ما از زندگی چه می خواهیم؟

نقدی بر نمایش «خرده‌ نان»/ زندگی با طعم گس روزمرگی

زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ‌،

پرشی دارد اندازه عشق‌.

زندگی چیزی نیست ، که لب طاقچه عادت از یاد من و تو برود.

( سهراب سپهری)

ما از زندگی چه می خواهیم؟ یک آرامش ساکن کشنده که به خاطر از دست دادنش تن به خطر نسپریم یا که نه باید خطر کرد و به دل تجربه‌های تازه و بدیع زد و از آن لذت برد.

زندگی را در کشف کردن این تجربه‌ها تعریف می‌کنند. در رفتن‌ها،‌ گذر کردن از سختی‌ها و گاه نرسیدن‌ها زندگی معنای حقیقی‌اش را به ما نشان می‌دهد. یک جا نشستن و از ترس خطر کاری نکردن با ذات زندگی جور در نمی‌آید. دنیا به سهم جسارت افراد به آنها سهم می‌دهد و اگر در زندگی دچار روزمرگی شویم، پیله‌ای دور خود بپیچیم و خود را از محیط پیرامون و آدم‌هایش جدا کنیم، آن وقت دنیایمان رنگی خاکستری و طعمی تلخ می‌گیرد. روزمرگی کشنده و دردآور است. ذره ذره جان آدمی را می‌گیرد و در ازایش ملال هدیه می‌دهد.

زوج میانسال نمایش هم از جنس آدم‌هایی بوده‌اند که برای رسیدن به یک آرامش مطلق از خیر بسیاری چیزها گذشته‌اند، حتی بچه. آنها از ترس تَرَک برداشتن آرامش‌شان ریسک داشتن هر چیزی را رد کرده‌اند و حالا در سنین میانسالی خالی از تجربیات ناب زندگی‌اند.

خوشی‌های روزگار برایشان در خاطراتی گنگ و محو از روزهای جوانی خلاصه می‌شود. آنها ناامیدانه گذشته را مرور می‌کنند و ناامیدانه آینده را به انتظار نشسته‌اند. پر از حسرتند، پر از راههای نرفته و کارهای نکرده و حالا در میانسالی محافظه‌کارتر از هر زمان دیگری شده‌اند.

زندگی روزمره‌شان را با خواندن اخبار بدون خاصیت روزنامه‌ها می‌گذرانند و از سر حوصلگی درباره‌اش چند جمله‌ای حرف می‌زنند. همه چیز برایشان شرطی شده است. از قهوه خوردن تا اندازه گرفتن لباسی که زن برای مرد می‌بافد. کارهایی که هر روز و هر روز تکرار می‌کنند و خسته نمی‌شوند. مرد دلخوش به لذت‌های کوچکی مثل خوردن یک غذای چرب و قهوه است و زن از اینکه در زندگی مریض و بی‌پول نشده اند رضایت دارد. به همین‌ها راضی‌اند و سهم بیشتری را از دنیا طلب نمی‌کنند.

اما آیا این زوج واقعا خوشبخت است و آرامش دارد؟ باید گفت که نه. مرد با تکان‌ دادن‌های هیستریک پایش خبر از تلاطم و آشفتگی‌های درونی می دهد. معده‌اش به خاطر استرس و اضطراب ناراحت است و معلوم نیست سردرگم در مجلات و روزنامه‌های به دنبال چه می‌گردد. زندگی برای زن نیز در جمع کردن خرده نان، رفت و روب و تمیزی خانه خلاصه می‌شود. هر دو زندانی یک زندگی روتین و تکراری شده‌اند.

این آرامش شکننده و این بزدلی محض در برابر حقیقت زندگی بالاخره یک جا بر سرشان آوار خواهد شد. بالاخره جایی زندگی سرشان فریاد خواهد زد که پیله‌تان را رها کنید و پروانه شوید. این بزنگاه در زمان آمدن دزد برای همسایه سر می‌رسد. زن و مرد هراسان،‌ هیچ کمکی به همسایه نمی‌کنند و می‌گویند مشکل دیگران به آنها ربطی ندارد. و در آخر این مرد است که علیه وضع موجود می‌شورد و به بزدلی‌اش اعتراف می‌کند. او ترس را کنار می‌گذارد و می خواهد خطر کند. او ریسک زدن به دل خطر را قبول می‌کند ولی طبق عادت هر روزه‌شان با دری بسته و قفل مواجه می‌شود. گلوله‌ای شلیک می‌شود و آنها خوشحالند که دزد به خانه‌شان نزده است.

برای من نمایش «خرده نان» در مقابل نمایش‌های پر زرق و برق و لاکچری امروز قرار دارد. نمایشی ساده و خلوت که در نهایت تمام سادگی‌اش حرف‌های مهم و بزرگی می‌زند. در طول مدت 55 دقیقه داخل زندگی این زوج می‌شویم و یکی از مهم‌ترین دغدغه‌های انسان مدرن را می‌بینیم. برای کسانی که می‌گفتند نمایش‌های خلوت و کوچک و کم هزینه کجا و آن نمایش‌های پر زرق و برق و شلوغ کجا باید گفت تئاتر هنر شلوغی و زرق و برق نیست، تئاتر عالم اندیشه و حرف درست زدن است.

نویسنده: احمد محمدتبریزی

ما از زندگی چه می خواهیم؟