مجید مجیدی فیلمساز نجیبی است؛ استاد زیباییشناسی در دل سیاهیها و تباهیها. در گفتار سینمایی مؤدب و در کردار هنری موقر. با المانهایی که در فیلمهایش یکسان است و حتی در دل تاریکیها هم از نمایش آن نمیگذرد؛ از رقص گندمزار در «به رنگ خدا» تا پرواز کفترها و کیفها و بادکنکها در «خورشید»؛ جدیدترین تابلوی نقاشی مجیدی که باوجود سیاه و سفیدی زندگی کودکان کار و بیرنگ و لعاب بودن نمایش فقر و بیکسی، اما از پاشیدن رنگ بر بوم پرده نقرهای نمیگذرد؛ گرچه لوکیشنهای فیلم در مخروبهها و کارگاهها و مدرسه ساده و آب انبار تنگ و تاریک میگذرد و بوی نم و خاک و باران حس میشود، اما آنچه «خورشید» را از تابش در کنار آثار درخشان مجیدی بازنداشته، همین لحن مؤدبانه او در تصویر کشیدن نجابت کودکانهای است که در معرض انواع آسیبها و آزارها قرار دارند، آلودگیها بر آسودگیها چنان چیره است که آنان را از سرقت لاستیکهای گرانقیمت به یافتن گنج میکشاند، اما همین پسران با انبانی از استعداد، از فوتبال تا ریاضی، در دنیای سیاه و سخت خودشان، رفاقتهای مردانه و عشقهای معصومانهای دارند که همچون دیگر آثار مجیدی، صفای کودکانه را غالب میکند.
هرچند در «خورشید» مجیدی، آرزوهای زیبای کودکانه گروگان زیادهخواهی و طمع خلافکاران میشود، اما آنان به گنجی بزرگتر دست مییابند که نه در آبانبار مدرسه که در حیاط و کلاس و دفتر یافتند. فیلم «خورشید» از این جهت کاملاً نمادین است؛ جدال شکل است و معنا؛ حکایت شکل مار و مار. داستان کشمکش قانون و حق. مدیر مدرسهای که ۴ نوجوان را به خاطر پریدن از دیوار مدرسه توبیخ میکند، وقتی او را به همان مدرسه راه نمیدهند فرمان پریدن از دیوار میدهد. معاون مدرسهای که قهرمان اصلی داستان را بهخاطر کله زدن و دماغ شکستن به دفتر خوانده، مجبور میشود همین فن را برای یکی از مجریان قانون اعمال کند. بارها قانون و حق رودرروی هم قرار میگیرند، از تعقیب و گریز مأمور مترو و دستفروشان تا مدیران و مالکان مدرسه.
در «خورشید»، اما همان کودکان کار، همانان که دست به کار سیاه میزنند، همان قربانیان و پسزدگان اجتماع، در تقلای دائمی برای حفظ معصومیت کودکانهای هستند که سرکشی از خواست پدر و تن دادن به خواست مادر در آن نمایان است. قهرمان اصلی داستان (علی زمانی) پس از مشقتهای فراوان، گنج را مییابد، اما آن را در آب غوطهور میکند؛ بیدرنگ و بیوسوسه. این گنج بزرگترین دلیل رنج او و سه دوست دیگرش است و باید نابود شود. کاخ آرزوهایی که قبلاً با کتک و تهدید دیده بود چه خرابههایی است را با دست خودش غرق میکند، ولی در انتهای داستان، با به صدا درآوردن زنگ خراب مدرسه خالی فریاد میزند؛ بردن شرط بندی با معاونی که پیش از بقیه مدرسه را ترک کرده و پایان کار ناتمام ماندهاش.
«خورشید» جزو فیلمهایی است که میتوانست آلودگیهای بیشتری را بنا به بستر داستانی و اجتماعی خود به تصویر بکشد، اما مجیدی با زبانی بهداشتی از بازگویی آن سرباز میزند، به شمایی از تیرگیها بسنده میکند تا «خورشید» از تابش نایستد.
نویسنده: سرگه بارسقیان