تنهایی یکی از بزرگان چالشهای زندگی بشری از آغاز تا امروز بوده است. همه ما بارها از احساس تنهایی آزرده شدهایم یا از ترس تنها ماندن وارد رابطههای احساسی بدون فکر و پشتوانه شدهایم. بارها از ترس تنها ماندن در ذهنمان آشفته شدهایم و از خود پرسیدهایم در صورت تنهایی دنیا به آخر میرسد و دنیا جذابیتهایش را از دست میدهد.
دنیای مدرن دنیای افزایش فردیت و کاهش روحیه جمعگرایی است و به همین خاطر خطر تنها ماندن آدمها در دنیای مدرن بیشتر است. تنهایی بزرگترین عارضه مدرنیته به شمار میرود. در دنیای مدرن بر خلاف جامعه سنتی، آدمها بیشتر کمتر میل به دورهم بودن دارند و با کشیدن حصاری بلند دور خودشان بیشتر زمانشان را با افرادی محدود سپری میکنند.
حال سوال اینجاست برای رهایی از این معضل بزرگ بشری باید چه کار کرد؟ راه چاره کجاست و چگونه باید با آن مقابله کرد؟
جواب سوال بسیار سخت و ممتنع است. یعنی تنهایی آنطور که انسان در ذهنش فکر میکند امری وحشتناک و مذموم نیست بلکه با پی بردن به معنای واقعیاش میتواند یکی از بزرگترین نعمتهای خدادادی را کشف کند. تنهایی آنطور که در محافل خصوصی و رسمی گفته می شود سخت و ترسناک نیست بلکه با پی بردن به معنای حقیقیاش متوجه احساس رهایی بخش آن خواهید شد.
تنهایی دغدغه بسیاری از فلاسفه و عرفا بوده است و از روزگار دیرین تا امروز بحثهای زیادی درباره تنها ماندن انسانها مطرح شده و هر کسی نظر و عقیدهاش را مطرح کرده است.
تنها در منظر عرفا و فلاسفه بزرگ، نه تنها امری مذموم بلکه موضوعی بسیار ارزشمند است فقط به این شرط که انسان آن سکوت جاری درونش را پیدا کند و با آن آرام گیرد. آنها معتقدند که آدمی تنها زاده میشود و در آخر تنها از دنیا میرود و این تنهایی همواره همراه آدمی است. پس باید راز تنهایی را دریافت و نباید برای فرار از آن به هر حربهای چنگ زد.
خداوند متعال با آفرینش هر انسان مایه حیاتبخش هستی را در وجودش نهادینه کرده که آدمها با بزرگ شدن نسبت به این احساس لایزال و ابدی بیتوجه میشوند. آدمی هر چه جلو میرود و غرق در دنیای پیرامونش میشود، کمتر به خود و ذات خدایی که در وجودش نهفته است توجه میکند.
برای پی بردن به نعمت خدادادی که در وجود آدمی نهفته است، کافی است چشمهایتان را ببندید و چند بار از طریق شکم تنفس کنید و پی به لذت رهایی از ذهن و دغدغههای دنیا ببرید. گامهای نخستین برای پی بردن به احساس درونی همین است. کشف نفسهایتان و اینکه در هر دم و بازدم ذرات حیاتبخش هستی در آن نهفته است که در تمام موجودات دیگر و در تمامی زمین جاری و ساری است.
برای کشف احساس آرامبخش تنهایی نخست باید درون و بیرون آدمی یکی شود. هرگاه ما بفهمیم در درونمان چه میگذرد و به نفس، ذهن، حواس و احساسمان آگاه شویم تازه میتوانیم به صدای درونمان گوش دهیم. میتوانیم به صدایی که در سرتاسر طبیعت و در وجود تمام هستی جریان دارد گوش فرا دهیم و با طبیعت یکی شویم. شامفور در این باره میگوید:« خوشبختی به آسانی دست یافتنی نیست: یافتن آن در درون خود دشوار است و در جای دیگر ناممکن.»
برای توضیح بهتر این موضوع با آثار فلاسفه و عرفا رجوع میکنیم. آرتور شوپنهاور در کتاب «در باب حکمت زندگی» مینویسد:« خلا روحی علت عمده آن است که آدمیان به دنبال معاشرت، تفریح، سرگرمی و انواع تجملاتی میروند که بسیاری از مردم را به اسراف و سرانجام به فقر میکشاند. هیچ چیز مطمئنتر از غنای درونی، غنای روحی آدمی را از این بیراهه مصون نمیکند: زیرا این غنا هر چه بیشتر شود برای بیحوصلگی جای کمتری باقی می گذارد… آدمی هر چه در درون خود بیشتر مایه داشته باشد، از بیرون کمتر طلب میکند… آنچه آدمی در خود دارد برای خرسندیاش در زندگی اساسیترین امر است.»
مولانا جهان بیرون را بازتابی از جهان درون انسان میدانست و عقیده داشت آدمی تا از درون خود اگاه نشود نمیتواند بر جهان بیرونش تاثیرگذار باشد. او سعادت را در آگاهی بر جهان درون وجود آدمی میدانست. چرا که با آگاه شدن بر این جهان درون به ذات الهی در وجود خود میتوان پی برد و دقیقا تعبیر این آیه است «خدا از رگ گردن به آدمی نزدیکتر است.»
لارس اسونسن در کتاب «فلسفه تنهایی» چنین مینویسد:« ما خویشتنی داریم که در اتصال با خودش است و بر انفصالش از دیگران آگاهی دارد. خلوت گزینی بهترین راه برای شناختن خویشتن است.»
اکهارت تله از بزرگترین معلمان معنوی دنیا نیز بر هماهنگی درون و بیرون جسم آدمی تاکید میکند و میگوید آدمی تا به درون خودش پی نبرد نمیتواند با خودش در صلح قرار بگیرد. تله معتقد است اگر آدمی ظرفیت درونی خودش را بالا ببرد بیشتر و بهتر میتواند از خلوت و تنهاییاش لذت ببرد.
نویسنده: احمد محمدتبریزی