هولدن عزیز اگه واقعا میخوای از این ماجرا خبردار شی، اگه میخوای حقیقت رو بدونی باید بگم روز گندی داشتم و ترجیح میدم راجع بهش حرف نزنم. راستی هنوز هم اون کلاه رو میذاری سرت؟
بارها رویای نامهنگاری با هولدن کالفیلد، راوی فراموشنشدنی داستان «ناطور دشت» اثر جی. دیسلینجر را در سر پروراندیم. اما زمانی زنی جوان با شخصیتی بهتر از هولدن نامهنگاری میکرد.
هجدهم نوامبر ١٩۴١ نویسنده منهتنی برای زنی جوان اهل تورنتو نامهای مینویسد. این نویسنده جروم دیوید سلینجر بود که در آن زمان دچار کشمکش شده بود، از این زن یعنی مارجوری شرد میخواهد داستان کوتاهی را که در شماره بعدی مجله نیویورکر چاپ میشود، بخواند. داستان کوتاهی که درباره پسربچهای دبیرستانی است که به تعطیلات کریسمس میرود و این داستان آنقدر ویراستار سلینجر را تحتتاثیر قرار میدهد که ویراستار از او میخواهد داستانی تماموکمال درباره این شخصیت بنویسد اما شکوتردیدهایی به دل سلینجر راه مییابد. او در نامهاش برای آن زن مینویسد: «به هر حال یکی دو بار دیگر سعیام را میکنم و اگر کمکم از هدفم دور شوم، منصرف میشوم. »
او در انتهای نامه از زن میخواهد واکنشاش را به «نخستین داستان هولدن» که اسمش «شورشی کوچک در مدیسون» بود به او بگوید و پایین نامه را با اسم «جری اس. » امضا میکند.
جی. دی سلینجر در آن زمان ٢٢ ساله بود و هنوز داستانهایی مانند «ناطور دشت» را ننوشته بود و از موفقیت ادبی خود اطمینانی نداشت. سلینجر سال ٢٠١٠ در انزوای کامل چشم از دنیا فروبست. این نویسنده زندگیاش را با دیگران در میان نمیگذاشت و به همین دلیل رازی سرپوشیده برای خوانندگانش باقی ماند. اما تصور ما از شخصیت این نویسنده منزوی با مجموعهای از نامههایی که از سالهای ١٩۴١ تا ١٩۴٣ با مارجوری شرد رد و بدل کرده است، جان تازهای میگیرد. در این نامهنگاریها سلینجر جوانِ بیقرار خود را بازیگوش، پرشور و حرارت و تندوتیز درست مانند هولدن کالفیلد نشان میدهد. هولدن همان نوجوانی که مدام رفتارش را تجزیه و تحلیل میکند و ماندگارترین آفرینش خالقش میشود. تابستان سال ١٩۴١ سلینجر نامهنگاری به مارجوری شرد را -که همسن و سال سلینجر است- شروع میکند. شرد داستانهای کوتاه او را در نشریههایی مانند اسکوایر و کولیر خوانده بود. شرد که خود نویسندهای بلندپرواز بود از سلینجر راهنمایی میگرفت و سلینجر نقش مشوق را بهخوبی برای او ایفا میکرد. سلینجر در نامهای به تاریخ چهارم سپتامبر ١٩۴١ برای شرد مینویسد: «به نظرم غریزهای که داری باعث میشود دختر معمولی جذاب ابله نباشی.» و در این نامه مجلههای ادبی کوچکی را که شرد میتواند آثارش را برای آنها ارسال کند، معرفی میکند. سلینجر مینویسد: «نمیتوانی با پولی که مجلههای کوچک میدهند کادیلاک بخری اما مگر پولشان مهم است، آره؟»
سلینجر طی دو سال آینده ٩ نامه برای شرد میفرستد که اغلب پر از شوخی و طنازی هستند. نهم اکتبر ١٩۴١ برای شرد مینویسد: «شبیه به کی هستی؟» و از شرد میخواهد عکسی بزرگ برای او بفرستد. سلینجر یک ماه بعد از این درخواست بیپروای خود عذرخواهی میکند: «با اوضاع و احوالی نامه را نوشتم که خیلی تعریفی نداشت.» اما با این حال شرد عکسی بزرگ برای سلینجر میفرستد و سلینجر در پاسخ مینویسد: «دختر ناقلا. تو زیبایی.»
در این نامهنگاریها سلینجر میگوید که در حال بازخوانی رمان «آنا کارنینا» است که «به خوبی «جنگ و صلح» نیست» اما «خیلی ماهرانهتر نوشته شده. » (او با گستاخی درباره تولستوی مینویسد: «فکر کنم نویسندهای موفق شود.»)
سلینجر نهتنها خواندن داستانهای خود را به شرد توصیه میکند بلکه به او پیشنهاد میدهد که «گتسبی بزرگ» و «آخرین سرمایهدار بزرگ» اثر اف. اسکات فیتزجرالد را بخواند. شرد در پاسخ مینویسد: «فیتزجرالد و ارنست همینگوی، هر دو به یک شکل من را آزار میدهند، وقتی داستانهای آنها را میخوانی با همه شخصیتهای نالایق و خستهکننده همزادپنداری میکنی.»
اما آغاز سال ١٩۴٢ نامهنگاریهای سلینجر طعنهآمیز میشوند؛ او از شرد میخواهد حرف داستان هولدن کالفیلد که هنوز منتشر نشده را پیش نکشد. او به سردبیر نیویورکر اشاره میکند و مینویسد: «فقط خدا و هارولد راس میدانند که پریزادها با داستان بیچاره من چه کردهاند.» در حقیقت سلینجر به تازگی دریافته بود این مجله انتشار داستان «شورشی کوچک در مدیسون» را با توجه به حمله به پرل هاربر، عقب انداخته است و سلینجر میدانست به زودی عازم جنگ میشود. مجله این داستان را تا سال ١٩۴۶ منتشر نمیکند. سلینجر در اعزامهای بعدی از فورت مونماوث و بینبریج جورجیا با شوخطبعی درباره سر کردن زندگی ارتشی مینویسد و انتهای نامهها را با نامهای مستعار «Fitzdudley»، «Wormsley-Bassett» و «Flo and Benjy» امضا میکند.
سال ٢٠٠٨ مارجوری شرد در آسایشگاهی ساکن میشود. او نامهها را به یکی از بستگانش میسپارد و او هم نامهها را در کشوی دراور نگهداری میکرد تا اینکه سال ٢٠١۴ و زمانی که شرد ٩۵ سالگی را پشت سر میگذارد هزینههای مراقبتی این آسایشگاه افزایش مییابد و خانواده شرد تصمیم میگیرند برای تامین هزینههای درمانی مارجوری نامههای سلینجر را به حراج بگذارند.