قسم، دومین تجربه کارگردانی محسن تنابنده در سینما -بعد از گینس- وجهی نادیده از سازندهاش پیش چشم مخاطب میگذارد. راضی (راضیه) که اطمینان دارد قاتل خواهرش -رضوان- بهمن (شوهر رضوان) است؛ توانسته بعد از پنج سال، اقوام درجه یک رضوان را گرد هم آورد تا از گرگان به مشهد بروند و مراسم قسامه را اجرا کنند چراکه دادگاه ادله کافی برای اثبات قاتل بودن بهمن ندارد. بستگان درجه یک مقتوله حاضر شدهاند علیه بهمن قسم بخورند تا خون رضوان پایمال نشود. اما در راه اتفاقاتی رخ میدهد و حقایقی آشکار میشود.
تنابنده در طول فیلم، مدام تواناییهای کارگردانیاش را به چالش میکشد. او در تلاش است تا اولا ذهنیت مخاطب عام از تنابنده پایتخت را مخدوش و دوما شایستگیاش در اجرای یک فیلمنامه سخت و شلوغ را اثبات کند. موقعیت ملتهب قسم باعث میشود مخاطب تا انتها به دنبال این باشد که حقیقت ماجرا چیست، چه چیزهایی ناگفته مانده و شخصیتها چه هدفی دارند. وجود نزدیک به سی بازیگر به مدت هشتاد دقیقه آن هم در فضایی بسته-اتوبوس- به شدت کار را برای کارگردان و فیلمبردار سخت میکند. تنابنده اما با توسل به هوش ذاتی و فهم درستش از ریتم موفق میشود از پس این چالش برآید و محصولی باکیفیت ارایه دهد. اما آیا نشانی از تنابنده پایتخت در قسم دیده میشود؟ بله: یک) پر کردن قصه و صحنه با جزییات تا جایی که ممکن است؛ نمونهاش وجود حدودا سی تیپ شخصیتی سراسر متفاوت، ملموس، زنده و با ظاهر و شناسنامه خاص؛ یا گرهگشایی از ماجرای کشته شدن سگ یکی از اقوام؛ وقتی خلیل و یکی دیگر از اعضای فامیل، پشت رستورانی بین راهی در حال مصرف مواد مخدر هستند. موقعیتی که مخاطب، عموما توقعی ندارد اطلاعات مهمی کسب کند ولی تنابنده به او نهیب میزند که همه سکانسها حاوی اطلاعاتاند؛ هرچند برخی چندان مهم و محوری نیستند. دو) شوخطبعی جدانشدنی تنابنده که در اینجا غافلگیرمان میکند و خودش را در بحرانیترین لحظات فیلم نشان میدهد: خلیل که از بهانهگیریهای راضی به ستوه آمده مدام این ور و آن ور میرود ولی در یک لحظه، بیهوا، سرش به تلویزیون اتوبوس میخورد و باعث خنده مخاطب میشود. حضور پیرمرد بد دهن و شخصیتهای بذلهگوی فامیل هم هر از چندگاهی زهر داستان تلخ اصلی را میگیرد.
وقتی در ابتدای فیلم، اتوبوس را میبینیم که با موسیقی رازآلودی به سمت فضای مهگرفته پیش میرود، هم با جغرافیای اثر-گرگان-آشنا میشویم و هم به این فکر میافتیم که این جماعت احتمالا نمیدانند به کجا میروند؛ راه سختی پیشرو خواهند داشت و باید مواظب باشند. هرچند توقع میرفت با این شروع درخشان، عواقب سختتری در انتظار مسافران باشد. مسافرانی که ناآگاهانه و از روی کینه شخصی یا نسبت فامیلی قصد دارند قسم بخورند؛ قسمی که از درستی و حقانیت آن مطمئن نیستند و نشانهاش را در اختلافات ریز و درشتشان در طول راه میبینیم. تورج اصلانی به عنوان فیلمبردار، به خوبی موفق میشود فضای ملتهب و پرتنش اثر را با دوربینش ثبت کند. پرهیز از تکانهای شدید دوربین و تلاش درست برای نزدیک شدن به کاراکترها با تمهیدات بصری موجب شده مخاطب بدون سردرد بتواند به دنیای شخصیتها وارد شود. نمونهاش خسرو، شوهر عصبانی و مرموز راضی. ما با او همراه میشویم و با شنیدن حرفهایش به او حق میدهیم. معرفی خسرو بدون عجله و با تلاش برای ورود به درون پرآشوب او انجام میشود. درست همینجا، تنابنده میتوانست مهمترین تعلیق درامش را وارد اثر و قصه جذابتری تعریف کند. در حقیقت ظرفیت بالقوه شخصیت خسرو برای ایجاد تعلیق به راحتی هدر میرود.
با اینکه قسم یک درام جادهای محسوب میشود-بدین معنی که در راه، تحولات مقطعی و نهایی مسافران را میبینیم- ولی به هیچوجه توریستی نمینماید. اصلانی و تنابنده به آسانی میتوانستند با تمرکز بر نمایش جاذبههای طبیعی گرگان تا مشهد، زمان فیلم را به نود یا حتی صد دقیقه برسانند و مخاطب را با رضایتی کاذب از سالن سینما خارج کنند ولی آگاهانه از این کار پرهیز کرده و تنها برای فصلبندی و نمایش گذر زمان از اتوبوس خارج میشوند. همینجا باید به موسیقی بسیار خوب یحیی سپهریشکیب هم اشاره کرد که اندازهاش رعایت شده و موفق میشود نوعی رازآلودگی و آرامش قبل از توفان را با موسیقی ظریف خود به مخاطب القا کند.
بهترین بازیها با اختلاف از آن حسن پورشیرازی / خلیل و سعید آقاخانی / خسرو است. دو برادر مرموز که جز یک صحنه، با هم حتی حرف هم نمیزنند ولی معلوم است رازهای زیادی در سینه دارند. خلیل با آن رفتار بیمبالات و رهای خود و خسرو با سکوتها و در ادامه طغیانش، تضادی جالب به وجود میآورند که برای مخاطب جذاب است. باید به بازی خیلی خوب اکثر شخصیتهای فرعی هم اشاره کرد که بدون اغراق و خودنمایی، موفق میشوند تصویری باورپذیر از اقوام راضیه ارایه دهند. تخصص تنابنده در ایجاد کاراکترهای واقعی-و عموما غیرتهرانی-و دیالوگنویسی ملموس و زنده برای آنها، مهمترین عامل یکدست بودن بازی شخصیتهای فرعی اثر است. در کنار اینها نباید از طراحی عالی گریم و لباس هم گذشت. تکتک شخصیتها کاملا واقعی و باورپذیرند و حضور گرمی دارند. با اولین برخورد تصویری، انگار آنها را میشناسیم و هرگز برایمان غریبه به نظر نمیرسند: از آن سرباز جوان گرفته تا آن دو برادر مسن و کینهای.
با اینکه تنابنده به واسطه نگارش فیلمنامههای قوی و پرجزییات شناخته شده، اما به شکل طعنهآمیزی در قسم شاهد حفرههای روایی و داستانی هستیم. به عنوان مثال، داستان فرعی عاشقانه مرتضی و نامزدش با اینکه چندان اهمیت ندارد، زمان نسبتا زیادی را به خود اختصاص میدهد و در پایان هم بدون نتیجهای رها میشود. همچنین است نحوه روایت روز حادثه از زبان دختر افغان در فیلمی که در اتوبوس پخش میشود و درنهایت گرهگشایی پایانی که مبتنی است بر یک اتفاق خلقالساعه: دختر افغان بالاخره تصمیم میگیرد حقیقت را بگوید. واضح است که تنابنده عمده تمرکزش را روی کارگردانی گذاشته. جایی که با جسارت بالا -کار با بازیگران زیاد در لوکیشنی محدود و روایت در جاده و…- موفق میشود مخاطب را به کارهای بعدیاش امیدوار کند. وجه مثبت قضیه اینجاست که از همین حالا میتوانیم منتظر تجربههایی غافلگیرکننده از یک ذهن خلاق که حالا استعداد کارگردانی هم دارد، باشیم.
منبع اعتماد