مصطفی محدثی خراسانی مینویسد: شفیعی در زمانه شعرهای خواب آور، زندگی دریایی و دست در گریبان با موج و پریشانی و طوفان را برمیگزیند.
به گزارش تیتر هنر، مصطفی محدثی خراسانی، شاعر و پژوهشگر، در یادداشتی به مناسبت عرضه انتشار تصحیح محمدرضا شفیعی کدکنی از «تذکرهالاولیا» یادداشتی را نوشته که به این شرح است:
بخوان به نام گل سرخ
عرض ارادتی به پیشگاه علامه محمدرضا شفیعی کدکنی
در این زمانه عسرت
به شاعران زمان برگ رخصتی دادند
که از معاشقه سرو و قمری و لاله
سرودها بسرایند ژرفتر از خواب
چند مصراع سروده فوق از کتاب “در کوچه باغهای نشابور”منتشر شده اواخر دهه 40 حکایتگر دغدغههای حداقل بخشی از جامعه ادبی آن روزهاست که فارغ از رسالت تاریخی خویش، سرگرم معاشقههایی از این دست بودهاند و کارشان رصد رگ خواب جامعه بوده، تا عطاکنندگان برگ رخصت با خیال راحت به کارشان برسند.
اما در این میان بودهاند بیداردلانی که “وقتی حضور خودرا یافتند، دیدند تمام جادهها از آنها آغاز می شود” و بر این باور بود که سرودند:
حسرت نبرم به خواب آن مرداب
کآرام میان دشت شب خفته است
دریایم و نیست باکم از توفان
دریا همه عمر خوابش آشفته ست
و یکی از آن شمارخرد هزاران بیش، علامه محمدرضا شفیعی کدکنی است.
شفیعی در آن زمانه عسرت، هوشمند و آگاه به رسالت تاریخی خویش در کار روشنگری و تلنگر زدن به وجدانهایی است که امیدی به بیدار شدن آنها دارد، در زمینهای که به تعبیر شفیعی زمانه عسرت است و شاعران غفلت زده، خود را به برگ رخصتی فروختهاند و دلخوش که شعر میگویند، شعرهایی که از خواب هم ژرفتر است، و بازی با معاشقه سرو و قمری و لاله.
او به خواب مردابها حسرت نمیبرد، و زندگی سرتاسر تلاطم و موج را پذیرفته است، و چون اقبال لاهوری باور دارد که موج تا هنگامی موج است که آرام نگیرد، زیرا به محض آرام گرفتن، نابود خواهد شد. شفیعی در زمانه شعرهای خواب آور، زندگی دریایی و دست در گریبان با موج و پریشانی و طوفان را برمیگزیند.
شفیعی در کنار سرودههای سرشار از آب و خرد و روشنی از همان سنین جوانی دیگر رسالت تاریخی خویش را در حفظ و پیرایش و ویرایش میراث گرانسنگ ادب فارسی مییابد و با عزم و ارادهای پولادین گام در راهی میگذارد که اکنون بیش از شش دهه است که تکسوار این وادی شکوهمند است و بخش قابل توجهی از این میراث ارجمند را برای همیشه درمقابل تحریف و تخریب و تخدیش، بیمه کرده است.
او به این میراث عشق میورزد و بهخوبی میداند که اگر او این بار بر زمین مانده را در طول عمر با برکت خویش برندارد، لطمهای جبران ناپذیر و اسفبار متوجه ادبیات انسانساز ما خواهد شد و داغ آن بر دل بشریت خواهد ماند.
در میان شاعران معاصر، دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی از دلبستهترین شاعران به آموزههای عرفانی و پیشینهها و پشتوانههای فرهنگی این مرز و بوم است و هیچ شعری از او را نمیتوان سراغ گرفت که پشت گرم این مبانی ارزشمند نباشد.
شفیعی نه تنها در شدت بهرهمندی از مبانی عرفان در جریان شعر معاصر چهرهای بینظیر است که در کیفیت بهرهمندی از این مبانی نیز ویژگیهای خاص خودش را دارد. ایدههای معرفتی و فلسفی و حکیمانه، الهامبخش شعرهای شفیعیاند، تمام شعر پیرامون همان ایدهها میچرخد و محورهای افقی و عمودی مستحکم و منسجم خویش را در پرتوی مغناطیس همان ایدهها پیدا میکند و به کمال میرسد.
آشکارترین جلوه وابستگی و دلبستگی شفیعی به میراث فرهنگی و معرفتی و اساطیری این سرزمین، در عناوین شعرهایش نمود پیدا میکند. این عناوین گاه نام شخصیتهای مشهور یا نام کتابی مشهور یا عبارت یا مضمون معرفتی مشهوری از این شخصیتهاست؛ عناوینی چون بار امانت، هفتخوانی دیگر، نور زیتونی، آیینه جم، محاکمه فضل الله حروفی، حلاج، مزمور، آواره یمگان، شطح، معراجنامه، اضطراب ابراهیم، سیمرغ و… نشان از این دلبستگی دارند.
بخوان به نام گل سرخ، در صحاری شب،
که باغها همه بیدار و بارور گردند
بخوان، دوباره بخوان، تا کبوتران سپید
به آشیانه خونین دوباره برگردند
بخوان به نام گل سرخ، در رواق سکوت
که موج و اوج طنینش ز دشتها گذرد؛
پیام روشن باران،
زبام نیلی شب،
که رهگذار نسیمش به هر کرانه برد
و اکنون لطف خواندن تذکره الاولیای عطار نیشابوری به تصحیح فرزند خلف آن پیر عارفان و همشهری او به یمن سالها تلاش طاقتفرسای علامه محمدرضا شفیعی کدکنی دست فراهم داده است، این فرصت فراهم آمده را مغتنم دانسته و از خداوند طول عمر برای این باقی صالح فرهنگ و ادبیات ایران زمین آرزومندیم.
دیر زیاد آن بزرگ خداوند…
و در پایان این غزل که برگ سبزی است از حقیر را تقدیم حضرتش میدارم:
مجموعترین شعر پریشان که شفیعی است
دیگر چه توان گفت از اینسان که شفیعی است
کوهیتر از این میشود آهوی هزاران
موسیقی نی برلب چوپان که شفیعی است
معلوم نشد راز زلال نفس او
مجهول سفرنامه باران که شفیعی است
آیینه شفاف صدا در شب غربت
آوازنیستان شهیدان که شفیعی است
با صبح نشابور هنوزش سر و سریست
گیریم مقیم شب تهران که شفیعی است
پیچیده در آفاق سخن نام بلندش
بیتالغزل شعر خراسان که شفیعی است