افروز فروزند را باید با نمایش «مافیا» به عنوان یک کارگردانِ جوانِ صاحب سبک که دغدغههای اجتماعی دارد را جدی گرفت. در دورانی که بسیاری از کارگردانهای تئاتر گیشه را بر ارزش هنری ترجیح دادهاند و فقط به فروش بیشتر فکر میکنند، حضور فروزند در این فضا را باید جدی گرفت. فروزند پیشتر با نمایش «بهمن» تبحر و تیزهوشیاش در به روی صحنه بردن نمایشی ارزشهای هنری و حرفهای اجتماعی را نشان داده بود و حالا با «مافیا» بر این موضوع صحه گذاشت.
«مافیا» فضایی شبیه به «بهمن» دارد. نام هر دو اثر یک «تکواژه» پر معنی و پرنکته است. هر دو اثر فضایی شلوغ و پر جنبوجوش دارند که باید حقیقت را از دل همین شلوغی بیرون کشید. «مافیا» پیش از نشستن تماشاگران بر روی صندلی شروع میشود. وقتی که کارگردان پنجرهای آینه مانند را مقابل تماشاگران قرار میدهد تا آنها فقط به نظاره خود بنشینند. آنها در شروع نمایش، خودشان را میبینند و در پایان با رفتن نور صحنه باز نظارهگر خودشان هستند. گویی «مافیا» هر کدام از ما که درون جامعه کنار آدمهای دیگر زندگی میکنیم، هستیم. هر کدام از ما قابلیت تبدیل شدن به یکی از شخصیتهای نمایش را داریم و میتوانیم بنفشه، غلامرضا، احمد و مهناز شویم.
از یک جمع 9 نفره صمیمی دو نفر غایبند. حالا هفت نفر در غیاب بهترین دوستانشان، با خیال راحت مشغول بازی مافیا هستند. در این بازی یک بار یکی آدمفروش میشود، یکی جادوگر و انگار در عالم بازی نقابها انداخته میشود و آدمها خود واقعیشان را نشان میدهند. آدمهای این بازی در قبال سرنوشتی که برای دوستشان اتفاق افتاده مسئولند، ولی هیچ کدام قدمی برای دوستشان بر نمیدارد. هر کدام با دغدغههای سطحی پیلهای دور خودش تنیده و با اعمال واهی مشغول بازی در این دنیاست. یک بار پزشک میشود، یک بار دزد و یک بار پلیس و هر بار در هر شغل ناموفق و ناکارآمد است.
شهرام تنها کسی از این جمع است که دغدغههایی فراتر از دیگر دوستانش دارد. او تنها به خودش فکر نمیکند و در جامعه، درد او هم هست. شهرام در کنارش منیر را دارد که از احساسات پاک انسانی سرشار است. این زوج عاشقانه همدیگر را دوست دارند و حالا در نبود شهرام، منیر افسرده، غمگین و تنهاست.
شهرام و منیر در واقع نمادی از اخلاق و انسانیت در جامعهای شلوغ و پرهیاهو هستند که گمشدهاند. جامعهای که آدمهایش فقط به منافع خویش فکر میکند و در قبال دیگری مسئولیتی بر عهده نمیگیرد. جامعهای سرگردان با افرادی پریشان که فقط منیتشان را تکثیر میکنند.
در این میان هنوز آرپا همچون دیگران آلوده نشده است. او هنوز کمی از معصومیت دوران کودکی را به همراه دارد. هنوز نگران منیر و شهرام است، با منیر تلفنی صحبت میکند و غصهدارش است. او جایی جدا از بازی مافیا ایستاده و نقش خدا را دارد. هر چند که او هم در آینده همرنگ جماعت خواهد شد و جایگاه خداییاش در بازی که نشانی از پاکیاش است را از دست خواهد داد.
شخصیتهای «مافیا» در ناخودآگاهشان به آدمهای دیگری تبدیل میشوند و تازه آنجاست که میتوان فهمید چقدر همدیگر را دوست ندارند و تا چه اندازه از هم دورند. «مافیا» با شلوغی و سر و صدا شروع میشود و با سکوت و خلوتی دنیای احمد و مهناز تمام میشود. سکوت و سکونی که از دلِ نفاق آدمهایش میآید.
نویسنده: احمد محمدتبریزی