چندان که به علوم سیاسی بازمیگردد، کتاب «احیای علوم سیاسی: گفتاری در پیشه سیاستگری» را میتوان متفاوتترین اثر حسین بشیریه خواند؛ هم از حیث ساختار و شکل و شمایل و هم از نظر محتوا. بیجهت نیست که مولف در انتهای دیباچه خاطرنشان میسازد که «این کتاب مبتنی بر ذهنیات و تاملات و برداشتهای نگارنده است و تحقیق و پژوهش به معنای مرسوم نیست.» این سخن از پژوهشگری که بیش از ۴٠ سال است در حوزه علوم سیاسی فعالیت میکند و مجموعهای از معتبرترین و موثرترین آثار «تحقیقی و پژوهشی» را در این حوزه نگاشته است، اهمیت بسیار دارد؛ تا جایی که میتوان خطر کرد و گفت: حسین بشیریه در این کتاب به فراسوی آثار مالوف و معهودش در مقام یک پژوهشگر دقیق و منصف گام میگذارد و در قامت یک نظریهپرداز در حوزه اندیشه سیاسی ظاهر میشود. کتاب با این گزینگویه مشهور آغاز میشود که «فیلسوفان تاکنون تنها جهان را به شیوههای گوناگون تعبیر و تفسیر کردهاند و توضیح دادهاند، اما مساله بر سر تغییر دادن جهان است» و جان کلام آن نیز همین پیشنهاد کارل مارکس در یازدهمین تز از تزهای فوئرباخ است: بهسازی و احیای دانش سیاست به عنوان معرفتی برای پرورش سیاستگران و دستیابی به مهارت سیاسی در جهت تغییر جهان. به سخن دقیقتر بشیریه در آستانه شصت و پنج سالگی در اندیشه احیای علوم سیاسی از طریق معرفی پیشه سیاستگری و بازگرداندن این دانش به ریشهها و خاستگاههای آن است و خواستار نوزایش علم سیاستی است که صرفا ابزار و وسیلهای برای دستیافتن به قدرت و حفظ و گسترش آن نیست، بلکه غایتش سعادت و بهروزی انسان است.
شخصیترین اثر بشیریه
اما اینکه سخن را با غرابت و تازگی کتاب از حیث ساختار و محتوا بر شمردیم، نیازمند توضیح است. از شکل و شمایل کتاب آغاز کنیم. برخلاف سایر آثار دکتر بشیریه که معمولا در آنها رد و نشانی از شخص مولف نیست- جز در تقدیمنامههای کوتاه و چند کلمهای آغازین- کتاب کوچک «احیای علوم سیاسی» با دیباچهای خواندنی و شخصی آغاز میشود که آن را میتوان در حکم درددل محققی خواند که پس از چند دهه تحقیق و پژوهش و تالیف و ترجمه دهها کتاب در حوزه علوم سیاسی و بهخصوص جامعهشناسی سیاسی، نسبت به سرشت و محتوای این شاخه از معرفت، «احساس ناکامی» میکند. او به انگیزهها و انتظارات خودش در چهل و اندی سال گذشته اشاره میکند؛ زمانی که به عنوان دانشجویی جوان و علاقهمند در دهه ١٣۵٠ تحصیل در رشته علوم سیاسی را آغاز کرد و انتظارش از این رشته «این بود که هم دانش منظم و مستقل و سامانمندی درباره عرصه سیاست و پدیدههای سیاسی به دست دهد» و هم اینکه- و این بسیار مهمتر است- پس از دستیابی به آن دانش و فراغت از تحصیل، نیاز مبرمی به وجود دانشآموختگانی چون او در جامعه احساس شود. سالها تحصیل و آموزش اما نویسنده را مایوس و ناامید میکند و انتظارات او را برآورده نمیسازد؛ تا جایی که رشته علوم سیاسی را «جز مجموعهای از لاشههایی از رشتههای دیگر، به ویژه تاریخ و حقوق» نمییابد و پس از فراغت از تحصیل «احساس بطالت و به هدر رفتن بهترین سالهای جوانی»اش را دارد. بشیریه همچنین تاکید میکند بعدا که برای ادامه تحصیل به انگلستان میرود نیز با سیطره و هیمنه علوم اجتماعی و جامعهشناسی رفتاری و اثباتی مواجه میشود؛ علومی که «در نهایت به سیاستزدایی از دانش سیاسی میانجامید». البته این دانشآموخته مبرز علوم سیاسی ناامید نمیشود و در بازگشت به ایران، پس از دو دهه تدریس و تحقیق به شیوه علم سیاست اثباتی و رفتاری، میکوشد کتابهایی فراتر از علم سیاست اثباتی بنویسد و به «آنچه اکنون سیاستگری» مینامد نزدیک شود؛ یعنی تلاش میکند «رسالت دیرین سیاست به منزله حکمت عملی را احیا» کند. اما غیر از این جنبه شخصی، دیگر ویژگی شکلی متمایز این کتاب با سایر آثار بشیریه خصلت گفتارگونه آن است، یعنی کتاب همچون آثاری چون «نظریههای دولت» (نوشته اندرو وینسنت)، «میشل فوکو: فراسوی ساختگرایی و هرمنوتیک» (نوشته دریفوس و رابینو)، «تاریخ اندیشههای سیاسی» (در دو جلد)، «نظریههای فرهنگ در قرن بیستم» و «سیری در نظریههای جدید در علوم سیاسی»، در راستای معرفی برخی نظریهها یا اندیشههای سیاسی شماری از متفکران و فیلسوفان سیاسی نیست یا نمیکوشد مثل کتابهایی چون «موانع توسعه سیاسی در ایران» و «دیباچهای بر جامعهشناسی ایران: دوره جمهوری اسلامی» با ابزار جامعهشناسی سیاسی به تحلیل شرایط سیاسی و اجتماعی یک جامعه خاص بپردازد، بلکه مجموعهای از گفتارها در جهت شرح و بسط یک نظریه جدید درباره دانش سیاسی و معرفی مفاهیمی تازه در این زمینه است. به همین خاطر اگرچه در آن به امهات اندیشههای متفکرانی چون افلاطون و ارسطو و ماکیاولی و فارابی و هابز و لاک و روسو و هابرماس و مکاینتایر بر میخوریم، اما این رجوع صرفا در جهت به استخدام درآوردن فکر این متفکران برای تقویم سخن اصلی بشیریه است. به همین دلیل در «احیای علوم سیاسی» از ارجاعات فراوان و نقلقولهای رایج در سایر آثار بشیریه خبری نیست، حتی در فهرست منابع تنها به اصلیترین کتابهایی که در این کتاب ١۵٠ صفحهای به آنها اشاره شده برمیخوریم. نثر کتاب نیز اگرچه همچون سایر نوشتههای بشیریه محکم، استوار و عالمانه است، اما در مقایسه با آثاری چون «جامعهشناسی سیاسی» و «انقلاب و بسیج سیاسی» زبانی روانتر و سادهتر دارد و تاحدودی بیپیرایه و خودمانی است و این ویژگی البته نه نقطه ضعف آنکه اتفاقا نشانه پختگی و کمال این نویسنده در نگارش فارسی به قلمی شیوا و گویاست.
دانش سیاست آنگونه که بود
سخن اصلی و اساسی کتاب «احیای علوم سیاسی»، چنان که به زبانی دیگر گفته شد، آن است که علوم سیاسی در سدههای متاخر از مسیر اصلی و اولیه خود در خاستگاه آن خارج شده است. به نظر بشیریه دانش سیاست نزد بنیانگذاران آن صرفا علمی نظری در جهت شناخت و توضیح و تبیین جهان و پدیدههای آن نبود. نزد اندیشمندانی چون سقراط و افلاطون و ارسطو و فارابی و ابنسینا، «سیاست پیشهای عملی» برای تغییر جهان درراستای نیل به سعادت و بهروزی بود؛ برخلاف دانشهای نظری که هدفشان تنها شناخت پدیدههاست. توجه به این نکته حائز اهمیت است که در اینجا سخن بر سر خود دانش نظری و عملی است وگرنه شک نیست که دانش نظری نیز در نهایت انسان را قادر میسازد تا با خلق فناوری امور را در جهت تامین نیازهای بشر دگرگون سازد. بنابراین تا جایی که به نفس دانش و معرفت نظری باز میگردد، غایت فقط توضیح و تبیین پدیدههاست، اما حکمت عملی که اخلاق و تدبیر منزل و سیاست را در بر میگیرد، فینفسه به کار تغییر میآید و در نتیجه کسانی که این دانشها را فرا میگیرند، همچون صنعتگرانی هستند که در دو سطح فرد و جامعه، برای دستیابی به سعادت و بهروزی بکوشند. به همین خاطر به نظر بشیریه نزد قدما پیوندی تنگاتنگ میان اخلاق و سیاست برقرار بود چنان که «میتوان گفت سیاست همان اخلاق در سطح جمعی است و اخلاق نیز سیاست در سطح فردی است، زیرا هر دو در غایات اساسی- یعنی نیل به سعادت و بهروزی- مشترکند». بر همین اساس «دانش سیاست باید به هدف سیاست یعنی به دستیابی به وضع معتدل و عادلانه یاری رساند. به زبان حکمای دیرین، دانش سیاست صرفا با علتهای فاعلی و مادی و صوری دولت و حکومت (یعنی رهبران و گروههای تشکیلدهنده و ساختار عینی و اشکال حکومت) سر و کار ندارد بلکه به علت غایی آن یعنی همان هدف غایی یا سعادت و ابزار دستیابی به آن نیز علاقهمند است و از این رو، اساسا عملی و تجویزی است.»
جدایی اخلاق از سیاست
اما بشیریه در فصل سوم از گفتار نخست کتاب نشان میدهد که این نگرش حاکم بر حکمت سیاسی دیرین در قرنهای بعد از آن رو به افول میگذارد. نقطه عطف از منظر او در این میان نیکولو ماکیاولی است: «ماکیاولی با جدا کردن حوزه اخلاق از حوزه سیاست و تاکید بر حفظ قدرت به منزله هدف، از آن سنت دیرین فاصله گرفت. به نظر او سیاست نه تنها نیازی به اخلاق ندارد، بلکه ممکن است با رعایت آن تباه هم بشود.» متفکر مهم دیگری که در جهت این «واژگونسازی حکمت سیاسی دیرین» اثرگذار است، توماس هابز است. هابز نیز همچون ماکیاولی هدف سیاست را نیل به سعادت و بهروزی بشر نمیداند. از نظر او «غایت اصلی از تشکیل زندگی مدنی و سیاسی گریز از وضع طبیعی و جنگ داخلی و ایجاد امنیت در سایه هر شکلی از دولت است.» بشیریه نشانههای این وارونگی را نزد اندیشمندان مسلمان و نویسندگانی چون ابنالمقفع، جاحظ، عنصرالمعالی کیکاووس زیاری، خواجه نظامالملک و ابنجماعه نیز میبیند و مینویسد: «آنها گرچه به ظاهر بر مفاهیم اخلاقی و دینی و صلاح و معاش و معاد و فضیلت و بهزیستی تاکید میکنند، اما بر خلاف حکمت سیاسی کهن که اساسا نگرشی انتقادی و حتی انقلابی داشت و در بند حفظ دولتهای ضاله و تباه نبود، دیدگاهی اساسا محافظهکارانه دارند و هدف غایی سیاست را ایجاد نظم و امنیت میدانند.» در روایت کلان و از فاصله بشیریه، در طلیعه دوران مدرن و با ظهور متفکرانی چون جان لاک و ژان ژاک روسو و جان دیویی، بار دیگر منطق کلی حکمت سیاسی کهن بازسازی شد. برای مثال لاک با تاکید بر مفهوم رضایت وظیفه دولت را پیشبرد خیر و صلاح همگانی میخواند و روسو به سیاق متفکران کهن از رابطه اخلاق و سیاست و در نتیجه دولت اخلاقی دفاع میکند، به نظر او «دولت اخلاقی دولتی است که شهروندانش اخلاقا آزادند و مصلحت عمومی را اراده میکنند.» دیویی نیز «در چارچوب حکمت عملی ارسطو» بر این باور است «میان عقلانیت و مردمسالاری پیوندی عمیق هست» و «هدف اصلی سیاست حل مسائل اجتماعی است.»
سیطره اثباتگرایی
اما با ظهور علم سیاست جدید و اثباتی در دو سده اخیر، «علم سیاست به دانشی محض برای توضیح پدیدهها و رفتارها و کنشهای سیاسی» بدل میشود. به نظر بشیریه این تغییر در غرب از میانه قرن نوزدهم «با ترکیب چندین گرایش فکری و علمی و فلسفی جدید، از جمله اثباتگرایی قدیم و جدید، رفتارشناسی، داروینیسم اجتماعی، کارکردگرایی و تجربهگرایی» پدید میآید. در نتیجه «آنچه در حکمت قدیم موضوع اصلی دانش سیاست بود، یعنی تدبیر امور، اینک به موضوعی بیربط به علم سیاست جدید تبدیل شد، تا جایی که علمای سیاسی و اثباتگرا پرداختن به هر گونه نگرش تجویزی و هنجاری و اخلاقی و صحبت از هر نوع غایات و اهداف عملی را دون شأن علمی خود میشمردند.» خاستگاه اصلی علم سیاست اثباتی از نظر بشیریه ایالات متحده است و مهمترین متفکری که به لحاظ روششناختی در شکلگیری آن دخیل بوده، کارل پوپر، فیلسوف اتریشی- بریتانیایی است. به عقیده پوپر «آنچه معرفت غیرتجربی و اثباتناپذیر یا ابطالناپذیر به شمار میرفت… از دایره دانش علمی جدید بیرون میافتد». خصلت پژوهشهای اثباتی آن است که در آنها خبری از تجویز و موضعگیری نیست؛ یعنی «پژوهش در سیاست اثباتی اصولا برای مصرف در زندگی سیاسی انجام نمیشود و از این رو علم سیاست جدید ربطی به زندگی سیاسی در عمل نداشته است.» در این نگرش «سیاستمداران بازیگرانند و دانشمندان سیاسی تماشاگران و ناظران.» بشیریه کارل دویچ و دیوید ایستون را به عنوان دو تن از چهرههای نامدار رفتارگرایی و علم سیاست اثباتی معرفی میکند و نشان میدهد که چگونه این دو متفکر در دورههای مهمی از حیات فکریشان- با وجود برخی تحولات بعدی- در تثبیت نگرش اثباتگرا به دانش سیاست موثر بودهاند. او البته تاکید میکند علم سیاست اثباتی و «نگرش سیستمی» با وجود قوت و قدرتش هیچگاه «به طرز فکر یا پارادایم سراسری و مسلط تبدیل نشد» اما نتیجه تشتت آرا و تکثر رویکردها، پراکندگی و تکثری بود که در دوره «پسااثباتگرایی» در وجه سلبی به فضایی تراژیک و سوگوارانه منجر شد و در وجه ایجابی نیز به ظهور دوباره نهادگرایی نوین و بازگشت به دولت انجامید؛ دیدگاهی که به نظر بشیریه کماکان «از چنبر اثباتگرایی نرهیده است». تعبیر به جای بررسی علل، تاریخگرایی، جامعهشناسی سیاسی، تحلیل سیاستگذاری و «پروستریکا» برخی از نگرشهای رایج در دوران پراکندگی از دید بشیریه هستند.
دانش سیاست همچون پیشه
احیای دانش سیاست در ردای پیشه سیاستگری، پیشنهاد اصلی بشیریه در این کتاب برای برونرفت از پراکندگی مزبور است. به نظر او تنها با این اقدام است که میتوان «دیوار غربت میان دانش سیاست و سیاست» را از میان برداشت. سیاستگری به نظر او همچون زرگری یا صورتگیری، مهارتی خاص و تخصصی است که موجب میشود فراگرفتن آن مانع از ورود کسانی شود که «در دانش سیاست عامی به شمار میآیند». بشیریه البته سریعا تاکید میکند که این ادعا به معنای نخبهگرایی و ضدیت با مردمسالاری نیست، زیرا «میتوان همراه با هواداران مردمسالاری گفت که همگان در تشخیص غایات سیاست و معنای سعادت و عدالت آزاد و برابرند، اما از این نمیتوان این قضیه را نتیجه گرفت که همگان هم صلاحیت سیاستگری دارند؛ پس بهتر آن است که سیاستمداران از بین سیاستگران از جانب عموم برگزیده شوند، همچنان که پزشکان و مهندسان به حکم رای مردم پزشک و مهندس نمیشوند، بلکه به موجب دانش خود چنین عناوینی دارند.» بنابراین «مقامات عمومی و سیاسی باید در درجه اول و به عنوان پایه خدمت عمومی، سیاستگری بیاموزند.» هارولد لاسول، یورگن هابرماس و السدر مکاینتایر سه نمونه از متفکرانی هستند که با وجود تفاوتها و ناهمسانیها از نگرش تجویزی به دانش سیاست و بازگشت به حکمت سیاسی کهن دفاع میکنند و هر یک با ادبیات و رویکردی متفاوت از همان علم سیاستی سخن میگویند که «نه از قواعد عمومی و کلی و عقلانی بلکه از آشنایی با شرایط انضمامی و تجربه عملی بر میخیزند و معطوف به عمل و نقد و تغییر و دستیابی به اهدافی هستند.» در این نگرش به علم سیاست، دیگر بحث از «مساله بهترین نظام سیاسی» که اصلیترین مساله حکمت سیاسی کهن بود، کاری «غیرعلمی و سادهاندیشانه» نیست، بلکه نشانگر آن است که «مساله اصلی در سیاست مساله ترجیح است نه مساله توضیح.» دفاع نسبتا مفصل بشیریه از مردمسالاری در صفحات ١٢۴ تا ١٩٩ کتاب را نیز باید در همین راستا فهمید؛ چراکه او نشان میدهد چگونه کیفیت زندگی و کارایی حکومتها با گونههای نظام مردمسالاری پیوند پیدا میکند. بحث از دولت رفاهگستر، اهمیت توسعه اقتصادی و در نهایت توسعه سیاسی از دیگر مباحثی است که در چارچوب سیاست تجویزی طرح میشود و «به کل زندگی سیاسی و اهداف و آرمانهای غایی» نظر دارد.
در جستوجوی سعادت
معمار جامعهشناسی سیاسی و معلم علم سیاست در ایران در واپسین اثر خود در آستانه کهنسالی اگرچه از احیای علوم سیاسی سخن میگوید، اما در واقع بازگشت به حکمت سیاسی را در نظر دارد؛ دانشی که تنها به توصیف و تبیین خلاصه نمیشود و زندگی خوب و خوش و ارزشمند برای انسانهای واقعی و انضمامی را وجهه همت خود قرار داده است؛ یعنی رجوع به گونهای فرهیختگی که تنها هدفش تقریر حقیقت برای آدمیان نیست، بلکه تقلیل مرارت ایشان را نیز مدنظر دارد، منتها نه با فراخواندن به فردگرایی و عزل نظر از سیاست و جامعه، بلکه سعادت را امری جمعی و در بستر جامعه ممکن میداند و به همین خاطر است که در عین تاکید بر همراهی و همسویی اخلاق و سیاست، کماکان سیاست را بر صدر مینشاند و در ردیف بزرگترین اندیشمندان تاریخ یعنی افلاطون و ارسطو و مارکس، بهروزی انسان به عنوان جانوری اجتماعی و سیاسی در شهر را جستوجو میکند.