اینکه کارگردانان سینمای ایران از پرداختن به سوژههای کلیشهای دوری کنند و تنوع و خلاقیت را در کارشان به کار ببرند، اتفاق خوبی است. سینمای ایران از فیلمهای اجتماعی شبیه به هم اشباع شده و تشنهی نگاهی نو به سوژههای دیگر است. خلاصه کردن سینما در فیلمهای اجتماعیِ دم دستی، سادهترین راهکاری است که بسیاری از سینماگران انجام میدهند و فیلمهایی بیاثر میسازند که خیلی زود فراموش میشود.
سینمای ایران به تنوع ژانری نیاز دارد؛ این واقعیتی است که همه بر روی آن اتفاق نظر دارند. اینکه فیلمسازان فقط روی یک مشت سوژهی اجتماعی تمرکز کنند و به دور از به کار بردن عنصر تخیل، به واقعگرایی صرف رو بیاورند، اتفاق قشنگی نیست. سینما همانقدر که به بازتاب اتفاقات اجتماعی نیاز دارد، به همان اندازه هم به تخیل، خلاقیت و داستانپردازی نیازمند است.
چند سال اخیر با پیدا شدن سر و کلهی کارگردانانِ جوانِ جسور، سینمای ایران تا حدودی تنوع ژانر را تجربه میکند. کارگردانان بااستعدادی که جرات و جسارت بیشتری قدرت ریسک کردن دارند و ابایی از پرداختن به سوژههای غریب و ناآشنا ندارند. در وهلهی اول باید این اتفاق را به فال نیک گرفت و از این فیلمسازان حمایت کرد.
برادران ارک با «پوست»، کوروش آهاری با «آن شب» و حالا ارسلان امیری با «زالاوا»، در انتخاب سوژه و ژانر جسورانه عمل کرده اند و فضاهای متفاوتی را به تماشاگرانشان نشان میدهند. فیلمهایی که سعی کردهاند از جریانهای رایج در سینما فاصله بگیرند و خود جریانساز باشند و حرفهای تازه بزنند.
یک شروع خوب
امیری فردی آشنا به سینماست. او همسر آیدا پناهنده است و در چندین پروژهی سینمایی به عنوان فیلمنامهنویس و تدوینگر حضور داشته است. امیری پس از سالها فعالیت در سینما، سرانجام تصمیم گرفت پروژهی خودش را پیش ببرد و «زالاوا» نخستین تجربهی فیلمسازی اوست.
امیری در کردستان به دنیا آمده و به خاطر علاقهاش به مردم کرد، فیلمش را در طبیعت زیبای کردستان ساخته است. او در ابتدا قصد داشته فیلمی به زبان کردی بسازد، ولی بعدا نظرش را تعدیل کرد و «زالاوا» را به زبان فارسی ساخت. توجه به مناطق بومی ایران و فاصله گرفتن از پایتخت، اتفاق خوب دیگری هست که در این چند ساله شاهدش بودهایم. همانقدر که سینمای ایران به تنوع ژانری نیاز دارد، به همان اندازه نیز پرداختن به رسم و رسوم و فرهنگ قومیتهای دیگر، فیلمها را از یکنواختی و روزمرگی نجات میدهد.
فیلم «آتابای» نیکی کریمی یا «موقعیت مهدی» هادی حجازیفر یا همان «پوست» برادران ارک، نمونههای موفقی از فیلمهای ایرانی هستند که با نگاهی به دور از مرکزیتی به نام تهران، ساخته شدهاند و اتفاقا این تنوع قومیتی و بومی هم به خوبی جواب داده است. «زالاوا» هم در همین مسیر تماشاگر را با جغرافیا و زبان مردم کرد آشنا میکند.
ارسلان امیری برای شروع فیلمش ایدهی خوبی دارد و فیلم در همان بیست دقیقهی ابتدایی مخاطب را سر ذوق میآورد. ذوق از این بابت که فیلم بر روی قواعد ژانر وحشت به خوبی پیش میرود و حرفهایی برای گفتن دارد. داستانهایی مربوط به جن و جنگیری معمولا در سینما طرفداران خودش را دارد و به ژانری شناخته شده تبدیل شده است. در ایران کمتر به این موضوعات پرداخته شده و «زالاوا» جزو نخستین تلاشهای سینماگران ایرانی در این زمینه است.
داستان فیلم به قبل از انقلاب برمیگردد و مردم بومی منطقهای به نام زالاوا معتقدند جنها به روستایشان رخنه کرده و به آزار و اذیت اهالی روستا میپردازد. یک سرهنگ ارتشی با بازی نوید پورفرج برای مقابله با این عقاید خرافی وارد عمل میشود و مقابل اهالی روستا میایستد. در این گیر و دار، سر و کلهی یک جنگیر نیز پیدا میشود تا با گرفتن جن آرامش را به روستا بازگرداند.
این چند خط ایدهی اصلی فیلم است و بر روی کاغذ فیلم تا همین جا خوب پیش میرود. یعنی تا اواسط فیلم، «زالاوا» فیلمی پرتعلیق و پرکشش است و گاهی هم میتواند شوکی به تماشاگرش بدهد. فیلم از شروع تا میانه تا حدودی قواعد ژانر وحشت را حفظ میکند و با تعلیقی که به خاطر جنگیری دارد، فضایی ملتهب میسازد اما فیلم از یک جایی به بعد وا میرود و دیگر چیزی برای ارائه ندارد.
یک پایان افتضاح
«زالاوا» از میانه به بعد از ژانر وحشت فاصله میگیرد و بیشتر به ژانر کمدی یا ملودرام نزدیک میشود. فیلم با ریتم خوبی شروع میشود ولی در ادامه از ریتم میافتد و حالتی خستهکننده به خود میگیرد. کارگردانان ایرانی معمولا ایدههای خوبی برای شروع فیلمشان دارند ولی معمولا در بسط و گسترش داستان میمانند و فیلمهایشان با پایانی ضعیف و بد روبهرو میشوند.
«زالاوا» هم از این قاعده مستثنی نیست. جنگیر، جن را داخل شیشهای میاندازد و سرهنگ شیشه را از او میگیرد و با خود به پاسگاه میبرد. فضای پرتعلیقی ایجاد میشود و بیم و هراس در پاسگاه موج میزند. مشخص نیست که آیا جن در شیشه هست یا نه؟
این فضا تا زمانی که سرهنگ به دیدن دکتر روستا با بازی هدی زینالعابدین میرود، ادامه دارد. از اینجا به بعد دیگر با سکانسهای طولانی، دیالوگهای خستهکننده و داستانی یکنواخت روبهرو هستیم. فیلم در مدت زمانی که سرهنگ با خانم دکتر صحبت میکند کاملا از ریتم میافتد. آن تعلیق از بین میرود و ضرباهنگ فیلم کاملا کند میشود. تمام این سکانس را میشد در کوتاهترین زمان ممکن در آورد و دوباره به قصهی اصلی برگشت اما دست فیلنامهنویس برای گسترش داستان کوتاه بوده نتوانسته بر غنای داستانش بیفزاید.
«زالاوا» خیلی زود در میانه تمام میشود و فیلم از میانه به بعد دستش خالی است و چیزی ندارد تا به مخاطبش بدهد. سکانسهای طولانی فیلم با یک پایانبندی بد، همه چیز را خراب میکند. فیلمنامه در نیمهی دوم فیلم چفت و بست مناسبی ندارد و داستان ضعفهای مشهود در گره افکنی و حل آنها دارد.
فیلم با یک چرخشی عجیب از آن فضای ملتهب و پرتعلیق به داستان شلوغ و مشوش تبدیل میشود. پس از دیالوگهای عاشقانهی سرهنگ و خانم دکتر که بسیار تخت و بیاثر از کار در آمده، سکانسهای پایانی چیزی شبیه به فیلمهای کمدی شده است. در سکانس پایانی مردم روستا برای گرفتن جنِ مورد نظر جلوی اتاق خانم دکتر جمع میشوند و خواهان کشتن دکتر یا سرهنگ هستند. این فضای شلوغ تا چندین دقیقه همینطور ادامه پیدا میکند و فقط دیالوگهای تکراری از شخصیتهای حاضر در صحنه میشنویم.
سکانس پایانی فیلم به قدری آشفته با دیالوگهای تکراری است که بیشتر تماشاگرش را خسته میکند. در میانهی همین شلوغیها یکی میزند خانم دکتر را میکشد، به شکلی مسخره فرار میکند، سرهنگ بر بالای سر خانم دکتر زار میزند، جنگیر جن را میگیرد، عصبانیتها جایش را به خوشحالی میدهد و اهالی روستا ناگهان نوای شادی سر میدهند و فیلم تمام میشود. یعنی بدتر از این نمیشد سناریویی در این حد ابتدایی و پیشدستانه برای یک فیلم نوشت.
این سردرگمی که میخواهد رگههایی از طنز هم در آن باشد، زمان زیادی از فیلم را میگیرد و حوصله سربر میشود. جز همان تعلیق سکانسهای ابتدایی، نه شوخیها میتواند از مخاطب خنده بگیرد و نه کسی عاشقانه میان سرهنگ و دکتر را باور میکند. همه چیز در تصنعیترین شکل ممکن پیش میرود.
بازیگران فیلم هم معمولی و متوسط هستند. نوید پورفرج، پوریا رحیمسام و هدی زینالعابدین کاملا مقابل دوربین معمولی ظاهر میشوند و در هیچ صحنهای نمیتوانند مخاطب را به وجد بیاورند. جنس شخصیتهای آنها نیز بعد زیادی برای کار کردن ندارد و این ضعف در شخصیتپردازی و هدایت بازیگران، فضای کافی برای کار را به آنها نمیدهد. بازیهای خشک بازیگران به ویژه پورفرج و زینالعابدین انعطاف زیادی برای پرداخت ندارد و باورپذیر نمیشود.
در کارگردانی نیز، جز چند نمای لانگ شات از طبیعت کوهستانی منطقه، چیز دیگری از امیری ندیدیم تا حداقل از قدرت کارگردانی او ذوقزده شویم. امیری سینما را میشناسد و قواعد فیلمسازی را بلد است، اینطور که مشخص هست دوست دارد در فضایی متفاوت فیلم بسازد، منتهی هنوز پختگی لازم برای انجام چنین کاری را ندارد.
برخی فیلمسازان از نوعی نگاه ذاتی برخوردارند که خروجیاش به خوبی در اثر قابل مشاهده است و برخی دیگر سعی میکنند تا نگاهشان متفاوت باشد. آنچه از «زالاوا» برمیآید این است که امیری این نگاه ذاتی متمایز و متفاوت را ندارد و سعی دارد تا اثری متفاوت خلق کند که در این مسیر با ضعفها و نقصهای مختلفی روبهروست.