هرتزاگ، شخصیت محوری رمانی به همین نام اثر سال بلو، نویسنده امریکایی است. در این داستان هرتزاگ ۴٧ ساله را میبینیم که به تازگی دومین طلاق خود را پشت سر گذاشته است اما بحران میانسالی گریبانش را گرفته است. هرتزاگ زمان خود را صرف نوشتن نامههایی میکند که هرگز قصد ندارد آنها را برای گیرنده ارسال کند؛ نامههایی به دوستان، رقبا، بستگان و غریبهها؛ حتی گاهی برای مردهها یا کسانی که هرگز قصد دیدنشان را ندارد، نامه مینویسد. نامههایی که میل او را به «توضیح حرفهایش، به اینکه رکور است دلخوریهایش را بگوید، خواستههایش را توجیه کند، رفتارها را مقایسه کند، موضوعی را روشن کند، یا جبران کند» نشان
میدهند.
به فراخور حرفهای هرتزاگ نامهها لحنی پرخاشگرانه، درخشان، زیرکانه و معقول به خود میگیرند؛ و این نامهها به تراوشات مردی که افکار و شکوههایش طغیان کرده تبدیل میشوند؛ مردی که پیچیدگیهای زندگی و ابهامات سمج جهان اطراف، او را از پای درآورده است. بنابراین نامهها به رشتهای تبدیل میشوند که هرتزاگ ناامیدیهایش را روی آن حک کرده است؛ ناامیدیهایی که از برخورد و کلام دیگران شکل گرفته یا عذرخواهی از اینکه خودش دیگران را ناامید کرده است.
اما نامههای حقیقی خالق هرتزاگ یقه خواننده را میگیرد و نمیگذارد از جایش تکان بخورد. گرچه بلو (٢٠٠۵-١٩١۵) از بیاستعدادیاش در نامهنگاری- و کمگویی ناخوشایندی او را رنج میدهد – بارها عذرخواهی میکند، اما خواننده نامههایش را متقاعد میکند که به اشتراک گذاشتن تجربیات و افکارش با دوستان را راه فراری از «بیکفایتی ضمیر خودآگاه محرمانه»اش میداند.
برخی از نامههای او همان معادل دیروزی ایمیل هستند؛ او در این نامههاگیرندههایش را درگیر مسائل روزمره و دلخوریهای درشت و گاه ناچیزش میکرد. برخی نامههای او تعمقی فلسفی بر ادبیات، سیاست، سیاستهای ادبی، وضعیت جهان معاصر هستند؛ اندیشههایی که یادآور عشق بلو به عهد عتیق، شکسپیر، رمانهای بزرگ قرن نوزدهم روسیه و اعتقاد او به اینکه ادبیات داستانی باید به پرسش اخلاقی وجود انسانی اشاره داشته باشد و «چرایی شرایط رازگون هستی را شرح دهد.»
این نامهها ادعای بلو را که همه کتابهای امریکایی از جمله آثار خودش، یک نفس به دنبال معنی میدوند، تقویت میکنند.
نامهها همزمان بر میل او به مباحثات روشنفکری و بیطاقتی او از اقدامات تشکیلات ادبی و چیزی که او به آن «افراطیگری مد روز» میخواند- «پادفرهنگِ آکادمیک خندهدار، سطحی و نادان»- تاکید میکنند و این نامهها به منابع بهشدت شخصی آثار او اشاره میکنند؛ بلو در نامهای تندوتیز برای همسر سابقش، سوندرا مینویسد: «نزدیک بود من را بکشی. از آن [موضوع] عبور کردم اما ریزترین جزییات را فراموش نکردهام. هیچ چیزش را، بهت قول میدهم. از رنجهایی که تو مسببش بودی، در (داستان «هرتزاگ») چیزهایی گفتهام.»
بلو همانند قهرمانهایش، مکررا میان قطبهای افسردگی و سرزندگی در رفت و آمد است. بلو «هم رود برف است و هم کوه آتشفشان.» او گاهی خودش را خرسی میداند که «سر آدمهایی که از جلویش رد میشوند را گاز میگیرد» اما در عین حال خودش را موجودی میداند که پرواز میکند، گرچه «برای پرنده بودن خیلی سنگین است و برای اینکه فرشته باشد
خیلی گناهکار.»