یکی از تعاریف سینما همینقدر ساده است: هنر روایت!
آنکه چه چیز را میخواهی روایت کنی و آنچه میخواهی را چطور روایت میکنی، میشود متر و معیاری برای سنجش. مهم است که اندیشه و محتوا در فرمی مناسب به مخاطب ارائه شود تا بر روح و جانش اثر بگذارد. روح… جان…
در تاریخ هنر و ادب تا دلتان بخواهد پیرامون «روح» اثر تولید و تألیف شده است. اما گاهی هنرمندی پیدا میشود که با استفاده از تکنیک مناسب محدودیتها را حذف و حرف را به شکلی تازه مطرح میکند.
کمپانی دیزنی در اواخر سال 2020 از روایتی هنرمندانه در این رابطه رونمایی کرد: انیمیشن Soul. اگرچه اسم این اثر در سایتهای فارسیزبان «روح» ترجمه شده اما به گمانم «جان» عنوانی برازندهتر باشد. پیت داکتر کارگردانِ کاربلدی در زمینه انیمیشن است. قبلتر Up و Inside Out و Monsters, Inc. را از او دیده بودیم. اما این بار سراغ مفهومی بزرگتر رفته است. او در اثر تحسینشدهاش «Inside Out» درون انسان را کاوید و به چگونگی مواجهه انسان با زندگی پرداخت و اینبار در «Soul» به چرایی زندگی توجه کرده است. نیچه در حکمت شادان میگوید: «آنکه بر چرایی زندگی آگاه شود، با هر شکل از چگونگیاش همراه خواهد شد» .
خب حالا وقتش است! این روح شماست که میخواهد پا به عالم امکان بگذارد. اما سؤال مهم این است: چرا؟ مگر در زندگی چه خبر است؟
این روزها به مدد کتابهای صوتی و پادکستها و… سطح اطلاعات یا دستکم شنیدههای ما درباره برخی کلمات بیشتر شده. تا حدی که بعضی واژهها تبدیل به یکجور نمایش میشوند! از آن جمله «اگزیستانسیال» است. در روزهای اخیر عزیزانی را دیدم که برای تحلیل این انیمیشن به سراغ اگزیستانسیالیسم رفتهاند و رواندرمانی اگزیستانسیال. اما آیا این نظریه فلسفی یا رویکرد روانشناختی ابزار خوبی برای بررسی این اثر است؟
اگزیستانسیالیسم یا «اصالت وجود» یعنی تقدم وجود بر ماهیت. ساده آنکه اول هستی و بعد کمکم ماهیت پیدا میکنی. مثالش را خود سارتر در کتابِ «اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر» مطرح میکند. میگوید: چاقو ساخته شده که ببُرد. تبر ساخته شده که قطع کند. اما انسان ساخته شده که…؟ جواب این سؤال بسته به نگرش و جهانبینی شما متفاوت است. اما از منظر سارتر هیچ ماهیت و لوح سفید و سرنوشتِ از پیش نوشتهشدهای با ما زاده نمیشود. در الگوی اگزیستانسیالیستی انسان پس از زادهشدن و متأثر از شرایط گوناگون نسبت به خود و جهان آگاه شده و مسیری را پیش خواهد گرفت. شما به دنیا نمیآیید که موسیقیدان یا فیلسوف بشوید. شما فقط زاده میشوید. چیزی که میشوید بعد از تولد رقم میخورد. آن هم وابسته به هزار شاخص و شرایط.
در این انیمیشن جو گاردنر معلم موسیقی قرار است مهمترین کار عمرش را انجام دهد اما همان روز میمیرد و میکوشد تا دوباره به دنیا بیاید. با چه نیرویی؟ با نیروی عشق! عشقی میان خودش و موسیقی! این وسط یک روح کموبیش عاصی و کلافه که دلش نمیخواهد پا به دنیا بگذارد -چراکه نمیداند میخواهد بعد از زادهشدن چه کند- هم همراهش میشود! معلق میان مرگ و زندگی، جنگ میان خواستن و نخواستن. از یکسو شوق بودن است و از سویی شک به بودن.
اما بهواقع «Soul» دوستداشتنی است! این اثر همچون ساخته پیشین آقای کارگردان به نام Up، روایتی نرم و دلنشین در ستایش زیستن است. راستش در جهان پیرامون ما که تا چشم کار میکند جنازه و جسدِ همنشین با ویروس و جهل و فقر و حماقت بر جا مانده، پیبردن به راز پنهان زندگی، درک اصالت و یافتن بهانههای کوچکی برای دوستداشتنش کاری بسیار سخت به نظر میآید. اما همراه Soul میشود آن راز را یافت، راز لذتبردن را، راز دوستداشتن زندگی حتی بدون خواستنش! همانطور که آقای معلم در انتهای اثر، خواستنیبودنِ زندگی را به یادمان آورد و خودش از نیمه راه برگشت تا فرصت برای دیگری ایجاد شود! شاید در لایههایی عمیقتر، همین عشق به دیگری، ایثار مهربانانه و ساختن شوق زیستن در دیگری، اوج رفتار معلمواری باشد که جهان امروز به آن بیشتر نیاز دارد، حتی اگر همنشین یک «گربه» باشیم!
غرقشدن در لذت کافی نیست! خواستن این لذت برای دیگری است که معمای زیستن را کامل میکند! زندگی سرشار است از لحظاتی که آدم رفتهرفته با افزایش سن و تغییر کسوت و جایگاه اجتماعی دست به بایکوت و فراموشکردنشان میزند. اما شاید روح زندگی جای دوری نیست. شاید درازکشیدن در آفتاب است، در خوردن یک تکه پیتزا جوری که انگار اولین بار است مزهاش میکنید! شاید در همصحبتی با مردم، روی صندلی آرایشگاه باشد. خوردن آبنبات، انجام یک کار دوستداشتنی حتی اگر از فردا برایت تکراری شود، یا حتی ممکن است لمس یک برگ کوچک باشد وقتی از درخت میافتد. به قول سهراب سپهری: «زندگی چیزی نیست که لب طاقچه عادت از یاد من و تو برود» اما گاهی یک نفر باید همین را به یادمان بیاورد. یک نفر با یک انیمیشن سهل و ممتنع! چیزی از جنس: «Soul»!
اگر بنا باشد زندگی را بر مبنای اصالت وجود پیش بگیریم، پس ای کاش مسئولیت ما لذتبردن از بودنمان باشد و دلهره وجودیمان هم بهخاطر دورشدن از شادیها! اصلا شاید بهتر باشد این جمله نیچه در «چنین گفت زرتشت» را بزرگ بر سردر زندگی بنویسیم: «هر روزی که در آن پایکوبی نباشد تلف شده است».