خانواده كيم از خانواده خدمتكار شديدا مي‌هراسد چون حس مي‌كند كه آنها موقعيت جعلي‌شان را نزد خانواده پارك دچار تزلزل مي‌كنند.

نقدی بر فیلم سینمایی «انگل» کارگردان یونگ جون هو

«زمانه ما بی‌تردید عصر نهایت‌هاست. چون با تهدید مدام دوعاقبتی روزگار می‌گذرانیم که به یک اندازه هولناکند و در عین حال متضاد هم به نظر می‌آیند. ابتذال پایان‌ناپذیر و وحشت غیرقابل‌تصور.» سوزان سانتاگ

و به راستی در فیلم انگل ما شاهد این دو گزینه هولناک هستیم. ابتذال پایان‌ناپذیر در روابط زندگی، کار، عشق و وحشت غیرقابل تصور. تمام آدم‌های این فیلم دچار وحشت غیرقابل تصور از یکدیگرند، در حدی که شدیدا تمایل به حذف یکدیگر دارند. به راستی این ابتذال و وحشت از کجا آب می‌خورد؟

خانواده کیم از خانواده خدمتکار شدیدا می‌هراسد چون حس می‌کند که آنها موقعیت جعلی‌شان را نزد خانواده پارک دچار تزلزل می‌کنند. خانواده خدمتکار هم دچار همین وحشت است چون دیده که چطور این خانواده موقعیت‌شان را نزد خانواده پارک ضایع کرده است.فیلم «انگل» با نمای خانواده‌ای چهار نفره شروع می‌شود که ساکن زیرزمینی تنگ و تاریکند که محل رژه حشرات است و محلی برای قضای حاجت افراد مست و معتاد. یعنی کارگردان از همان ابتدا جایگاه اجتماعی و طبقه این خانواده را مشخص می‌کند. اما این خانواده برای گریز از وضعیت موجود در تلاش است.

انگل داستان هویت است. شخصیت‌های فیلم همگی به نوعی دچار بی‌هویتی و بحران هویتند. در مورد خانواده کیوو، زمانی که سنگ ظاهرا شانس وارد زندگی آنها می‌شود این بحران خودش را به وضوح نشان می‌دهد . یعنی نپذیرفتن هویت خود و سعی در جایگزینی یک هویت جعلی برای رسیدن به مقاصد که در اواسط فیلم، کیوو توسط همین سنگ مورد اصابت قرار گرفته و تا دم مرگ می‌رود. یعنی آنچه سبب نابودی خانواده کیوو می‌شود در واقع بحران هویت و سعی در یافتن یک هویت جعلی و اعتبار گرفتن از آن است.

به گونه‌ای که این بحران تا تغییر دادن نام آنها نیز پیش می‌رود. اما این بحران در خانواده پارک و خانواده خدمتکار نیز دیده می‌شود. مادر خانواده پارک زنی سطحی و تا حد زیادی مبتذل و دچار بلاهت است. به گونه‌ای که کیوو و جسیکا خیلی راحت او را فریب می‌دهند. زنی ناتوان و ضعیف و متزلزل که توان پذیرش هیچ مسوولیتی را نداشته و توان اجرای هیچ نقشی را به درستی ندارد. دختر خانواده یعنی داحه نیز به نوعی دچار بی‌هویتی است.

او به راحتی به هر مرد جوانی دل می‌بازد و با او وارد رابطه حسی می‌شود.پدر خانواده هم اگرچه پست و موقعیت بالایی از نظر کاری و تجاری دارد اما نتوانسته بر فضای منزل خودش اشراف داشته باشد و از آنچه در خانه‌اش می‌گذرد، بی‌خبر است. اوج بی‌خبری او اطلاع نداشتن از زیرزمین در عمارتش است. او حتی این همه سال از وجود همسر خدمتکارش در آنجا بی‌خبر بوده است. اگر در این فیلم خانه را سمبل انسان بدانیم، پس زیرزمین می‌تواند ناخودآگاه قلمداد شود که هیچ‌ یک از اعضای خانواده به آن راه نبرده است. تنها کسی که از این زیرزمین و وجود همسر خدمتکار در آنجا باخبر شده، داسونگ پسر کوچک خانواده است که همین باخبری باعث شده به او، انگ مشکل‌دار بودن زده شود.

یعنی در بین اعضای خانواده تنها کسی که توانسته کمتر دستخوش بحران هویت شود، اوست.. از همین‌روست که او زندگی سرخپوستی را انتخاب کرده. زیستی آزاد و رها و بکر که به طبیعت کودکی او نزدیک‌تر است. حتی اوست که از طریق استشمام بو، اول دفعه متوجه همسانی و شباهت معلم و خدمتکار و راننده می‌شود. بویی که کودک از طریق آن به درک و کشف حقیقت نائل می‌شود، اما برای پدر کشف این بو در نهایت مرگش را رقم می‌زند. اما اوج این بحران در همسر خدمتکار دیده می‌شود. او حاضر شده سال‌ها در زیرزمینی نمور و در بدترین شرایط به زیستی پنهانی و نازل ادامه دهد. برای او زنده بودن و ماندن در اولویت است نه هویت. او و همسرش برای حفظ این بی‌هویتی و زندگی زیرزمینی و مخفی با خانواده کیم تا حد مرگ می‌جنگند و پدر خانواده کیم نیز محکوم می‌شود که به این بی‌هویتی شاید مدام تن دهد.

 

منبع اعتماد

خانواده كيم از خانواده خدمتكار شديدا مي‌هراسد چون حس مي‌كند كه آنها موقعيت جعلي‌شان را نزد خانواده پارك دچار تزلزل مي‌كنند.