رمان «بیرد» بهطور حتم رمان پیچیدهای نیست، ولی روابط سادهای هم در آن شکل نمیگیرد. بستر داستان کمی نامتعارف است. اما روایت اینقدر کشش دارد که این نامتعارفی به چشم نیاید. زبانی بالاتر از سطح معیار و آشنا شدن با وقایعی کم و بیش عجیب. استفاده بجا از دیالوگ و ارتباطات غیرکلامی از محسنات دیگر این رمان است. جابهجاییهای ظریف زمانی و اشاره به مناطق اقلیمی که نویسنده به آنها علاقه نشان داده از دیگر نقاط قوت این داستان است. «آرام» یکی از شخصیتهای رمان است که نویسنده تکلیف مخاطب را با او روشن نمیکند. از منظری میتوان او را ضمیر ناخودآگاه یا خودآگاه «فردین» به حساب آورد که مابهازای بیرونی ندارد. او یک راهنماست که بیآنکه مسیری را روشن کند یا کاری را پیشنهاد بدهد فقط و فقط به واسطه حضورش در کنار فردین به او آرامش میدهد. فردین هنگام پیش آمدن هر مشکلی از او یاری میخواهد و او هم فردین را به صبر و شکیبایی دعوت میکند. شخصیت دوم آرام دارای مابهازای بیرونی است. تجسم دارد، دیده میشود و مردم هم با او دیدار و گفتوگو دارند. این تضاد شخصیتی آرام به گونهای ظریف داستان را به سمت رئالیسم جادویی شدن پیش برده و نویسنده با ظرافتی اینچنینی خواسته داستانش از فضای واقعگرایانه فاصله بگیرد. آرام همان نقش رهبریت معنوی را برای فردین دارد و از این نقش هم فراتر نمیرود. از لحظه آشنایی آرام با فردین تا جدایی آنها، این آرام است که شرایط رسیدن به قدرت را برای فردین آماده میکند و خود در نقش مشاوری وفادار سعی در تحکیم جایگاه او دارد اما بهرغم این ویژگیهای محتوایی رمان، نگاه ما نه فرمالیستی که از منظر نگاه فوکو به مبانی قدرت شکل میگیرد.
آشنایی غیرمتعارف آرام و فردین، زمینه دوستی جاودانهای را با فردین رقم میزند که تا آخرین لحظه ادامه مییابد. آرام و فردین با استفاده از تجارب همدیگر، چند روزی را در منصب قدرت قرار میگیرند و بیآنکه به عواقب کارهای خود بنگرند حکم میرانند و زیردستان را به اجرای فرامین خود مجبور میکنند.
«میشل فوکو» اندیشمند فرانسوی مفهومی دیگر از قدرت ارایه میدهد و میگوید: اعمال قدرت صرفا رابطهای میان افراد یا گروهها نیست بلکه شیوهای است که در آن برخی اعمال، اعمال دیگر را تغییر میدهند. در واقع شاخصه رابطه قدرت این است که قدرت، وجهی از عمل است که مستقیما و بلاواسطه روی دیگران عمل نمیکند بلکه قدرت روی اعمال آنها عمل میکند، یعنی عملی روی عمل دیگر (فوکو، 1373: 89) .
شخصیت آسیبپذیر فردین در رمان «بی رد» از جمیع جهات مورد هجمه قرار میگیرد و در تنهایی خودش بیشتر و بیشتر غرق میشود. ترسیم پلات داستان از طرف نویسنده از نقاط قوت این رمان محسوب میشود. فردین مسیر پرتنش نوجوانی و جوانی را طی کرده و به نقطه اوج مرحله بحرانی خود رسیدهاست. تصمیم به فرار از جمع میگیرد تا مدتی را با خودش خلوت کند. حتی با کولیها به سمت بینامی و بینشانی برود. طرح جلد کتاب هم به خوبی این وضعیت را تشریح میکند. فردین در حال استیصال یا به شیوه جنینی در خودش جمع میشود تا بتواند به هویت خود دست یابد. فردین میخواهد با تغییر منش و رفتارش خودش را اثبات کند. این تغییر تا آنجا پیش میرود که فردین به کمک آرام مراتب قدرت را به سرعت طی میکند.
« … رییس با قیافهای که ناشناختگی از آن میریخت، صندلی خودش و آرام را به پشت چرخاند. دستهایش را پشت سر قلاب کرد و خم شد: «داخل سرم پر از هیاهوست. زیادی تند نمیروید؟ من فریاد و دشنام این جماعت را وقتی لو برویم جلوجلو میشنوم. دارم خودم را خراب میکنم، خراب. متوجهاید؟»
آرام سر برگرداند تا واکنش جمع را به این سردرگوشی ببیند. اوضاع همچنان پرانتظار ولی آماده یک واقعه بود. برهخو را بلند کرد و به گوشه سالن برد. جلوی پایش زانو زد و سرش را رو به او کرد: «صداهای داخل سرت واقعی نیستند. به آنها گوش نده. حداقل حالا وقتش نیست. این جماعت حالا فقط و فقط گنگ و کر، منتظر شنیدن کلامی از دهان من و تو هستند.»
فردین با ناله گفت: «آه پس آن «گوبلز» احمق حق داشت چنان توصیههایی به هیتلر بکند.»
ـ این آقای دوست جناب هیتلر را که گفتی نمیدانم کیست. ولی شک ندارم که دروغ بزرگ دلچسبتر است.
آرام بلند شد و رو به جمع کرد: «شادباش میگویم. آقای برهخو را از دست نخواهیم داد. برای لحظاتی نگران شدم. ولی حالا ایشان را با خود همراه داریم. تبریک میگویم! قبول کردند.»
فردین برگشت. چشمهایش را به سوی جمعیت دراند: «کنار شما برای یافتن عزیزتان خواهم بود.»
همهمه بلند شد. صداهای شکر و شادی و تبریک به گوش رسید (تجلی، 1398: 53) .
تمام این اتفاقات با مدیریت آرام ختم به خیر میشود. خبر این پیروزی هم توسط آرام به جمع گفته میشود. جمعیت بیهیچ شناختی، رهبر خودش را انتخاب میکند و خود، سر به فرامین این رهبر انتخابی میدهد. اینجا هویت فردین دگرگون میشود اما نویسنده در همه جای رمان با دلپیچه او را در مکان واقعی نگه میدارد.
رابطه قدرت تنها بر مبنای دو عنصر شکل میگیرد که حضور این دو عنصر اجتنابناپذیر است وگرنه آن رابطه، رابطه قدرت نخواهد بود. یکی اینکه دیگری (یعنی آنکه بر وی اعمال قدرت میشود) باید کاملا مورد شناسایی قرار گرفته و تا پایان به عنوان شخصی که عمل میکند، بهشمار آید. دوم اینکه در مقابل رابطه قدرت، حوزه کاملی از پاسخها، واکنشها، نتایج و تدابیر ممکنه پیدا شود. بدیهی است اعمال روابط قدرت به معنی حذف خشونت نیست، همچنان که به معنای حذف امکان رضایت هم نیست. بیشک اعمال قدرت هیچگاه نمیتواند بدون یکی از این دو عنصر یا هر دو عنصر با هم صورت گیرد. اعمال قدرت به خودی خود خشونت نیست، همچنین رضایتی هم نیست که بهطور ضمنی قابل تمدید باشد (میرزایی، 1396: 39) .
… صدایش را صاف کرد. نیرویش را در گلو انداخت و ادامه داد: «با رییس برهخوی که این اطمینان را برای من و دلگرمی را برای شما رقم زد، تردیدی نیست.»
با چشمانی درنده، نفس عمیق پرصلابتی کشید و با صدای بلندتر گفت: «کسی تردیدی دارد؟»
اولینبار بود که کلمه «رییس» به میان میآمد. با آن طریقه گفتن کشیده و نمایشی واژه رییس و بعد گفتنِِ «برهخو»یی سریع و پرتأکید، وضع شبیه یک نمایش تلویزیونی شده بود (تجلی، 1398: 52) .
نظام تمایزهایی که به فرد امکان میدهد تا روی اعمال دیگری، عملی انجام دهد. این تمایزها توسط قانون، شوون، امتیازات سنتی، تمایزهای اقتصادی در کسب ثروت و کالا، جابهجایی در فرآیندهای تولید، تمایزهای زبانی و فرهنگی، تمایز در مهارت و صلاحیت مشخص میشود. هر رابطه قدرت تمایزهایی را به اجرا در میآورد که در عین حال شرایط و نتایج آن هستند و انواع اهداف و مقاصدی را که کسانی روی اعمال دیگران عمل میکنند، در برمیگیرد که شامل حفظ امتیازات، انباشت سود، اعمال اقتدار قانونی، اجرای کار ویژه یا حرفهای خاص است (میرزایی، 1396: 40).
«آرام» چند سرفه بلند صدادار کرد. با آن افراد حاضر را به آمادهباش میخواند. باقیمانده استکان را سر کشید و آن را با تحکم روی میز گذاشت. بلند شد و با صدایی رسا و مطمئن گفت: «دوستان عزیز، لطفا کارهایتان را زودتر تمام کنید تا جلسه را شروع کنیم. بفرمایید، بفرمایید، کمی سریعتر!»
سر خم کرد تا میزبانان داخل راهرو را هم خطاب قرار دهد: «فردین عزیز، کم کسی نیست که بتوانیم به این راحتی وقت گرانبها را هدر دهیم.»
صندلی رهاشدهای را اندکی بالاتر از جایی که نشسته بودند، جایی کنار اولین میز سمت راست قرار داد و با وسواس چند بار جهتش را تغییر داد: «جناب برهخوی عزیز شما هم بفرمایید سر جایتان تا کار را شروع کنیم.»
صورت فردین کش آمد و دهانش چندبار به یک طرف کج شد. زیر کلاهگیس احساس کرد بوته خارچرخهای را چند بار به پوست سرش فرو کردند. چشمانش پر از آب شد و سیاهی رفت. لحظهای تمایل بیحدی را برای رهاکردن لشش در کف سالن و لودادن همهچیز در خودش حس کرد. دو سه بار به جلو و عقب بیتعادل شد و به زور خودش را ثابت نگه داشت. چند نفس عمیق کشید. از جا بلند شد. استوار و با تبختر گردن برافراشت و پالتویش را در تن صاف و مرتب کرد. فوران جوش و خروش را در درون حس کرد. از خودش به شگفت آمد: «ترس زمینگیرکننده، جایش را به قدرت و نخوت میدهد.»
حس خوبی بود. در فکرش گذشت: «یک نوسان عظیم روحی در زمانی کم میتواند حتی در پیدا کردن خودم به من کمک کند. کاری که سالهاست از آن درماندهام.»
با اعتماد به نفس و محکم گفت: «به احترام و برای رفع رنج این پدر و مادر، کارمان را شروع میکنیم.»
سالن به سکوت نشست (تجلی، 1398: 47) .
در آثار فوکو، پنداشت بدن در حکم یکی از مولفههای اصلی عملکرد روابط قدرت، جایگاه برجستهای دارد. در تحلیل تبارشناختی است که بدن به عنوان ابژه معرفت و هدف اعمال قدرت مکشوف میشود. معلوم میشود که بدن در عرصهای سیاسی جای دارد و انباشته از روابط قدرت است که آن را رام، مولد و بنابراین، به لحاظ سیاسی و اقتصادی مفید و سودآور میکند. این تسخیر بدن و نیروهای آن از رهگذر فناوری سیاسی مقدور میشود، این فناوری سیاسی مقوم دانشی از بدن است که دقیقا دانش عملکرد بدن نیست و{مقوم}چیرگی و سلطهای بر نیروهای بدن است که چیزی بیش از توانایی غلبه بر آنها است (اسمارت، ۹۹: ۱۳۸۵).
تعامل دایمیای که بین قدرت و دانش به خصوص در ارتباطات شفاهی وجود دارد به گونهای است که حقیقت اساسا ناپایدار باقی میماند. این در واقع به این معنی است که تاثیر و عملکرد قدرت ناپایدار بلکه غیرقابل پیشبینی است. این مساله در بحث سلطه رسانهها اهمیت دارد. واقعیت، تنها محصول قدرت تجلی یافته در بیرون نیست، بلکه یکی از پدیدههای این جهان است که به شرایط و عوامل بسیاری بستگی دارد. محدودیتهایی که به اشکال مختلف ایجاد و باعث پدید آمدن واقعیت میشوند. او در ادامه ذکر میکند که هیچ رابطه قدرتی بدون تشکیل حوزهای از دانش متصور نیست و هیچ دانشی هم نیست که متضمن روابط قدرت و دانش لازم و ملزوم یکدیگر باشند. هر جا که قدرت اعمال میشود، دانش نیز تولید میشود؛ به عبارتی قدرت موجد و منشأ دانش و معرفت است. بهطور مثال، توسعه دانش جرمشناسی در قرن نوزدهم در گرو توسعه زندانها بوده است. برخلاف نگرش سنتی منفی، مخرب، فسادآور، سرکوبگرانه، محدودکننده و بازدارنده به قدرت در نگرش مدرن قدرت جنبه عقلاییتری به خود گرفته است و میتواند مثبت، مولد و موجد باشد (قلی پور، ۱۶۲: ۱۳۸۸) .
… یک ماجرای واقعی در همآمیخته و قاطی با اتفاقی که به رویای اول صبح میمانست. جوان بیدستوپایی که گم شده بود و هیچکس حتی امید جمعوجور کردن آب بینیاش را از او نداشت، حالا رییس درمانده گروهی بود که وظیفه پیداکردن حقیقتی بزرگ داشت. معاونی کنار دست او بود که از مردی خانه به دوش که قرار بود با گشت و گذار میان مردم خودش را تا مرگ همراهی کند به ستونی قابل اتکا تبدیل شده بود. از لحظهای که در بسته شد، رییس، در آقای معاون خودش را میدید و فردین را گمشدهای که نزدیکتر از همیشه است و خودش را سهپارهای میان آنها که از شادمانی میرقصید و ناله میکرد! تا ساعاتی دیگر او به جوانی که از بیعقلی و نادانی اسباب زحمت بسیاری، حتی دو غریبه را فراهم کرده بود و حالا باید تاوان میداد تبدیل میشد؟ یا سوژه رها شده یک آدمربایی که خیلی هم دور از ذهن نبود (تجلی، 1398: 76).
در انتهای داستان این حلقه قدرت شکسته میشود چون بازی کردن در نقش قدرت از عهده فردین خارج است. او میرود تا در یک سفر جسمی و شاید معنوی خود را دوباره بازیابد. یا شاید میرود تا به دیگران ثابت کند توان انجام کارهای مهمتری دارد. رفتنش هم حماسهوار است. میرود و ناپدید میشود. در نظر مردم، او یک شخصیت معنوی است که جایگاه خاکی برایش بیارزش است و باید در مکان بالا ساکن شود و این با آخرین گفتههای آرام در جمع مشتاقان چشم انتظار کامل میشود.
« … زانوهایش خم شده بودند. به زور روی آنها خودش را نگه میداشت. با صدای ضعیفی شروع به حرف زدن از گلوی خشکش کرد. حرفها میان بخار دهانش میلولیدند و به گوش مردم میرسید: «بگذارید خلاصه و مفید بگویم. وقتی آقای برهخو از پشت پرده آمدند گفتند فردین را در پرواز روحشان دیدهاند. به من مجال ندادند. گفتند نباید کسی همراهمان باشد. میگفت در گورستان متروک «آقا سیدابراهیم» داخل بقعه است. تا آنجا همراهش دویدم. به شتاب میرفت. پاهایم را از قلم انداخت. مرد عجیبی بود. جلوی در ورودی آقا سیدابراهیم مرا ایستاند. گفت برمیگردد. رفت و پشت بقعه ناپدید شد. آنقدر منتظرش ماندم که سوز سرما صورتم را بگرداند. صدای زوزه گرگ میآمد. من بیتقصیرم. نیامدکه نیامد. آخرین جملهای که گفت این بود: «برای پیداکردن من و فردین نباید فقط با چشمهایتان بگردید. باید بو بکشید.» این را گفت و پشت تاریکی بقعه پنهان شد. کاش کسی از شما دنبال ما از سالن بیرون میدوید. همهتان خشک شده بودید. تنهایی سختی گذراندم.» (تجلی، 1398: 105) .
داستان روایت رسیدن به قدرت نه بر اساس شایستگی که بر اساس انتخاب مردم است. ضعف درونی هنگام رسیدن به قدرت از بین میرود و انسان دست به کارهایی بعضا تلافیجویانه میزند. فردین اما از فرآیند ظهور در قدرت کناره میگیرد و از آن جدا میشود. روایتی هر چند ناممکن، ولی قابل قبول. نویسنده این باور را در ما میپروراند که میتوان در هر حالتی به قدرت پشت کرد و به مسیر زندگی عادی برگشت. این امر نیاز به یک قدرت درونی و یک باورپذیری شخصی هم دارد. داستان مدرن «بی رد» همه این عدم قطعیتها را به مخاطب دیکته میکند و خواننده هم آن را به خوبی میپذیرد هرچند در جاهایی این عدم قطعیت با مقاومت فهم مخاطب روبهرو میشود. اما به عنوان کلام آخر، طرح قوی داستان بهخوبی از عهده این کار برمیآید و اثر را به اثری خواندنی تبدیل میکند.
منابع
میرزایی، مسعود. (1396)، رسانه و سیاست خارجی، تهران: میزان، چاپ نخست./
تجلی، مجتبی (1398)، بیرد، تهران: سیب سرخ. چاپ نخست.
فوکو، میشل (1373)، ساختارگرایی و هرمنوتیک، ترجمه حسین بشیریه، تهران: قطره.
اسمارت، بری (1385)، میشل فوکو، ترجمه لیلا جوافشانی و حسن چاووشیان، تهران: اختران، چاپ نخست.
قلیپور، آرین (1388)، جامعهشناسی سازمانها، رویکرد جامعهشناختی به سازمان و مدیریت، تهران: سمت.
منبع اعتماد