نگاهی به سینمای برادران کوئن

«دست آهنین طبیعت تاس می‌اندازد»  نیچه.
توصیف سبک فیلمسازی برادران کوئن کار ساده‌ای نیست اما برخی حوادث معمولی که بر مبنای شانس و اتفاق روی می‌دهند عنصری تکرارشونده در سینمای این دو برادر فیلمساز است که می‌توان به تعبیری آن را «بازی ضرورت» نام نهاد. جهان هستی آنچه را که ساخته است ویران می‌کند، از نو می‌سازد و دوباره ویران می‌کند و قهرمانان کوئنی رسالت بزرگی برای رویارویی با این قاعده تکراری و بی‌هدف دارند. لبوفسکی (با بازی جف بریجز) پس از بازگشت از باشگاه بولینگ که برای او جایگاه یک معبد و پناهگاه را دارد به خاطر یک اشتباه اسمی، توسط دو مرد ناشناس مورد هجوم قرار گرفته، تهدید می‌شود و با ادرار کردن آن دو مرد روی قالیچه‌اش وارد دنیای زنجیره‌ای کنش‌ها و واکنش‌هایی می‌شود که بدون هیچ منطقی شروع و بی‌آنکه بتوان هدفی را برای آن متصور بود دنبال می‌شود. جری لندگار (با بازی ویلیام اچ میسی) در فیلم «فارگو» با نقشه‌ای ساده و به ظاهر بی‌خطر برای گروگان‌گیری همسرش به بحرانی تودرتو و جنایی وارد می‌شود.
بازی ضرورت سایر قهرمانان کوئنی را هم به سرنوشتی مشابه دچار می‌کند: لیولین ماس (با بازی جاش برولین) در فیلم «جایی برای پیرمردها نیست» با سرعت سرسام‌آوری از دل یک زندگی ساده به درون وضعیتی برآشفته پرتاب شده و صاحب یک چمدان دو میلیون دلاری می‌شود. در فیلم «پس از خواندن بسوزان»، فلدهایمر (با بازی براد پیت) با پیدا کردن تصادفی دیسکی متعلق به یک عضو سازمان سیا به پیش‌پاافتاده‌ترین حالت ممکن درگیر ماجرایی امنیتی می‌شود. هر چند بازیگران این عرصه، آگاهانه با پذیرش پرتاب‌شدگی دلهره‌آفرین خود، تلاشی تراژیک را برای تثبیت اراده قدرت خود و دگرگونی جهان فیزیکی به نمایش می‌گذارند ولی دست برتر طبیعت که از یک سو عنصر مقاومت را در درون این قهرمانان خلق می‌کند از سوی دیگر بر آنان احاطه کامل دارد و همزمان جهت ابقای خود با محدود کردن افق‌های‌شان، آنان را دوباره به سوژه‌های محذوف بدل می‌کند. لیولین (جاش برولین) پس از فراری طولانی کشته می‌شود و تمام آنچه از دو میلیون دلار عایدش شده خرید یک پیراهن و نوشیدنی است. شیگور (خاویر باردم) که همچون فرشته مرگ بی‌رحمانه و گاه با پرتاب یک سکه، قربانیانش را به مسلخ می‌برد خود در انتها، بی‌آنکه به هدفش نایل آمده باشد صحنه را در حالی ترک می‌کند که در خیابانی خلوت به خاطر تصادف با خودرویی که تو گویی به ناگه از آسمان پرتاب شده، به‌شدت آسیب دیده است. در فیلم «پس از خواندن بسوزان»، فلدهایمر (براد پیت)، احمقانه و به صورت کاملا غافلگیرانه در درون یک کمد دیواری به قتل می‌رسد در حالی‌ که قاتلش، بدون انگیزه قبلی و صرفا از روی ترس غریزی تیری را به مغز او خالی کرده و با سیر وقایع بعدی وقتی که در نقش یک بازنده همه‌چیزش را از دست رفته می‌بیند، به تبعیدی ناخواسته تن می‌دهد. لوئین دیویس، بی‌خانمان و سرخورده از موسیقی در کوچه‌ای تاریک، کتک خورده رها می‌شود. در «فارگو» هر آن‌کس که برای خود سهمی از پول قایل بود از وید گرفته تا دو گروگانگیر کشته می‌شوند و لندگار هم در انتهای فیلم به صورت طعنه‌آمیزی با یک لباس زیر بازداشت می‌شود.
مخلوقاتی ناتوان، بی‌ریشه و سرگردان همچون بوته خاری در آغاز فیلم لبوفسکی بزرگ که نیروی طبیعت، بی‌هدف آنان را به این سو و آن‌سو می‌برد و حاصل جست‌وجوهای‌شان چیزی نیست جز یک هیچ بزرگ. لوئین دیویس محکوم به تکرار شکست است و بارتن فینک محکوم به سقوط. در جهان کوئنی اثری از آزادی نیست و قهرمانان به خاطر عدم امکان تغییر در تقدیر خط خورده باقی می‌مانند و هر آنچه رشته‌اند ناگهان دود می‌شود و به هوا می‌رود حتی تماشاگران این بازی نیز آزادی داوری براساس احساسات و رقت قلب را ندارند. البته این قاعده بی‌استثنا نیست ولی کنایه‌آمیز و متعلق به قهرمانان کلاسیک است نمونه‌اش تام ریگان (با بازی گابریل بیرن) در «گذرگاه میلر» که یک تنه شهری را به هم می‌ریزد یا دختر منطقی و همه‌چیزدان فیلم «شجاعت واقعی» که داستان او هم نه در دنیای امروز بلکه در گذشته‌ای رقم می‌خورد که همه‌چیزش تحت سیطره‌ اراده‌هاست. دخترک در راستای انتقام پدرش بر هر مانعی غلبه می‌کند و در این مسیر گویا نیرویی ناظر با او همراه می‌شود؛ نیرویی که میانه خوبی با قهرمانان امروزی ندارد یا در خدمت کهنه قهرمانان است یا آدم‌های ساده لوحی که توانایی درک مناسبات ساده را نیز ندارند همچون شخصیت اول «هادساکر پراکسی» یا پیرزن در مصاف با قاتلینش که مجموعه حوادثی دم دستی با طنزی سیاه آنان را از سقوط بازمی‌دارد تا اراده آنها را بر رقیبان‌شان حاکم کند. در اغلب این فیلم‌ها ابژه فراچنگ نیامدنی، پول است که نیروهای متقابل را به بازی می‌کشاند، همه‌چیز را در هم می‌آمیزد و در پایان با منطق کور خود سوژه‌های سرگشته را بدون رستگاری رها می‌کند. در «گذرگاه میلر»، «هادساکر پراکسی»، «فارگو»، «لبوفسکی بزرگ»، «مردی که آنجا نبود»، «قاتلان پیرزن»، «جایی برای پیرمردها نیست»، «پس از خواندن بسوزان»، و «درون لوئین دیویس» همه حاشیه‌ها بر متن پول نوشته می‌شود و آنچه بر جای می‌ماند مردانی بی‌بهره از پول هستند و زنانی خیانت‌پیشه. حتی در فیلم «سنگدلی تحمل‌ناپذیر» که به تماشای فیلمی رومانس نشسته‌ایم بلافاصله منطق پول به فیلم تحمیل و کارکرد نهادی چون خانواده در سایه آن بازتعریف می‌شود. دنیای کوئن‌ها دنیایی است محصور در بازی‌های غیرعقلانی که در آن وقایعی شوم، به حکم ضرورت روی شخصیت‌ها آوار می‌شود، اراده‌شان را به چالش می‌کشد و در نهایت تلاش آنها برای معنا بخشیدن به زندگی را خنثی می‌کند بی‌آنکه پاسخی برای چرایی اتفاقات در اختیار بگذارد.

منبع اعتماد