در این روزها در تالارهای تهران گاهی شکلهای اجرائی و گاهی محتوای تئاترها باعث نزدیکی آنها به همدیگر خواهد شد. روح جهنمی نوشته و کار بابک محمدی و صعود مقاومتپذیر آرتورو اویی نوشته برتولد برشت و کار امیر دژاکام میخواهند بیانگر وضعیتی برهمریخته در نظم جهان امروزی باشند؛ بنابراین این خود خط و ربطی برای در کنار هم قرارگرفتنشان باشد اما اکنون هر دو را بررسی میکنیم که ببینیم تا چه حد در بیان آنچه مدنظر است، راه را به درستی پیمودهاند.
روح جهنمی
روح جهنمی یک تکگویی است که در آن مردی با تناقضات بسیار انگار که به دنبال راهحلی برای درمان مشکلات جهان برآمده است اما او درواقع ناتوان است از آنچه باید در زندگی شخصیاش او را سروسامانی دهد.
بابک محمدی در وضعیتی آخرالزمانی همانطور که در عنوان نمایش نیز مستتر است و از روح جهنمی بر آن است که جهان امروز را با آن غایت خویش قابل قیاس بداند و از این بوته نقب و نقدی به جهان پیرامونش نصیب کند. بابک محمدی مرد طنازیهایی است که با نگرهای انتقادی همواره همه چیز را زیر سؤال میبرد و همچنان مادام پیپی و حرفهایها دو نمایش کارآمدتر و ماندگارتر او به شمار میآید.
اما در روح جهنمی بخشی از متن درخورملاحظهتر است که زندگی این مرد رند و به ظاهر دیوانه را مورد تأمل قرار میدهد و آنچه از او دور میشود همانا مانند شعاری بیقاعده ما را به جایی نمیرساند. مگر هدف همان شعاردهی باشد که این هم با ملاحظهگری کند و یکنواخت نمیتواند ما را با آن مفهوم مواجه کند. بلکه او باید رفتار تند، عصبی و درواقع هیستریکی را نمایان کند که دقیقا کنش معترض و جنون آنی این مرد است که در تضاد با همه چیز فقط جیغ و فریاد میکشد. اما الان فقط در بازی با موش و آن بخش از خاطرات شخصیاش موفقتر است و هرچه این تضاد در مواجهه با زن و همسرش بیشتر پیچ و تاب مییابد، انگار درخشش کار هم بیشتر خواهد شد. زمانی که مرد به دو مانکن درون اتاقش اشاره میکند و به ناچار باید یکی را بر دیگری ترجیح دهد، عقدههای جنسیاش به فراخور شکست در ازدواجش بازنمایی میشود. زمانی که به پسرش میگوید که دیگر وقعی بر این پدر پریشان و مجنون نمینهد و راه خودش را رفته است، یادآوری شکستی بیبازگشت است که انگار نسل بعدی خودش را دچار این آرمانخواهی بیپیامد و بیعملگرایانه نخواهد کرد. حالا چه میشود نسل بعدی که بابک محمدی برای این هم تصویر و تصوری را در اجرا قائل نمیشود و این درست هم هست چون خود این مرد در پیرسالی و پایان راهش باید مورد ملاحظهگری چندجانبه واقع شود و بحث فرزند و سرنوشتش بیرون از چارچوب آن چیزی است که در متن باید به آن پرداخته شود.
اما مشکل در متن از آنجا میآید که در آن، بسیار پراکندهگویی میشود و این نمیتواند بافتار و ساختار دقیقی را برای ایجاد مرکز ثقل ایجاد کند. یعنی نیازمند بازنگریهایی هستیم که بشود از آن منظر همه چیز را مورد واکاوی قرار داد. مرد پریشان است اما از کدام منظر باید مورد مطالعه قرار گیرد؟! جنگ، تاریخ، همسر، فرزند، همسایهها، نظم مدرن و صنعتی و هزاران چیز دیگر… . یحتمل یک عنصر در نابودی و پریشانیاش بیشتر تأثیرگذار است و باید ما او را از آن منظر ببینیم و حتی اگر خودخواهیها و تکبر مرد در این نابودی مؤثر است، این هم باید مشخص شود وگرنه این همه سوژه و یک نفر در مرکز آن چندان منطقی نمینماید.
شکرخدا گودرزی، بازیگر راه را به درستی میرود. او هم به لحاظ پوشش لباس و هم گریم که او را نزدیک به ترامپ ملاحظه میکنیم، درست مینماید. البته در طنازیهایی که قرار است بخندیم و از این بازی متوجه اتفاقات دیگری شویم که موجبات پریشانیاش را فراهم کرده است، باز هم درست مینماید. او پیرسالی را درست بازی میکند و در ارتباط با اشیا و غذاها و خوراکیها کنشمند است. از همه مهمتر بازی او با موش در سوراخ خانه روستاییاش چشمگیر میشود چون قرار است موش از او خبرچینی کند برای چینیها و این معادله به درستی به شوخی بدل میشود. نشستن مرد بر توالت فرنگی نیز فتح بابی است برای مشمئزشوندگی آنچه در صحنه یادآوری میشود که درواقع انتقادی بر کلیت جهان مادی است که در آن انسان حالت متنفرانهای نسبت به همه چیز پیدا کرده است. اینها از ملاحظات درست محمدی در اجرای روح جهنمی است اما اگر آن وجه پراکنده هم سمت و سوی درستی میگرفت، آنگاه اجرایش هم از دامنه تأثیر بادوامی برخوردار میشد.
صعود مقاومتپذیر آرتورو اویی
آرتورو اویی گانگستری است که سعی میکند با ایجاد وحشت و ارعاب در دل سبزیفروشهای شیکاگو و سیسرویی و بعد از آن ارائه خدمات حفاظتی در قبال پول، نبض شهرها را در دست گیرد. برشت این نمایشنامه را تنها در سه هفته درحالیکه در هلسینکی فنلاند منتظر دریافت ویزای ورود به آمریکا بوده، نوشته است و نمایشنامه در واقع متنی کنایهآمیز است که به آلمان نازی و هیتلر اشاره میکند و آرتورو اویی در واقع خود هیتلر است.
نمایش امیر دژاکام نمیخواهد وفادار به متن برشت باشد اما همه سعی دژاکام بر آن بوده که مخاطبش را راضی نگه دارد که تا حدودی هم موفق است. این متن به دلیل عمیقشدن در ماجراهایی که در آن بدهوبستان قدرت تا سر حد فساد رفتاری پیش میرود، قابل تعمق است و این خود محوری است برای بیرونرفت از زمان و مکان خاص که درازای ماندگاری متن را به واسطه نبوغ برشت روزافزون میکند. بنابراین حتی روخوانی متنی مانند صعود مقاومتپذیر آرتورو اویی بسیار تأثیرگذار است. اما اجرای آن به دلیل داشتن راه و روشی مؤثرتر بانی دامنه تأثیر خواهد شد؛ چون هرچه شیوه اجرائی بهتر و تأثیرگذارانهتر باشد، آنگاه دامنه تأثیر نیز افزونتر خواهد شد. اما در کل دژاکام بیشتر آن را کمدی دیده است درحالیکه متون برشت اغلب کمدی- تراژدی هستند و همواره این دو وجه در کنار هم در متنهایش به درستی و به موازات هم پیش خواهند رفت چراکه بستر اتفاقات چنین است. از یک سو همه به دلیل داشتههای بهتر در تکاپویند تا از فرصتها به نفع خود بهرهمند شوند و این وجه کمدی را دامن میزند و از سوی دیگر آرتورو اویی بسیار هولناک است و برای دستیافتن به مدارج عالی سیاسی و یافتن قدرت از هیچ نوع خیانت و زورمداریای حتی تا سر حد کشتار دیگران دریغ نمیکند. این همان وجه تراژیک است که به دلیل هولناکی توأمان با خنده ما را متوجه گروتسکی جانکاه خواهد کرد که نباید از این بازی لطمه بخورد. یعنی وجه کمیک غالب است بر وجه تراژیک و از آن فراتر وجه گروتسک پنهان میماند؛ درحالیکه اشاره بر این فضای گانگستری میطلبد که خیلی آشکار باشد و ما از حضور آرتورو اویی مانند حضور هیتلر در آلمان نازی بهراسیم. شاید هم این گریز و تبعید به آمریکاست که برشت را بر آن واداشته که به ترکیبی انتقادی از این موضوع ما را نزدیکتر کند. به هر حال اینکه اگر تحت تعقیب قرار بگیرد، زمینه سانسور از نام و نشان هیتلر را فراهم میکند اما برشت از این هم نمیهراسد بلکه با اشارههایی این دو را به هم میدوزد که بدانیم چگونه است که این نوع هیولاهای هولناک در جاهای مختلف متولد میشوند و رشد میکنند.
امیر دژاکام سعی کرده ضمن کمدیشدن به موسیقی بها دهد و بخش عمدهای از اجرایش موزیکال شود و این کارش را سختتر کرده است و در آن از موسیقی رپ و پاپ و حتی تلویحا موسیقی کوچهبازاری خودمان بهره جسته است اما تا آنجا که به متن برمیگردد موفق است و برخی از این آوازها هم انگار فقط جنبه تزیینی دارد مثل آوازهای خوانندهای که در دقایق پایانی و در میان صحنه یک بار میآید. در پایان بهتر بود که آن آواز در رورانس پایانی میگنجید تا این مدل آوازخوانی برای پایان تزیینی جلوه کند و اینطور علیالسویه نباشد.
بازیگران هم به فراخور اجرا، آنهایی که جدیتر بازی کردهاند، بهتر دیده میشوند مانند بهرام ابراهیمی در نقش شیت و روما… یا شهره رعایتی در نقش آقای دالفیت. چراکه وجه تراژیک مانع از اغراق در رفتار خواهد شد و آنهایی که افراط در رفتار و اغراق در کنشهایشان دارند؛ شاید برخی موفق باشند اما همه موفق نیستند. برای مثال تینو صالحی انگار میطلبد که اینطور باشد که هم بخنداند و هم از تلخی ماجراها و رفتارهای دیگران بکاهد. اما نیمی از بازی امیر کربلاییزاده بهویژه در نیمه اول اجرا کاملا دور از ذهن است. به هر تقدیر او گانگستر است و هیولاوش مینماید و هرچه او جدیتر بازی کند، این نقش برجستهتر خواهد شد اما از نیمه دوم اجرا او را تقریبا با همان وجه جدی و هولناک خواهیم دید که البته این بخش هم همچنان نیازمند تصحیح در بازی است. به همین نسبت میشود بازیها را به تراژدی نزدیکتر کرد و در آن جلوه متناقضنماست که وجه کمیک نیز ناخواسته تداعی خواهد شد یا بودن دو، سه نقش کمیک، با چنین تحلیلی میتوانست بار سنگین تراژدی و هولناکی اثر را تلطیف کند. اما درحالحاضر اکثریت بازیگران حس میکنند که باید بخندانند و این زیادهروی در القای حس کمیک است و مانع از آن هولناکی خواهد شد. یعنی این نمایش با یک بازنگری در بازیها به ماجرایی دقیقتر نزدیک خواهد شد و از این اجرای صرفا کمیک فاصله خواهد گرفت.