لئو اشتراوس به مثابه نماینده غولآسای خرد فلسفی آلمان در قرن بیستم، تنها مجسمهای از فلسفه نیست، بلکه فیلسوفی حاضر و آماده در دوران معاصر ماست که همواره همگان را دعوت به زیستن به شیوه فلسفی میکند و در این راه هم شیوه سقراطی را در پیش میگیرد و هم شیوه پارتیزانی را از یاد نمیبرد. او با ایستادن روی دوش غولانی نظیر افلاطون و نیچه، بیآنکه آنان را فتح کرده باشد، چشمانداز آنها را برای ما توضیح داده است: چشماندازی به نام فلسفهورزی در مدینه
«نیچه در فراسوی خیر و شر، در تنها کتابی که توسط خود نیچه منتشر شد، دیباچه جدیدی که او خودش را در آن به عنوان خصم افلاطون معرفی میکند، بیشتر از هر جای دیگری، از حیث فرم، افلاطونوار عمل میکند.»
لئو اشتراوس
قرن بیستم زمانی برای ظهور غولهای زیادی در عرصه ادب و هنر اروپا بود. نامهایی نظیر مارسل پروست، جیمز جویس، آلبر کامو، ریمون آرون، ساموئل بکت، سیمون وی، آرتور کوستلر و میلان کوندرا، مجسمههایی غولآسا در تاریخ روشنفکری و ادبیات قرن بیستم اروپا به شمار میروند که هنوز سایهگستری خود را حفظ کردهاند. اما هر چه ادبیات اروپای قرن بیست با مولفان سرشناس شهره شده است، سیاسات این قاره در قرن بیست سرشار از شارحان و خالی از موسسان است. موسسان همان چهرههایی هستند که با تکیه بر جوهر وجودی خویش و موقعیت ذاتی که در تاریخ پیدا میکنند، گامهایی بلند برمیدارند و فهم ما از دنیای هنر و یا متون علوم انسانی را تغییر میدهند. با این تفسیر، آسمان اندیشه ادبیاتی اروپا در قرن بیستم پرعظمت و آسمان اندیشه الهیاتی و سیاساتی آن کمفروغ است. اما در همین بیفروغی، تکستارههایی خورشیدسان وجود دارند که روشنیبخش تفکر مغربزمین در دوره معاصر شدهاند.
بیتردید نیچه و هایدگر در الهیات و کارل اشمیت و لئو اشتراوس در سیاسات، بازمانده از نسل غولهایی هستند که توانستهاند جریانهای فکری قرن بیستم اروپا را شکل بخشند و تفسیری عرضه کنند که فهم ما از غرب را تحت تاثیر خود قرار دهد. ظهور این چهار اسوه در خاک خردخیز آلمان، نه باعث تغییر جهت اندیشه فلسفه و اندیشه سیاسی در قرن بیستم، بلکه باعث تغییر تعریف ما از فلسفه و سیاست شدند. در این میان نام لئو اشتراوس به دلیل نسبتی که میان قدما و متاخرین اروپایی دارد و به عبارت بهتر در رفتوآمدی مدام میان تفکر کلاسیک یونان باستان و اندیشه پستمدرنیته آلمان است، هیجانانگیزتر و فریبندهتر از هر نام و نشان دیگری است.
فیلسوفی که ابتدا تسلیم اندیشه خداناباوری نیچه و ایده تاریخگرایانه هایدگر میشود. اما پس از آشنایی با فلسفه سیاسی قدمایی از طریق فارابی و ابنمیمون، از ریشههای آلمانی خود منقطع میشود تا به ریسمان محکم حکمت افلاطون در یونان چنگ بزند و ستایشگر فضائل حکمایی آن شود. اما این پایان ماجرای مهیج غولی به نام لئو اشتراوس نیست، چه اینکه او دوباره به ریشههای آلمانی خویش رجعت میکند و سراغ نشانی خانه نیچه در قله آتشفشان را میگیرد. آنطور که شروین مقیمی، مترجم کتاب «ریشههای آلمانی» در مقدمه خود مینویسد: «علیرغم آنکه گسست اشتراوس از ریشههای آلمانی و پیوستناش به سنت فلسفه سیاسی افلاطونی از طریق ابنمیمون و فارابی، گسستی از رتوریک نیچه بود، اما پیوست اشتراوس به ریشههای آلمانی نیز در نهایت پیوستن مجدد او به نیچهای بود که فیلسوف سیاسی عصر ما محسوب میشود. با عنایت به پویایی فلسفه سیاسی در معنای اشترواسی کلمه، فلسفه سیاسی اشتراوس اگر چه به اعتبار فلسفه سیاسی بودن افلاطونی است، اما از حیث صورتبندی آن در شرایط کنونی فلسفه، عمیقا نیچهای است.» اکنون برای فهم بهتر گسست و پیوست لئو اشتراوس، مجموعه مقالاتی از او با عنوان «ریشههای آلمانی» ترجمه و تدوین شده که سببساز دستافشانی و پایکوبی هواداران فلسفه سیاست در عصری است که شوربختانه منهای فلسفه سیاسی به راه خویش ادامه میدهد.
این کتاب حاوی ده گفتار درباره آلمان به مثابه پیشروترین کشور در عرصه فکر و فلسفه در تاریخ جهان و متفکران آلمانی نظیر فردریش نیچه، زیگموند فروید، ادموند هوسرل، مارتین هایدگر، هانس گئورگ گادامر و هرمان کوهن است. مقالاتی که همانند قطعات یک پازل، ماجرای گسستن و سپس پیوستن مجدد اشتراوس به تفکر آلمانی و به عبارت بهتر، نتایج موج سوم تجدد با محوریت تفکر نیچه، را به نمایش میگذارد. کتاب با مقاله «کانسپکتیویسم» که آغاز میشود که اشتراوس در آن با نقد جامعهشناسی معرفت، تداوم تاریخیگرایی هایدگر در نسبیگرایی کارل مانهایم را به نفع حقیقتفرازمانی رد میکند. او در این مقاله با رد سوالات کارل مانهایم، به طرح یک سوال بنیادین میپردازد و مینویسد: «جهانی که علم از درون آن سربرآورد، تا قبل از یورش به آگاهی مبتنی بر کتاب مقدس، چگونه بود؟ ما تنها با جهتگیری به سمت و سوی این جهان است که قادریم به افقی دست یابیم که زینپس فقط از رهگذر آن میتوانیم به شکل بنیادین و ریشهای بپرسیم و پاسخ بگوئیم. ضمنا ما با جهتگیری به سوی این جهان، تحت پیشفرضهای تلویحی مانهایم، خواهیم دید که فرد نه تنها باید امکان و ضرورت یوتوپیا، بلکه امکان و ضرورت طراحی یوتوپیا را نیز مورد پرسش قرار دهد. اما این جهتگیری دقیقا چیزی است که مانهایم مطلقا از آن بیبهره است.» (صفحه ۳۶) این مقاله نخستین کوشش اشتراوس برای بازگشت به منظومه فکر جهان ماقبل مدرن محسوب میشود.
لئو اشتراوس در مقاله دوم با عنوان «موقعیت دینی حال حاضر» اوج گسست از تفکر آلمانی را به نمایش میگذارد. جایی که با نقد ایدههای مندرج در تحت نتایج فلسفه نیچه، پنهاننگاری را به مثابه روششناسی مطالعه متون فیلسوفان دوره میانه به کار میبندد تا بار دیگر از حقایق مندرج در پارادایم تفکر دوره میانه دفاع کند و همهنگامی الهیات و سیاسات در اندیشه متفکرانی نظیر ابنمیمون و فارابی را متذکر شود. عنوان مقاله سوم کتاب حاضر «موقعیت فکری حال حاضر» است که در آن فلسفهورزی در کانون توجهات اشتراوس قرار میگیرد. او مینویسد: «کل نبرد روشنگری علیه پیشداوریها، به یک معنا از قرون گذشته زمینهچینی و پیشبینی شده است. یک فقره از قرن دوازدهم وجود دارد که پرتوی جدیدی بر این نبرد میافکند: نبرد روشنگری علیه پیشداوریها، فاقد آن معنای مطلقی بود که خود روشنگری بدان الحاق میکرد و اینکه نبرد روشنگری علیه پیشداوریها، نه بدینخاطر که انسان همواره پیشداوریهایی دارد و باید داشته باشد، بلکه دقیقا برعکس، بدین خاطر بود که پیشداوریها به معنای دقیق کلمه، صرفا پیشداوریهای ادیان وحیانی است. این بدان معنی است که نبرد علیه پیشداوریها تنها زمانی به پایان خود رسید که دین وحیانی، از حیث بنیاد و نتایج خویش، مورد پرسش واقع شد. بنابرین اگر نبرد روشنگری علیه پیشداوریها، صرفا نبرد علیه دشواری تاریخی فلسفهورزی باشد، آنگاه هدف حقیقی این نبرد تنها یک چیز است: احیای فلسفهورزی، همراه با دشواری طبیعیاش، احیای فلسفهورزی طبیعی یعنی احیای فلسفه یونانی»(صفحه ۸۱) مترجم کتاب معتقد است که این مقاله، مهمترین متن برای فهم مقاله پراهمیت «فلسفه سیاسی چیست؟» اشتراوس است که پیش از این توسط فرهنگ رجایی و اخیرا یاشار جیرانی به فارسی برگردانده شده است.
مقاله چهارم کتاب با عنوان «نیستانگاری آلمانی» حاصل یک سخنرانی در اوج جنگ جهانی دوم در ایالات متحده است تا خطر زوال فلسفه سیاسی یونانی را متذکر شود. خطری که با فراموشی حیث تمدنی و تاکید بر حیث فرهنگی، میتواند به چیرگی حکومت و سیاست بافرهنگ اما بیتمدن را برای بشر به ارمغان آورد. نکته محوری اشترواس در این مقاله ناظر بر فروکاست آفاق لوگوس به رتوریک است. امری مهمی که از نتایج بسط تاریخیگرایی و نسبیگرایی مدرن به شمار میرود. اشتراوس در مقاله بعدی که «اگزیستانسیالیسم» نام دارد، به بحث وجود میپردازد و پای هایدگر و هوسرل را نیز به میانه منازعه میکشاند. «فروید: درباره موسی و یکتاپرستی» عنوان مقاله ششم کتاب است. اشترواس در این مقاله تلاش میکند تا ضمن بررسی فروید به مثابه یکی از نتایج موج سوم تجدد، نسبتی میان روانکاوی و نیستانگاری برقرار کند. برای اشتراوس به مثابه فیلسوفی که دغدغ زیست فلسفی دارد، فراموشی ساحت لوگوتیک گناه نابخشودنی به شمار میرود. گناهی که زیگموند فروید با روانکاروی خود ارتکاب میکند.
عنوان مقاله هفتم کتاب «نامهنگاری با گادامر بر سر کتاب حقیقت و روش» است و همانطور که از نامش پیدا است حاوی یک نامه از اشتراوس به گادامر، سپس پاسخ گادامر به اشتراوس و در نهایت پاسخ کوتاهی از اشتراوس به گادامر است. اشتراوس در این نامهنگاریها سعی میکند از طریق نشان دادن جزمیت مستتر در ایده امتزاج افقهای گادامر، اعتبار نسبیگرایی ارزشی را به چالش بکشد و ضعفهای نظریه گادامر را برایش بازشمارد. «فلسفه به مثابه علم دقیق و فلسفه سیاسی» عنوان مقاله هشتم کتاب است که متکفل دفاع از فلسفه سیاسی در برابر علوم انسانی جدید و تاریخیگرایی و نسبیگرایی مترتب بر آن است. مقاله نهم کتاب «جستاری مقدماتی در باب هرمان کوهن؛ مذهب عقل از خلال منابع یهودی» نام دارد. لئو اشتراوس در این مقاله که در واقع معرفی کتابی از هرمان کوهن است، ویژگیهای دیانت یهودی و مواجهه آن با تجدد را با مروری بر کتاب مذهب عقل از خلال منابع یهودی نشان میدهد.
مقاله آخر کتاب «ریشههای آلمانی» به نحوی متفاوتترین قطعه به حساب میآید که در آن، به قول مترجم ایرانی، لئو اشتراوس بازگشتی به نیچه دارد. این مقاله با عنوان «یادداشتی در باب طرح فراسوی خیر و شر نیچه» وظیفه نقد و بررسی اگر نه مشهورترین، ولی سیاسیترین کتاب نیچه را بر عهده دارد. اشتراوس در این مقاله علاوه بر نیچه، افلاطون را نیز مطمح نظر دارد. چه اینکه این مقاله در اصل مقاله مرکزی آخرین اثر اشتراوس با عنوان مطالعاتی در فلسفه سیاسی افلاطونی است که در اینجا با عنوان یادداشتی در باب طرح فراسوی خیر و شر نیچه منتشر میشود. شروین مقیمی درباره این مقاله در مقدمه خود بر کتاب مینویسد: «اشتراوس در این مقاله با زبانی مملو از اشارات تلویحی، تلاش میکند تا آخرین کوشش بزرگ یک فیلسوف برای رجعت به فلسفه سیاسی را به نمایش بگذارد. فلسفه سیاسی نیچه در روزگار معاصر، کوششی برای دفاع از ساحت شیوه زندگی فلسفی از تعرض شیوههای دیگری که دعوی همترازی با شیوه زندگی فلسفی را دارند. فلسفه سیاسی نیچه، کوشش در جهت احیای سلسلهمراتب و پایگانمندی است.» (صفحه ۱۷) آیا اشتراوس هم به دنبال همین امر است؟ شاید پاسخ به این پرسش را نتوان دقیق داد. اما آنچه به زعم مترجم کتاب میتوان گفت، کوشش ذاتا افلاطونی نیچه برای دفاع از خرد فلسفی در دورانی است که خدا یا افلاطون مردهاند. لئو اشتراوس با دیدن این رتوریک ضدافلاطونی نیچه است که برق چشمانش را میگیرد و سودای پیوست به ریشههای آلمانی خویش میکند.
لئو اشتراوس به مثابه نماینده غولآسای خرد فلسفی آلمان در قرن بیستم، تنها مجسمهای از فلسفه نیست، بلکه فیلسوفی حاضر و آماده در دوران معاصر ماست که همواره همگان را دعوت به زیستن به شیوه فلسفی میکند و در این راه هم شیوه سقراطی را در پیش میگیرد و هم شیوه پارتیزانی را از یاد نمیبرد. او با ایستادن روی دوش غولانی نظیر افلاطون و نیچه، بیآنکه آنان را فتح کرده باشد، چشمانداز آنها را برای ما توضیح داده است: چشماندازی به نام فلسفهورزی در مدینه
مشخصات کتاب: ریشههای آلمانی، لئو اشتراوس، شروین مقیمی، ۲۹۰ صفحه/ ۲۸۰۰۰ تومان، پگاه روزگار نو/ ۱۳۹۷
منبع: سازندگی