سهیل بیرقی به عنوان یکی از کارگردانان جوان سینمای ایران تا به الان سه فیلم را کارگردانی کرده و نتوانسته در این فیلمها از حدی بیشتر فراتر رود و فیلمی شگفتکننده بسازد. بیرقی در دو فیلم قبلیاش مسئله و مشکلات زنان را سوژه اصلی قرار داده و بار دیگر در «عامهپسند» همین مسیر را رفته است.
بیرقی در هر سه فیلمش خودش مسئولیت نویسندگی را برعهده داشته و به نظر میرسد باید تجدیدنظری نسبت به این موضوع کند. اگر دو فیلم اول او، یعنی «من» و «عرق سرد» را تا حدودی در داستان قابل قبول در نظر بگیریم، در «عامهپسند» با داستانی ضعیف، کلیشهای و موقعیتهای قابل پیشبینی روبهرو هستیم.
فراموش کردن درست قصه گفتن
سینما را هنر قصه گفتن میدانند و در این میان هر کسی بهتر قصه و داستانش را روایت کند، فیلم بهتری ساخته است. هنگامی که فیلمنامه اثری دچار حفرههای فراوان است، به کلیت کار ضربه وارد میکند و فیلم را از جذابیت میاندازد.
«عامهپسند» نیز بزرگترین ضربهاش را از فیلمنامهاش میخورد. بیرقی در این فیلم به دنبال این بوده تا به مسئله زنان بپردازد، ولی داستانی نو، تازه و جذاب را انتخاب نکرده است. حال اگر چشممان را بر روی تازه نبودن داستان ببندیم، میبینیم که روایتپردازی فیلم نیز با اشکالاتی روبهروست. باز اگر همین داستانِ ساده به شکلی جذاب روایت میشد باز میشد به دیدن فیلمی تماشایی دلخوش کرد، ولی همین موضوع نیز در فیلم اتفاق نیفتاده است.
به نوعی باید گفت «عامهپسند» جای داشتن داستانی پر از جزئیات و ریزهکاری، با کنار هم قرار دادن چند موقعیت به دنبال ساختن فیلم بوده است؛ و بدتر از همه اینکه همین موقعیتها هم تصنعی و کلیشهای از کار در آمدهاند.
فیلمنامهای پر از حفره
فیلم داستان زنی میانسال را روایت میکند که پس از سالها زندگی مشترک با همسرش، تصمیم به جدایی گرفته و میخواهد با بازگشت به زادگاهش در شهری کوچک (شهرضا) زندگیاش تازه را شروع کند. برای چنین فیلمهایی که قرار است تماشاگر با یک شخصیت همراه شود و اتفاقات زندگی او را ببیند، باید فیلمنامهای حساب شده نوشته شود.
اما فیلمنامه بیرقی در شخصیتپردازی و سطحبندی کردن اتفاقات ضعف دارد. شخصیت فهمیه با بازی فاطمه معتمدآریا به عنوان شخصیت اصلی فیلم، بسیار سطحی پردازش شده و تا انتهای فیلم تماشاگر نمیتواند به او نزدیک شود او را درک کند.
تمام چیزهایی که از فهمیه میدانیم در حد همین طلاق گرفتن، پول نداشتن و بالا آوردن بدهیهایش برای شروع کاری تازه است. همه چیز انقدر کلی و گذراست و همین به تماشاگر اجازه همذاتپنداری با شخصیت اصلی فیلم را نمیدهد.
بقیه شخصیتهای فیلم هم به همین اندازه سطحی و دمدستیاند. هم شخصیت میلاد با بازی هوتن شکیبا و هم شخصیت افسانه با بازی باران کوثری، ظرافتهای لازم جهت برقراری ارتباط و جذب تماشاگر را ندارند.
از اینها بدتر، روند پیشبرد داستان است. وقتی از یک سوم ابتدایی فیلم عبور میکنیم با خودمان میگوییم شاید در روند داستان اتفاق بیفتد و با لایههای پنهانی از شخصیتها آشنا شویم، ولی در ادامه نیز نحوه روایت تغییری نمیکند. بیتوجهی به همین موارد باعث میشود تا نقطه عطفهای فیلم خیلی معمولی به نظر بیاید و آن کوبندگی یا ضرباهنگ لازم را نداشته باشد.
برای مثال در همان ابتدای فیلم وقتی فهمیه برای خرید مبلی دسته دوم به خانه میلاد میرود، دیگر اطلاع بیشتری از نحوه ارتباطگیری این دو نفر داده نمیشود تا اینکه در سکانسهای بعدی، میلاد را پشت فرمان ماشین فهمیه میبینیم. مواردی از این دست در این فیلم زیاد اتفاق میافتد.
به جز تقلاهای مالی فهمیه برای جور کردن پول، دیگر خیلی در جریان جزئیاتِ اداره کردن کافه و بعد ورشکسته شدن و فرار میلاد قرار نمیگیریم. تمام اینها بدون مقدمهچینی اتفاق میافتد و سبب میشود تا تماشاگر به سختی باورشان کند.
کلی گویی محض
عاملی که در سینما یک فیلم را تماشایی میکند پرداختن به همین علت و معلولهاست. باید از جایی، از کلیگویی عبور کرد و تلاش در پرداخت جزئیات داشت. اینکه رابطه بین فهمیه و میلاد چگونه شکل گرفته و در ادامه چگونه پیش میرود، برای مخاطب جذابیت دارد، ولی فیلمساز تنها با گفتن دیالوگ، به دنبال نشان دادن همه چیز است. در حالیکه سینما، محلی برای نشان دادن و تصویری حرف زدن است.
داستان «عامهپسند» به این شکل روایت میشود که با خوردن کات و عوض شدن سکانسها، ما ناگهان متوجه اتفاقات میشویم. مثلا فیلم کات میخورد، میلاد را در ماشین فهمیه میبینیم، دوباره کات میخورد و این بار زدن کافه را میبینیم و در سکانسهای بعدی و با کات بعدی میبینیم که چند ماه گذشته و کافه در حال ورشکسته شدن است.
اگر تمام حفرههای فیلمنامه در موقعیتهای اینچنینی با ارائه جزئیات پر میشد، کمک بسیار زیادی به نتیجه نهایی میکرد. در غیر این صورت در حالت کلی میشد حدس زد که کار کافه نخواهد گرفت و میلاد هم کاسهای زیر نیم کاسه دارد.
کدهایی هم که کارگردان سعی کرده در طول فیلم بدهد، از شدت تکرار حالتی خستهکننده پیدا میکند. باز کردن در فریزر یا تماسهای متعدد فهمیه به پسرش در ادامه به یکی از بخشهای کلافهکننده فیلم تبدیل میشود.
همین حفرههای متعدد در داستان، تاثیرش را بر روی بازی بازیگران میگذارد. معتمدآریا و شکیبا بازیگران ضعیفی نیستند، ولی به خاطر شخصیتپردازی ضعیف فیلم، بازیهایی مصنوعی و معمولی از آنها میبینیم و همانند بقیه عناصر نمیتوانند چیزی به فیلم اضافه کنند.
پایانبندی فیلم نیز بدون اینکه قابلیت درگیرکنندگی خاصی داشته باشد اتفاق میافتد تا «عامهپسند» در پایان نیز جایی برای شگفتی باقی نگذارد.
نویسنده: احمد محمدتبریزی/منتقد سینما