است و معتقد است که زبان باید از پیرایهها و آرایههای خاصی که انتقال یا فهم معنا را دشوار میکند، پیراسته شود. فهم نزد هابرماس همان ارتباط (communication) است. یکی از حاملهای اساسی معنا، مفاهیم و واژهها هستند. اگر واژهها کژتابی یا ویژگیهای ساختاری داشته باشند، انتقال معنا به تعلیق یا حتی تعطیل میافتد و امتناع انتقال معنا توسط ساختارهای واژگانی رخ میدهد. کتاب حاضر نیز از این جهت دچار مشکلاتی است. مثلا در متون آشنای فارسی درباره هابرماس communicative action را «کنش ارتباطی» یا «کنش مفاهمهای» ترجمه کردهاند، اما نویسنده آن را «کنش همرسانشی» ترجمه کرده است. در واژه «رسانش» با انتقال پیام از فرستنده به گیرنده مواجه هستیم. گیرنده در این فرآیند ظاهرا نقشی را ایفا نمیکند و وجه انفعالی دارد. اما در communicative با یک رابطه تعاملی دوگانهای سر و کار داریم که این رابطه بهزعم هابرماس دیگر ساختار سوژه-ابژه ندارد، بلکه ساختار سوژه-سوژه داریم. در ساختار سوژه-ابژه، سوژه در مقام حاکم و فرمانروا و رییس و مدیر به ابژه دستور میدهد و رابطه رسانشی است، اما رابطه سوژه-سوژه این رابطه عمودی را ندارد و تفاهم دوسویه صورت میگیرد. به عبارت دیگر هابرماس« کامیونیکیشن» را فرآیندی بسیار اساسی میداند که یکی از ابزارهای آن توافق و مصالحه است یا یکی دیگر از ابزارهای آن وضعیت عاری از اجبار است. اینها دست به دست هم میدهد که فهم اساسی مورد نظر هابرماس که او آن را فهم بینالاذهانی میخواند، تحقق یابد. بنابراین از آنجا که از دید هابرماس واژهها حامل معنا هستند و این معانی در ایجاد مفاهمه یا ارتباط بین کنشگران و کارورزان زبان نقش اساسی ایفا میکند، خواهشمندم که اگر اعمال سلیقهای صورت میگیرد، در چارچوب قواعدی جا افتاده صورت بگیرد.
زمینههای نظریه کنش ارتباطی
در فصل اول کتاب پیش زمینه نظریه کنش مفاهمهای بسیار مختصر مطرح شده است و آن را از سویی برآمده از نظریه انتقادی و از سوی دیگر در آرمان رهایی و بازسازی مدرنیته دیدهاند. در ادامه مفهوم حوزه عمومی به عنوان «سپهر همگانی» مطرح شده است. همگانی با عمومی فرق دارد. همگانی امری «یونیورسال» است، در حالی که عمومی «پابلیک» است. عمومی دقیقا در ارجاع به مفهوم عامه مطرح شده و عمومیت (publicity) کاربردهای بسیار اساسی در نظریه هابرماس بخصوص در بحث تفکیک حوزه خصوصی و حوزه عمومی دارد. به جای مفهوم «سپهر» نیز برای sphere به نظر من بهتر است از حوزه استفاده شود. همچنین به نظر من نظریه کنش ارتباطی چنانکه در دو اثر دو جلدی یا سایر آثار هابرماس میبینیم، پیش زمینههای گستردهتری از دو جریان فوق دارد. بنابراین به نظر من، نویسنده میتواند مباحث مربوط به چرخش زبانی و نظریه کاربردشناسی صوری را به فصل اول بیاورد و در فصل دوم چرخشی به سمت پیکره اصلی نظریه ارتباطی داشته باشد. همچنین به نظر من اگر هفت کتاب را هابرماس نمینوشت، امکان نگارش نظریه کنش ارتباطی نبود. برای مثال کتابهای «ارتباط و تحول جامعه»، «نظریه و کنش» یا «دانش و علایق بشری» پیش زمینههای اساسی نظریه کنش ارتباطی هستند.
فلسفه زبان و آموزش زبان
هابرماس نظریه کنش ارتباطی را به عنوان یک چارچوب یا فرآیند یا ابزار اساسی برای فراگیری و یادگیری معرفی میکند. درک نویسنده از این موضوع بسیار دقیق است. اما نکته مهم این است که نویسنده تاکید کرده است، رابطه میان حوزه فلسفه زبان و حوزه آموزش زبان را به نحو شهودی دریافته است. اما سوال من این است که چرا شهودی؟ به نظر من باید به این رابطه به گونهای تجربی و انضمامی و عملی پرداخته شود. ایجاد رابطه و نسبت میان فلسفه زبان و آموزش زبان حتی در نظریههای پیشاسوسوری هم خصلت انتزاعی یا شهودی ندارد. اکثر کارورزان زبان و کسانی که در حوزه مطالعات زبان خواه در حوزه زبانشناسی ساختاری یا در حوزه زبانشناسی زایشی یا در حوزه زبانشناسی گشتاری یا گشتاری-زایشی کار کردهاند، این رابطه را با وجود اینکه خصلت ظاهری زبان انتزاعی یا شهودی است، به صورت انضمامی یا تجربی دیدهاند. چامسکی به ویژه تاکید دارد که به بخش عمده درک و دریافتها و رابطه یا برقراری نسبت میان این حوزهها را در فرآیند کاربست اجزا و عناصر زبانی میتوان رسید. هابرماس نیز چنین است. شاید برخی انتقادات به هابرماس این باشد که نکاتی که میگوید بسیار انتزاعی و آرمانگرایانه است. اما مثالهایی که هابرماس میآورد، موید این معناست که به بخش اعظم این درک و دریافتها در جریان تجربههای روزمرهای که در مناطق یا مناسبتهای مختلف، رسیده است.
فرضیه و پرسش اساسی این تحقیق به نظر من استخراج یا برجسته کردن مولفه یا مولفههای زبان شناختی از دل اندیشههای هابرماس به منظور فهم و ساماندهی سایر مولفههای موجود در اندیشه وی است. به نظر من این تحقیق در استخراج این مولفه یا مولفهها موفق بوده است، اما اینکه بتواند با این مولفه یا مولفهها به فهم سایر مقولات یا مولفههای موجود در اندیشه هابرماس دست یابد را بعید میدانم. تلاش دیگر این تحقیق به نظر من نشان دادن ویژگیها و مختصات این مولفههای زبانشناختی است. به عبارت دیگر در این تحقیق ابتنای این مولفههای زبانشناختی هم از وجه جامعهشناختی، هم از حیث فلسفی و هم از جنبه ریطوریقایی مدنظر است.
هابرماس در ایران
در مورد موضع هابرماس و نوع گفتمانی که در ایران ارایه داد، باید اشاره کرد که آن موضع دست پخت اطرافیان بود. به همین دلیل مواضعی که اتخاذ کرد، اساسا با بحث نظریه کنش ارتباطی و دیگر دیدگاههای او مغایرت داشت. یکی از انتقادهایی که به هابرماس وارد شد، همین معنا بود. او در یکی، دو سخنرانی و مطالبی که بعد از بازگشت از ایران نوشت، به این زمینهسازی و فراهم کردن پارهای از شرایط که او در آن شرایط صحبت کند، اشاره کرد. این امر صرفا به هابرماس مربوط نمیشود. دیگر متفکرانی هم مثل والرستاین و آلن تورن که به ایران آمدند، به این مشکل دچار شدند. بنابراین زمینه (context)های بحث متفاوت است و باید به این اختلاف زمینهها توجه کرد.
***
مسعود پدرام: نظریه کنش ارتباطی ماحصل اندیشه هابرماس
نخستین کتاب مهم هابرماس «دگرگونی ساختاری حوزه عمومی» (۱۹۶۲) است. در این کتاب نظریهای برای توضیح این نکته وجود ندارد که چرا در حوزه عمومی میتوان به نحو برابر از امر عمومی سخن گفت. این کتاب وقتی ۱۹۸۹ به زبان انگلیسی ترجمه شد، تازه مورد توجه قرار گرفت. هابرماس بعد از نگارش آن کتاب به اهمیت و ضرورت نظریهپردازی در این زمینه پی برد. به نظر من در تحقیق فعلی به اهمیت ارتباط این کتاب با نظریه کنش تفاهمی پرداخته نشده است. از دید هابرماس گویا بحث عمومیت را فقط زبان میتوانست، توضیح دهد. یعنی فلسفه آگاهی این ظرفیت را نداشت. یعنی گویا صرفا بینالاذهان میتوانست این موضوع را توضیح دهد. بنابراین لازم است، ارتباط میان آن کتاب با کتاب نظریه کنش تفاهمی برقرار شود. وقتی هابرماس کتاب «دگرگونی ساختاری حوزه عمومی» را نوشت، همچنان به عنوان یکی از چهرههای مکتب فرانفکورت شناخته میشد، اما این کتاب چندان از سوی آدورنو و دیگران مورد اقبال واقع نشد، چون معتقد بودند که هابرماس در این کتاب بورژوازی را تایید میکند. در حالی که هابرماس در این کتاب با همان نگاه فرانکفورتی به دیالکتیک منفی رسیده بود، یعنی گفته بود که دولت در حوزه عمومی دخالت کرده و مسائل دیگری پیش آمده که حوزه عمومی رو به افول است. اما در کتاب نظریه کنش ارتباطی از آن دیالکتیک منفی فرانکفورتیها بیرون میآید و دیدگاهش با نگاهش به مدرنیته منسجم میشود. او مدرنیته را بازسازی میکند و در زمینه گفتوگو نظریه پردازی میکند و فلسفه خودش را عرضه میکند. بنابراین کتاب نظریه کنش ارتباطی به یک معنا برآیند همه اندیشههای هابرماس است. البته نباید از مقدمات و زمینههای آن از یکسو و پیامدهای آن در سایر حوزههای معرفتی مثل اخلاق و حقوق غفلت کرد. همچنین در تحقیق حاضر به نظریه فلسفی و نظریه اجتماعی هابرماس توجه شده اما به نظریه سیاسی او توجهی نشده است. در ضمن بد نیست به بحث گفتوگو نیز توجه بیشتری شود. به خصوص که مساله گفتوگو از مباحث کلیدی و اساسی هابرماس است. از دید هابرماس غایت گفتوگو اجماع است. از دید هابرماس در گفتوگو از نظر تئوریک از آنجا که همه یک قواعد را رعایت میکنند، به لحاظ عقلانی باید به توافق و اجماع برسند. اما نقد بزرگی هم به او وارد میکنند. البته به تفاهم او نقد زیادی ندارد، بلکه به توافق یا اجماع او نقد دارند.
***
ناصرالدین تقویان: هابرماس و اندیشه به زبان
از اواخر قرن نوزدهم و اوایل سده بیستم سه نوع برداشت از زبان (تعریف، کارکرد و …) داریم: ۱. برداشتهای بازنمایاننده: زبان بازنمای واقعیت است و وجه برسازنده ندارد. متفکران فلسفه تحلیلی چون راسل و ویتگنشتاین اول چنین میاندیشیدند؛ ۲. برداشتهای برسازنده: زبان هستی را میسازد و رابطه بین زبان و آنچه واقعیت بیرون از زبان تلقی میشود، قطع میشود و زبان نظامی خودارجاع است و برای کشف معنا نیازی به رجوع به بیرون از زبان نداریم. متفکرانی چون سوسور و بعدا ساختارگرایان و پساساختارگرایان و پسامدرن چنین میاندیشیدند؛ ۳. برداشتهای میانجیگرانه: زبان میانجی کنش است. این برداشت از انتقادات چارلز موریس و پیرس به سوسور آغاز شد و وجوه کالبدشناختی زبان روشن شد. هابرماس نیز در این سنت قرارداد و نظریه اجتماعی و فلسفی و سیاسیاش را بر این برداشت از زبان مبتنی میکند.
فهم تازهای از هابرماس دراندازیم
البته من ادعای هابرماسشناسی ندارم و کوشیدهام از زاویه خاصی به اندیشههای او بپردازم که در فارسی بدان پرداخته نشده است. البته سرشت آثار و اندیشههای هابرماس چنین است که پژوهشگر اندیشههای او را به حوزههای دیگر نیز سوق میدهد. به همین دلیل به نظریه سیاسی هابرماس نپرداختم. بخصوص که تصورم این بود که نظریه اجتماعی هابرماس بیشتر با حوزه آموزش بخصوص آموزش زبان ارتباط داشت. اینکه رابطه میان فلسفه زبان و آموزش زبان را شهودی دریافتهام، منظورم این بوده که این درک پیشاخوانشی من است و لفظ «شهودی» را به معنای تخصصی به کار نبردهام. اما در مورد ترجمهها حس میکنم برای درک هسته سخت زبانشناسی هابرماس باید کوششی زبان شناختی کنم. به این معنا که در زبان فارسی افقی را دراندازم تا به واژگان تخصصی بتواند موجب انتقال هسته سخت اندیشه هابرماس شود. یعنی پرداختن به این موضوع برای من شبیه به یک معادله چند مجهوله بود، یعنی از یکسو باید به مباحث فلسفی و زبانشناختی هابرماس میپرداختم و از سوی دیگر باید کار تازهای در زبان فارسی میکردم. به همین دلیل واژه «همرسانشی» را به جای «مفاهمهای» و «ارتباطی» برای communicative انتخاب کردم، زیرا احساس میکردم واژگان ارتباطی و مفاهمهای یا تفاهیم، نظریه هابرماس را نمیرساند. ضمن آنکه به نظرم لفظ مفاهمهای دقیق نیست. ما مجموعهای مفاهیم-واژگان در حوزه زبانی داریم که در یک سامانه زبانی با یکدیگر در ارتباط قرار میگیرند. مثلا واژگانی چون understanding (فهم)، agreement (توافق)، interaction (تعامل) را در نظر بگیرید. من نمیدانم که واژه «مفاهمهای» چطور در حوزه مفهومی واژه agreement قرار میگیرد. ما باید در نظر بگیریم که چه معناهایی درون واژه
communication وجود دارد و باید دید که چطور این معانی را در یک واژه فارسی گرد هم آوریم. به همین دلیل از تعبیر «همرسانش» استفاده کردهام که این «هم» به وجه تقابلی و دوسویه آن اشاره دارد. در مورد تمایز دو تعبیر mediation و communication نیز باید در نظر داشت که همانطور که خود هابرماس مجموعه واژگانی دارد که در یک سامانه تئوریک با هم ارتباط دارند، در فارسی نیز چنین است. یعنی من در مورد واژه mediation از تعبیر «میانجیگری» استفاده کردهام. منظورم از «همرسانش» مفهوم «رسیدن» برایم اهمیت داشت و چون مفهوم رسیدن مد نظر بود، میتواند معانی (فهم)، agreement (توافق)، interaction (تعامل) را در بر بگیرد. به نظر من برای هابرماس توافق یعنی علت غایی گفتوگو، مهمتر از تفاهم است. یعنی به نظر من غایت نهایی هابرماس صلح است. بحث توافق نخست در ساحت جامعه رخ میدهد.
منبع: اعتماد