تکامل اولین کلیدواژهای است که بعد از تماشای «شنای پروانه» به ذهن میرسد؛ تکامل فیلمساز جوانی که بعد از تجربهاندوزی در پروژههای مستند و کوتاهش توانسته نقاط قوت آنها را کنار هم بگذارد و به فیلمی برسد که بهعنوان اولین اثر سینمایی پروژهای قابل دفاع از کار درآمده است. علاقهمندان سینمای ایران محمد کارت را در سالهای گذشته با فیلمهایی مثل «خونمردگی» و «بختک» شناختهاند؛ همینطور با فیلم کوتاه داستانی «بچهخور» که در یکی دو سال گذشته از آثار پرجایزه بوده است. کارت هم در این مستندها و هم در فیلم کوتاه داستانیاش با تسلطی که در شناخت یک طبقه و بافت اجتماعی مشخص در شیراز و تهران داشت، توانست به آثاری برسد که مخاطب را در فضایی کمترشناختهشده، اما هولناک قرار میداد و واقعیتهایی عریان و ناخوشایند و حتی در مواردی آزاردهنده برایش ترسیم میکرد. بهعنوان مثال «خونمردگی» تصویری عجیب، اما جالب از اوباش ساکن شیراز نشان میداد که در کلونی خود دنیایی کاملاً مجزا داشتند و سرگذشتهای غیرمنتظرهای را از سر میگذراندند.
«بچهخور» هم که انگار تمرینی برای ساخت «شنای پروانه» بوده و حالا بیشتر به یکی از سکانسهای همین فیلم شبیه شده، به نوعی زندگی زیرزمینی در تهران نقب میزد که در ادبیات رسمی کمتر دربارهاش نوشته میشود. اما کارت در تجربههای قبلیاش گاهی مرعوب سوژه و بستر روایی فیلمهایش میشد و نمیتوانست کلیت اثرش را به فیلمی تماشایی تبدیل کند. به همین دلیل وقتی گیرایی ایده اولیه و شخصیتهای ترسیمشده در فیلم فروکش میکرد دست فیلمساز خالی میماند و ما را نسبت بهدنبال کردن ماجرا کمانگیزه میکرد. «شنای پروانه»، اما در اولین گام به لطف فیلمنامه منسجمش توانسته ایدههای اصلی و فرعیاش را بهدرستی کنار هم قرار دهد و مرعوب سوژه اولیه جذابش باقی نماند؛ درست برعکس بسیاری از فیلمهای اول کارگردانها که دقیقاً از همین نقطه آسیب میبینند و به صرف پیدا کردن یک خط داستانی ساده که بیشتر مناسب یک فیلم کوتاه است برای ساخت فیلم بلند آستین بالا میزنند و خیلی زود درام را به دام تکرار یا پرگویی میاندازند.
حسین دوماری و پدرام پورامیری در اینجا بهخلاف فیلم بلند خودشان، «جاندار»، به محمد کارت کمک کردهاند منحنی دراماتیک اثر افت و خیزهای احساسی و ماجرایی بجایی داشته باشد و تا انتها مخاطب را با قصه همراه نگه دارد. رمز موفقیت در این مسیر علاوه بر داشتن ایدههای مناسب، استفاده کنترلشده از آنها و تقسیمشان در بافت کلی اثر است تا ریتم فیلم از رمق نیفتد. به همین دلیل هنگام تماشای «شنای پروانه» با فیلمی طرفیم که به شکل درستی برای آخرین سکانسهای خودش هم ایدههای مضمونی و روایی حسابشده دارد تا زیرمتنهای موجود در فیلم که قبلاً برایشان زمینهچینی شده به سرانجام رسانده شوند. این کنترلشدگی و ذوقزدهنشدن از دستیافتن به امکان ساخت فیلم اول علاوه بر فیلمنامه در کارگردانی در اجرای ایدههای بصری «شنای پروانه» هم محسوس است؛ در استفاده محدود، اما تأثیرگذار از بازیگرانی مثل طناز طباطبایی، پانتهآ بهرام و علیرضا داودنژاد در نقشهای کلیدی و همینطور در کنترل نمایش خشونت و ارائه تصویری بیشتر مستند از زندگی اراذل و اوباش جنوبشهری.
به همین دلیل هنگام تماشای «شنای پروانه» با اینکه ظرفیتش وجود داشته، عربدهکشی گندهلاتها و گردنکشیهایشان در کوچه و خیابان از چند سکانس تجاوز نمیکند و بهخلاف فیلم «مغزهای کوچک زنگزده» شکلی اغراقشده به خودش نمیگیرد. هر چند در اینجا هم مثل فیلم هومن سیدی قرار است با همراهشدن با یکی از شخصیتهای به ظاهر فرعی ماجرا که آرام آرام به شخصیتی کنشمند تبدیل میشود با قصه همراه شویم و عقدههای فروخورده و خشمهای پنهانشدهاش را بشناسیم، اما، چون این شخصیت (با بازی قابلتوجه جواد عزتی) برعکس فیلم سیدی خودش به طیف بزهکار فیلم منتسب نیست و از خارج به آن تحمیلشده نتیجه شکلی متفاوتتر و در مواردی تماشاییتر پیدا میکند.
این الگوی آشنا در سینمای جهان در «شنای پروانه» به فیلمساز کمک کرده دقیقاً مشابه مستندهایش ما را همچون یک ناظر بیرونی با ماجراهای رخداده در درام مواجه کند؛ ماجراهایی که مثل یک معمای چندلایه آرام آرام رمزگشایی میشوند و هم ما و هم شخصیت ناظر را غافلگیر میکنند. به همین دلیل در فرمول «شنای پروانه» نگاه مستندنگار سازندهاش به وضوح حس میشود و قابلیتهای آن به فیلمساز اجازه داده برای فیلمنامه حسابشده اثر مابهازای تصویری مناسبی طراحی کند؛ نگاه ناظری که ردپایش هم در فیلمهای قبلی کارت وجود داشته و هم در مستندهای دیگری مثل «متهمین دایره بیستم» و «خط باریک قرمز» که در آنها هم زندگی جوانان بزهکار خط اصلی روایت بوده است.
البته نه از روی بدبینی، بلکه از سر تجربه میتوان حدس زد «شنای پروانه» تا سالها بهترین فیلم سازندهاش باقی خواهد ماند. سینمای ایران به ندرت توانسته فیلمسازهای چندبعدی خلق کند و اتفاقاً استعدادهای خود را وامیدارد با پر و بال دادن و در مواقعی آب و تاب دادن به دستاوردهای قبلیشان یک مسیر مشخص را تا سالها ادامه بدهند؛ اتفاقی که برای فیلمسازهایی مثل محمدحسین مهدویان و سعید روستایی در حال رخدادن است و تخطی از آن نه تنها کار راحتی نیست و میتواند به خطر افتادن اعتبار نهچندان شکننده این فیلمسازها هم منجر شود. این مسیریاست که محمد کارت هم از آن گریزی ندارد.
نویسنده: یحیی نظنزی