شايد همين موجب مي‌شود فيلم محبوب اين روزهاي امريكا هم ملودرام باشد و هم كمدي.

نقدی به فیلم «داستان ازدواج»/ ادای دینی به ایبسن، شبیه آثار برگمان و وودی آلن

چارلی وارد خانه مادر نیکول می‌شود، به دیوارها نگاه می‌کند. نشانه‌هایی از زندگی خوش قدیمی روی دیوار جا خوش کرده‌اند. تصویر چارلی و نیکول در یک قاب، با لبخندی از سر مسرت، از جایی که لذت برده‌اند، از لحظاتی که تشویق شده‌اند و بر سر این ثبت تاریخ سرورزده، نوشته می‌شود: «صحنه‌هایی از یک زناشویی.» همه ‌چیز انگار به برگمان بازمی‌گردد. همان‌جایی که یوهان و ماریان در برابر هجمه دوستان‌شان به جدایی فکر می‌کنند.

شاید نمی‌دانند که فکر کردن به انجام کاری به مراتب هولناک‌تر از انجام همان کار است. تصاویر می‌آیند و می‌روند. آدم‌ها وارد می‌شوند و بیرون می‌روند؛ اما هیچ‌ چیز مثل سابق نیست. چیزی شبیه حرف مشهور هراکلیتوس، فیلسوف یونانی است: در رود دو بار نمی‌توان پا نهاد. «داستان ازدواج» چیزی شبیه همین رود است. نیکول تصور می‌کند طلاق راه پیش‌روی اوست. چارلی مخالف است، در قامتی همچون وودی آلن «زنان و شوهران»، می‌خواهد مانع شود؛ اما او هم وارد رود می‌شود. جنگ آغاز می‌شود. تصویر شاد ابتدای فیلم، همان‌جایی که «صحنه‌هایی از یک زناشویی» بر تارکش حک شده است، فرو می‌ریزد. گویی قرار بود فیلم نوآ بامباک کمدی باشد؛ ولی این دنیای پیش‌روی مخاطب، پیش‌بینی‌ناپذیر است. انگار ما هم وارد این رود شده‌ایم. فیلم ادای دینی است به میراث‌داران ایبسن. گریز از قهرمانان مرد و تلاش برای نشان دادن زنان، خواست و امیال آنان و درونیاتی که کمتر مورد مداقه هنرمندان قرار گرفته بود.

همه‌ چیز در ساحت مردانه به تصویر کشیده می‌شد، جهانی مملو از المان‌های مردپسند، زنان تخت، گاهی وفادار و گاهی خیانتکار، بدون آنکه مهم باشد این خیانت و وفاداری محصول چیست. مردها چنین می‌خواهند. ایبسن با نورای «خانه عروسک» این باید را به یک شاید بدل می‌کند. نوبت به برگمان می‌رسد، سفری از اسلو تا استکهلم. او زن را بدل به سوژه هنر می‌کند. حالا این زن است که باید جهان اطرافش را بسازد، همانند نیکول در «داستان ازدواج.» اما جهان امروز، با روزگار برگمان زمین تا آسمان دستخوش تغییر شده است. تاج شاهی از سر مردان برداشته شده و علی‌الظاهر در عوالم هنر افسر همایونی در انقیاد زنان است. همه‌ چیز برای حقوق زنان هزینه می‌شود. همه بسیج شده‌اند تا بگویند مردها از زمان آشنایی با کشاورزی، جباران سرکوبگر جهان زنانه بوده‌اند.

این یک فرصت تاریخی است که هیچ‌گاه نصیب زنان نشده است؛ اما بامباک کار دیگری می‌کند. همان‌طور که قرار است هنری، پسر هشت ‌ساله خانواده تقسیم شود، چرا فیلم میان دو نفر تقسیم نشود. این تقابل زنانگی و مردانگی، در یک چندصدایی تصویری. پس باید درک کنیم چرا هر جا نیکول حضور دارد، نور و رنگ و شلوغی و پویایی دوربین هم حاضر است و چرا هرگاه چارلی تک‌ و تنها می‌ماند، تصویری کمرنگ با نور اندک، در میان قابی ایستا، بیشتر لحظات در لانگ‌شات، به ما عرض می‌‌شود. درنهایت در حضور هر دو سرسامی از ترکیب تصاویر، بلاتکلیف چون زوج از هم پاشیده. حق انتخاب با شماست، کدام را می‌پسندید؟ شور نیکول یا آرامش چارلی؟ هر چه هست، نورا، وکیلی از دل تاریخ، شاید نورای قوی شده، ما را آزار دهد. حق برابری دگرگون شده است. به هر روی زندگی همچون تاریخ نخستین‌بار تراژدی است و دگربار کمدی است. شاید همین موجب می‌شود فیلم محبوب این روزهای امریکا هم ملودرام باشد و هم کمدی.

منبع اعتماد

شايد همين موجب مي‌شود فيلم محبوب اين روزهاي امريكا هم ملودرام باشد و هم كمدي.