فیلم سینمایی «چاقی» که ای کاش سازندگانش نام دیگری برایش انتخاب میکردند با ظرافت خاصی به یکی از مشکلات اساسی مردان متاهل میپردازد؛ عاشق شدن پس از ازدواج. مردان به خاطر روحیه تنوع طلبشان پس از ازدواج و تشکیل خانواده ممکن است دوباره فیلشان یاد هندوستان کند و عشق به سراغشان بیاید. به اینکه شخص زندگی خوب و خوش و آرامی هم داشته باشد ربطی ندارد و مردان ممکن است در معرض عشق و عاشقی قرار بگیرند و کبریت را زیر زندگیشان بکشند.
«چاقی» نیز دقیقا به همین موضوع میپردازد. یک مرد متشخص که زندگی خیلی خوب و به راهی دارد، به ناگاه خود را در معرض یک عشق و احساس تازه میبیند و خیلی زود گرفتارش میشود. امیر ( با بازی علی مصفا) مردی آرام و متشخص است و همراه همسرش بهار (با بازی لادن مستوفی) و تنها فرزندش زندگی خوبی دارد.
شغل امیر صداپیشگی است و به واسطه داشتن یک استودیو مجهز وضع مالی مناسبی هم دارد. برای همسرش خرید میکند، مناسبتهای مهم زندگیاش را به یاد دارد، برای دخترش قصه میگوید و در ظاهر در زندگیاش کم و کسری ندارد.
امیر به واسطه شغلی به کارگردانان زیادی رفاقت دارد و در این میان رامین (با بازی حمید فرخنژاد) که کارگردانی مطرح است رفاقتی دیرینه با امیر دارد. رامین بر خلاف رفیقش زندگی مشترک به سامانی ندارد. سه بار ازدواج کرده و جدا شده و فرزندانش در خارج زندگی میکنند. او تک و تنهاست و به دنبال شریکی برای زندگیاش میگردد.
او با شادی ( با بازی مهسا کرامتی) آشنا شده و میخواهد با او ازدواج کند. اما امیر مخالف این ازدواج است و شادی را فرد مناسبی برای دوستش نمیبیند. او در برخوردهای اولش رفتار مناسبی با شادی ندارد و حتی وقتی شادی به شوخی موضوع چاق بودنش را به یاد امیر میآورد با تندی و لحنی نامناسب با او برخورد میکند.
اما رفته رفته و به دنبال برخوردهای بیشتر امیر و شادی بیشتر به هم نزدیک میشوند. امیر به خاطر شادی انگیزه مضاعفی برای زندگی پیدا میکند و میخواهد وزنش را پس از مدتها کم کند. او از پرخوری دست میکشد و به ورزش رو میآورد. هر چه میگذرد ارتباط شادی و امیر بیشتر میشود و امیر را از خانوادهاش دور میکند.
هرچند شادی به این ارتباط مشکوک شده ولی چیزی را به روی شوهرش نمیآورد. امیر که حالا کاملا دلباخته و شیفته شادی شده هر روز از همسرش دورتر و به معشوقه تازهاش نزدیکتر میشود. امیر باید تصمیم بگیرد، به زندگیاش پشت کند و با عشق تازه یافتهاش زندگی تازهای را شروع کند یا برای همیشه چشم روی احساسش ببندد و به روال قبلی زندگیاش برگردد.
این همان لحظه تصمیمگیری مهمی است که هر مردی در زندگی با آن مواجه میشود. میان عقل و احساس باید کدام را انتخاب کرد و جانب کدام را باید گرفت؟
امیر چند روزی گیج و سردرگم از درون درد میکشد تا به یک تصمیم درست بگیرد. او در نهایت با تمام علاقه و دلبستگی که به شادی دارد به سوی خانوادهاش برمیگردد. اما این رابطه برای امیر بدون تاوان نبوده است. در خلال رابطهاش با شادی، دوست صمیمیاش رامین که زمانی به دنبال ازدواج با شادی بود متوجه ارتباط امیر میشود. هرچند به رویش نمیآورد ولی در کیفیت دوستیشان تاثیر میگذارد.
همسرش دیگر مانند قبل امیر را دوست ندارد و هنگامی که دخترش میخواهد جمله دوست دارم را به امیر بگوید، بهار از گفتنش طفره میرود. دخترش نیز که کم و بیش در جریان آشنایی پدرش با شادی قرار گرفته بود با اضطراب و استرس مواجه میشود. اگر کلافگی و در خود فرو رفتن امیر در این رابطه را کنار بگذاریم اینها هزینههایی است که امیر برای رابطهاش میپردازد.
امیر در پایان خودش را از دست این عشق میرهاند ولی بعضی چیزها در زندگیاش تغییر کرده و آن هم نگاه نزدیکترین و صمیمیترین آدمهای زندگیاش به او است. او از دست این عشق جان سالم به در میبرد اما هزینههایش را هم میدهد. با این حال او خوشحال است که توانست از این آزمون سخت سلامت بیرون بیاید و کیان خانوادهاش را حفظ کند.
نویسنده: احمد محمدتبریزی