اکران «سرخپوست» چه در زمان جشنواره فیلم فجر و چه در زمان اکران عمومی در سینماهای کشور واکنشهای ضد و نقیضی از سوی منتقدان و مخاطبان به همراه داشت. برخی منتقدان مثل مسعود فراستی آن را فیلم خوبی دانستند و برخی دیگر همانند حسین معززینیا با ایراد انتقاداتی از فیلم، این میزان از تحسین و تمجید از «سرخپوست» را عادی ندانستند.
اگر بخواهیم با نگاهی کلنگر «سرخپوست» را نقد کنیم، حرف هر دو طیف از منتقدان درست است. یعنی فیلم نه آنقدر خوب است که مخاطبش را سر ذوق بیاورد نه آنقدر بد است که توان تماشا را از بینندهاش بگیرد. فیلم در بعضی زمینهها حرفهایی برای گفتن دارد و در زمینههای دیگر با انتقادات زیادی مواجه است.
آنچه که باعث تحسین منتقد سرسختی چون فراستی از «سرخپوست» شده قصهگو بودن فیلم است. فراستی دلداده سینمای کلاسیک با زبان سادهاش برای بیان داستان است و دقیقا به همین دلیل از «سرخپوست» تعریف کرده است. فیلم نیما جاویدی یک داستان سرراست و بدون لکنت را روایت میکند که همین موضوع در سینمای ایران نکتهای مثبت به شمار میآید.
جاویدی با وارد شدن به ژانر زندان، فضایی را در فیلمش ترسیم میکند که کمتر در سینمای ایران دیده شده است. ماجرای گم شدن یک زندانی و تلاشهای یک سرهنگِ در آستانه ترفیع برای پیدا کردنش جذابیتهای زیادی برای فیلمسازی دارد و به خوبی مخاطبان را با خودش همراه میکند تا آنها ببینمد سرنوشت زندانی و سرهنگ به کجا میرسد.
چنین داستانی برای علاقهمندان به سینمای بدون پیرنگ، قابل قبول است اما منتقدان سفت و سختتر که به دنبال جادوی سینما بر پرده نقریای هستند چیزی بیشتر از این از یک فیلم میخواهند. برای این دسته از مخاطبان و منتقدان ماجرای دنبال کردن یک زندانی و عاشق شدن یک جناب سرهنگ در میانههای فیلم انقدر جذاب و هیجانانگیز نیست، چرا که قبلا نمونههای زیادی از این دست در سینمای جهان ساخته شده است.
فیلمهایی که در این ژانر ساخته میشوند به دلیل محدودیتهای مکانی که باید در زندان باشد و محدودیتهای شخصیتی که شامل زندانی و پلیس میشود، باید بر پایه فیلمنامهای قوی با داستانی فوقالعاده جذاب ساخته شود. نمونه اعلای این ژانر را در فیلم ماندگار «رستگاری در شائوشنگ» دیدهایم و «مسیر سبز» و «پاپیون» نیز نمونههای موفق دیگری از این جنس سینما هستند.
یکی از مهمترین ایراداتی که به «سرخپوست» میشود، ضعفهای اساسی در شخصیتپردازی و روند داستان است. جاویدی که در فیلم قبلیاش «ملبورن» فیلمش را در یک آپارتمان خلوت و با دو بازیگر ساخته، این بار نیز همان فرمول را منتهی کمی پختهتر دنبال میکند.
هیچکدام از شخصیتهای اصلی «سرخپوست» به خوبی و درستی پردازش و تعریف نمیشوند و حتی با ورود خانم امدادگر و شروع داستانی عاشقانه با جناب سرهنگ باز ضعفهای فیلنامه در داستان و روابط به وضوح به چشم میآید. فیلم رابطههایی الکن و نصفه و نیمه از این دست زیاد دارد. همانطور که ما داستان عشق میان سرهنگ و امدادگر را درک و باور نمیکنیم، سر از تلاشهای امدادگر برای نجات جان زندانی در نمیآوریم.
جاویدی بدون پرداختن به موقعیت شخصیتها، ناگهان امدادگری را وارد فیلم میکند که حتی حاضر است برای نجات جان زندانی جان خودش را از دست بدهد و میخواهد از حربه عشق به هدفش برسد، در حالیکه مخاطب دلیل این تلاشها را درک نمیکند. زندانی زن و بچه دارد و هر از چندگاهی چند نمای بدون خاصیت از آنها نشان داده میشود، پس احتمال ماجرای عاشقانه میان زندانی و امداگر منتفی است و اگر این تلاشها بنا به دلایل انسان دوستانه باشد که اصلا عقلانی به نظر نمیرسد.
اگر بخواهیم از وارد کردن بدون دلیل واکس و قورباغه به فیلم و آن باد خوردن نقشهها و جرقه زدن ذهن سرهنگ صرفنظر کنیم، تحول بدون پرداخت شخصیتها در لحظه آخر پاشنه آشیل فیلم است و توی ذوق میزند. سرهنگی که در آخر میفهمد عشق امدادگر به او یک نقشه بوده، ناگهان در پایان دوباره جوانههای عشق در دلش جوانه میزند و به خاطر همین عشق زندانی را رها میکند تا برود. این یعنی باسمهای ترین پایانبندی برای یک فیلم. سرهنگی که از ابتدای فیلم زندگیاش را در گرو پیدا کردن زندانی میداند، ناگهان چنان متحول میشود که تمام بدبختیهایش برای پیدا کردن زندانی را از یاد میبرد. و امدادگری که تا چند سکانس قبل به سرهنگ فحش و ناسزا میگفت ناگهان در پایان عاشقانه به سمت سرهنگ برمیگردد و فیلم تمام میشود.
چنین پایانبندی ضعیفی را کمتر کسی باور میکند. کارگردان بیشتر از آن که به دنبال به سرانجام رساندن قصه و شخصیتهایش باشد، میخواهد همه چیز را از سر خودش باز کند تا فیلم تمام شود. «سرخپوست» با تمام ضعفهایش میتواند یک الگوی مناسب برای فیلمسازانی باشد که به دنبال ساخت فیلم در این ژانر هستند. میتوان با هوشمندی و وسواس بیشتری در نگارش فیلمنامه این ژانر را به یکی ژانرهای پرمخاطب سینمای ایران تبدیل کرد. فقط به شرطی که فیلمنامهای درست در دست داشته باشیم.
منتقد: احمد محمدتبریزی