شاید مرگ، شاید ماجرای مرگ، شاید ماجرای مرگ منتشری که زندگی را به شهر بازگردانده، که شهر را به هم ریخته، من را به نوشتن یک یادداشت ادبی در مورد جهان شعری یک سینماگر بهشدت جهانی، واداشته باشد. شاید سالها پیش که با شعرهای او مواجه شدم، باید دست به قلم میشدم و شایدهای دیگری که جای پرسشهای بسیاری را در جامعه منتقدان امروز هنر ایران، باز میکند.
از روشنگری آغاز کنیم. شیوه روشنگری کیارستمی، تلاش برای تهی کردن قدرت از معناست و همان قدر که زندگی او از مواجهه مستقیم با نهاد قدرت، اجتناب میکند، مرگ او در یک رویارویی اجتنابناپذیر با نهاد قدرت قرار گرفته است. البته که کارگردان صحنههای مرگ کیارستمی، خود او نیست بلکه بازماندگانی هستند که در همذاتپنداری با هنر روشنگر او، به چالشهای پیشرویشان با جریان قدرت فکر میکنند و درواقع خود را در این چالش پایانناپذیر، بازتعریف میکنند. میتوان گفت جنس رگههای اجتماعی- سیاسی هنر و به تبع آن شعر کیارستمی، جنسی متفاوت با جریانات روز و جاری است (فقط متفاوت) و درواقع مسیری که او برای ایفای نقش روشنگرانهاش در هنر پیش گرفته، وظیفه رویکردهای اجتماعی- سیاسی هنرش را به دوش میکشد. درواقع کیارستمی بیشتر با معنا کار دارد نه صورت. کار او آفرینش زیبایی است، او کار خود را میکند و بیآن که تلاشی برای تقابل با جریان قدرت داشته باشد، گاهی این تقابل شکل میگیرد منتها آن قدر عمقیافته و درونی شده است که گاهی حتی خود قدرت هم متوجهاش نمیشود.
آن چه آمد، مرا به بازخوانی شعرهای عباس کیارستمی رساند و به نظرم آورد که « کیفیت دیدن» یک مساله جدی در هنر او به شمار میرود. درواقع آن چه از سینمای او به شعر او رسیده، همین ساختن منظرگاهی برای دیدن و فهمیدن است که اگر به دانستگی برسد، بسیار خواهد بود. به نظر میرسد که کیارستمی به دنبال رسیدن به تصویر در شعر نیست بلکه قدرت او در تصویرسازی به کمک فضاسازی او در شعر میآید و خلق فضاهای آشنا و آشنازدایی از آن، شعرهای او را که اغلب بسیار کوتاه هستند، میآفریند. درواقع به نظر میرسد آفرینشهای او در سینما و عکاسی، تشنگی او در تصویرسازی را تا حد زیادی سیراب کرده است و وقتی دست به نوشتن میبرد، در دمدستترین مضمونها و مفهومها فرو میرود تا رابطهای دستنخورده بین آنها بیابد، آنقدر که فکر میکنی کار شاعر تنها یافتن مناسبات و نامناسبات بین عناصر مفهومی و به چالش کشاندن آشناترین آنها برای ساختن جهان شاعرانه متن است.
به لحاظ مشخصات زبانی، روشن است که شعر کیارستمی در وضعیت سهل و ممتنع قرار دارد گرچه در مواردی سادهتر از آن چه باید، هست و به نظرم برخی وسواسهای ساختاری سینمای او بهتر بود که در ساختارهای زبانی شعر او نیز رخنه میکرد، این امر در مواردی شکل شعر را نیز دچار اختلال میکند و حتی با وجود مفاهیم عمقیافته، به دلیل دورماندن از عناصر زیباییشناسی شعر و مواردی چون تصویر یا استحاله معنا یا کمبود امکانات کشف از درهمتنیدگی زبان و معنا، متن در روند شعرشدن با مشکل مواجه میشود. نمونهها:
«نه خواندن میدانست/ نه نوشتن/ اما چیزی میگفت/ که نه خوانده بودم/ و نه کس نوشته بود.»
«از ستم روزگار/ پناه بر شعر/ از جور یار/ پناه بر شعر/ از ظلم آشکار/ پناه بر شعر.»
البته که شعرهایی با مضمونهایی به همین قدر دمدست، به علت بهکارگیری مناسب عناصر زیباییشناسی یادشده، جزو شعرهای موفق کیارستمی به شمار میروند که در ادامه با برشمردن خصوصیات شعری کیارستمی، به این شعرها اشاره میکنم.
با توجه به معدود بودن عناصر زیباییشناسی در شعر کوتاه، استفاده از تکنیکهایی که در معنای شعر حجم ایجاد کند، بسیار مهم مینماید و فضاسازیهای یادشده در شعر کیارستمی، از این زاویه قابل تامل است. او به دنبال ایجاد فضای وهم و همچنین ایجاد وضعیت تعلیقی در معناهایی است که در خود متن ساخته میشوند. مانند این شعر که «فراموشی» ساخته شده در خود شعر را به تعلیق میکشاند: «اکنون کجاست؟/ چه میکند؟/ کسی که فراموشش کردهام.»
یا رابطهای بین مفهوم کارکردی «خواستن» و «دست» و «دل» مییابد: «گفت/ از دست من کاری بر نمیآید/ کاش گفته بود/ از دلم.»
همانند سینمایش، تلاش او برای استفاده از آشناترین عناصر معنایی، شعرش را به عنوان یک «نمایشگر» روشنگر دردسترس قرار میدهد:
«یک روی پنجره/ به سمت من است، / روی دیگر/ به سمت عابری که میگذرد.»
در اینجا آشنازدایی همزمان از تصویر و معنا، به ایجاد دگرگونی معنا با استفاده از جانبخشی به «شیشه»، منجر شده است. بیش از آن، با تاکید بر محوریت شیشه، دوگانگی وضعیت انسانِ دو سوی شیشه، به خوبی نشان داده شده است نه اینکه گفته شده است!
باید توجه کرد به توجه کیارستمی به سرگشتگی انسان امروز که زمینه اصلی بسیاری از شعرها است و حتی در مواردی تنها فلسفه وجودی متن بهشمار میرود. نمونه:
«بالاخره/ من ماندم و من، / من از من رنجیده است، / هیچکس نیست/ برای «پادر میانی.»
«لبخند میزنم… بیدلیل/ عشق میورزم… بیتناسب/ زندگی میکنم… بیخیال/ مدتی است… !»
که این سرگشتگی گاهی با عناصر طبیعت آمیخته میشود و نمادسازی با عناصر طبیعت درتلاش برای واکاوی سرگشتگی انسان به کار گرفته میشود:
«گلهای صحرایی را/ نه کس بویید/ نه کس چید/ نه کس فروخت/ نه کس خرید.»
«چه کسی میداند/ درد غنچه را/ به هنگام شکفتن؟»
برای بازگشت به مساله «دید» در شعر که به آن اشاره شد، نظر نیما در مورد روح و جوهر شعر را میآورم:
«به نظر من شعر دیدی است (و من تعبیری بهتر از این ندارم) که اندیشه ما را با قوت و لطف بیشتر ادا میکند. شک نیست این دید در مقام قوت و قدرت خود باید شناخته شود و با دید مردم بهطور عادی فرق دارد. چه بسا که احساسات هست و شعر نیست (زیرا برانگیخته شدن هیجان از خصایص موجود زنده است.)، چه بسا شعر هست و عاری از احساسات و چه بسا شعر و احساسات هر دو به ملازمت هم نموده میشوند.»
اهمیت سه حالتی که نیما برای شعر با محوریت مساله «دید» درنظر میگیرد، در این است که مولف شعر، چه اثری روی این «دید» میگذارد تا چیزی به وجود آورد زیرا دید شاعرانه با دید مردم عادی تفاوت دارد و این «دید» همان است که نیما با آنهمه تجربه، شعر را فقط همان میداند حالا البته با ابزارهایی که از زیباییشناسی شعر میآیند.
از این بحث «دید» میتوان وارد بحث «دوربینگذاری» در شعر شد. در شعر کیارستمی شما حضور دوربین را حس نمیکنید و دوربین به صورت جزیی از معنا درمیآید که به ساختن تصویر کمک میکند و این امر مساله دید شاعرانه را بهطور جدیتری پیش میکشد. در اینجا، با توجه به اینکه با شعرهای بسیار کوتاه روبهرو هستیم، دوربینگذاری و حرکت دوربین روی مفاهیم و امکانات نزدیک و دور شدن به کلمهها، وضعیت ویژهای دارد. به این خاطر که تعداد عناصری که میشود از لحاظ کمیتی دوربین را به آنها نزدیک و لنز دوربین را رویشان تنظیم کرد، محدود است و البته فیلمسازی کیارستمی در اینجا به یاریاش میآید. نمونه زیر:
«به زادگاهم که بازگشتم/ خانه پدریام/ گم بود/ و صدای مادرم.»
استفاده از «گم بود»، همان «دید» را نشان میدهد و البته دوربینگذاری با نمای خیلی دور (اکستریم لانگ- شات) از «خانه پدری» به کلوزآپ از «صدای مادر» میرسد که هردوی آنها گم هستند و زیباتر آنکه هر دو را با شخصیتپردازی موجزش به کار میبندد و نقششان را به آنها میدهد؛ نقش سایه و سرپناه برای پدر و نقش مهر مادری که در صدای مادر ظهور یافته. بماند که وجود هر دو عنصر پدر و مادر در کنار دیگر عناصر معنایی، جهان متن را در مضمون «زادگاه» میسازد. اینها همه البته به اجرای شعر مربوط است که کیارستمی به خوبی از عهدهاش برآمده است. به اینها اضافه کنید همزمانی گم بودن خانه پدری و صدای مادری که بازگشته، در یک زمان واحد با گم بودن هر دو روبهرو میشود و در ادامه شاید در نمای نزدیکی که با تکنیک دوربین سردست اجرا میشود، به دنبال صدای مادر میگردد. (پس از شعر) توجه کنید که اینها منجر به یک فضاسازی کاربردی میشود و معنا از این فضاسازی تولید میشود.
به این شعر دقت کنیم: «سیب از درخت/ فرو افتاد/ و من/ به جاذبه تو اندیشیدم.»
چه چیز به معنای این متن حجم میدهد؟ چه چیزی نهفته میشود در این متن که آن را از سطح میانمایگی بالاتر میکشد؟ به نظر ایجاد فضای کشف، مهمترین نکتهای است که در این کار با حرکت معنا در طول شعر همراه میشود. درواقع ایجاد ارتباط بین جاذبه نیوتنی و سیب و «تو»، چیز تازهای نیست و بسیاری شاعر ازجمله نگارنده، حتی مفصلتر به آن پرداختهاند اما نکتهای که این شعر را ویژه کیارستمی میکند، میزانسن مختص او و استفاده از تکنیکهای تلفیقی تصویر و فضاسازی است. استفاده هوشمندانه از فعل «فرو افتادن» هم مهم است، همینطور «اندیشیدن» که نوعی جلبتوجه را با خود به همراه دارد و انتقال معنای کشف نیوتنی به خوبی از آن برمیآید.
باید اشاره کنم به «آنِ شاعرانه» که شکلدهنده شعر است و کیارستمی که بهشدت شاعرانه است، بهشدت وامدار آن است. تجربه شاعرانه لحظات، در زمان پیش از سرایش، خودآگاهی شاعر را بهشکلی تربیت میکند که در زمان سرایش بهطور ناخودآگاه عمل کند و آنوقت است که میشود به نقش «آن» در شعر امیدوار بود. در شعر کیارستمی با رابطهای ارگانیک بین عناصر متن و تجربههای درونی شدهای مواجهیم که بروزشان در شعر او، ناگزیر میشود. میتوان گفت که سهم تولید شعر از کیارستمی به نسبت تولید فیلم و عکس، اندک است اما سهم شاعرانگی از کیارستمی بسیار است که این امر به «آنِ شاعرانه» میانجامد و تمام کیارستمی را دربرمیگیرد. همینطور اشاره میکنم به خاستگاه اصلی شعر؛ «اندیشه» که در شعر امروز ایران با کمبود تولید اندیشه مواجهیم و این آسیب در بسیاری از موارد منجر به تکرار و همسانسازی در شعر امروز ایران شده است. یکی از نقاط قوت شعر کیارستمی، داشتن خاستگاه اندیشهگانی غنی و تولید یا بازتولید معنا از آن است که امیدوارم مورد توجه شاعران امروز ایران قرار بگیرد.
نهایت اینکه در مرگ کیارستمی، هراس من از کم شدن چیزی از شاعرانگی است، شاعرانگی که شروع خوب بودن است، صادق بودن، اندیشیدن، آگاهی یافتن و ایستادن. برای پایان این یادداشت، شعری از او را میآورم که برخورد طبیعی، مشخص و آگاهیدهنده یک انسان است با آنچه بر او میگذرد و بیان مساله همیشگی هنر کیارستمی که انسان و کیفیت زیست او است:
«از ارتفاع میترسم/ افتادهام از بلندی، / از آتش میترسم/ سوختهام به کرات، / از جدایی میترسم/ رنجیدهام چه بسیار، / از مرگ نمیهراسم/ نمردهام هرگز/ حتی یک بار… .»
منبع اعتماد