برای پی بردن به رازهای هزارتوی عالم سیاست، خواندن زندگینامه سیاستمداران کمک زیادی به افراد کنجکاو در این زمینه میکند. هیچ چیزی بهتر از حرفها و گفتههای کسی که سالها از نزدیک در جریان امور سیاسی یک کشور بوده و بادقت رفتوآمد سیاستمداران را مشاهده کرده، نمیتواند اطلاعات دستِ اول به خوانندهاش بدهد.
میشل اوباما، همسر رئیس جمهور سابق آمریکا، در کتاب خاطراتش به نام «میشل شدن» رازهای زیادی از زندگی در کاخ سفید و همسر یک رئیس جمهور بودن را فاش میکند. میشل اوباما به مدت هشت سال، در کنار باراک اوباما در کاخ سفید حضور داشت و شاهد اتفاقات زیادی در این مدت بود.
میشل اوباما در کتاب خاطراتش، تمام تمرکزش را بر روی حضور هشت سالهاش در آمریکا نگذاشته و سعی کرده با مرور خاطرات دوران کودکیاش، زندگی گروهی از مردم آمریکا که به خاطر رنگ پوست از همه چیز دورافتادهاند را نشان دهد. پس کتاب میشل اوباما را میتوان اثری جامعهشناسانه درباره جامعه آمریکا دانست که علاوه بر نقد وضعیت سیاسی کشورش، انتقادهایی تند نیز به جامعه آمریکا دارد.
زندگی سخت سیاهپوستان
جامعهای که برای سالها، امکانات و موقعیت افراد را بر اساس رنگ پوست و نژاد و نه بر اساس استعداد، هوش و مقام انسانی افراد قرار داده و دست به تبعیضی آشکار زده است. محل زندگی میشل اوباما در کودکی، محلهای تشکیل شده از افراد فقیر و دورافتاده بود. آنها در حاشیهای شهری بزرگ به نام شیکاگو زندگی میکردند و محل زندگیشان چیزی شبیه به گتو بود. وضعیت آشفته مدارس، گسترش اعتیاد در بین جوانان و فقر فزاینده، عواملی بودند تا مردم را در مناطق حاشیهای به آنها بشناسند. شانس موفق بودن و رشد کردن در چنین محلههایی بسیار پائین بود.
میشل اوباما چندین بار در جای جای کتاب توضیح میدهد که بچههایی مثل او که با رنگ پوست متفاوت از خانوادههای فقیر میآمدند، باید چند برابر دیگران تلاش میکردند و درس میخواندند تا بتوانند خودِ واقعیشان را نشان دهند. میشل اوباما به شدت خوش شانس بود که توانست با پشتکار و کار زیاد، خودش را به دانشگاهی معتبر برساند. در دانشگاه هم شرایط برای سیاهپوستها به این سادگی نبود: «پرینستون به شدت سفید و مردانه بود. واقعیتی که نمیشد نادیدهاش گرفت… سیاهپوستان ۹ درصد کلاس اول مرا تشکیل میدادند.»
اوباما که تا قبل از ورود در دانشگاه همیشه در محلههای سیاهپوستان زندگی کرده بود، حالا تغییرات بزرگتری را به چشم میدید: «من هرگز تا آن زمان بخشی از یک جامعه غالبا سفید نبودم. هرگز به خاطر رنگ پوستم در یک جمع یا کلاس چشمگیر نبودم. آن وضعیت ناهنجار و ناخوشایند بود، حداقل در ابتدا، مثل این بود که درون گلخانه شیشهای جدیدی افتاده باشی، مَسکنی که برای من ساخته نشده بود.»
نگاه تبعیضآمیز نسبت به سیاهان، چیزی است که بیشتر از همه میشلِ جوان را آزار میدهد: «غیرممکن است در دانشگاهی اکثرا سفیدپوست، بچهای سیاهپوست باشی و سایه سیاست جبران بیعدالتیهای گذشته نسبت به سیاهان را احساس نکنی. میتوانستی تا حدودی پاییدن را از نگاه خیره برخی دانشجویان و حتی برخی اساتید بخوانی، گویی همه میخواستند بگویند «میدانم چرا اینجایی.» چنین لحظاتی میتوانند دلسردکننده باشند…»
دنیای کثیف سیاست
اگر این بخشی از واقعیتها جامعه آمریکا بود، بخش دیگر کتاب به واقعیتهای سیاستمداران برمیگردد. میشل اوباما پس از آشنایی با باراک اوباما، درگیر رقابتهای انتخاباتی میشود و آنجا تازه بیاخلاقیها و رفتارهای زننده بسیاری از سوی رسانهها و سیاستمداران میبیند.
جمهوریخواهان برای بدنام کردن اوباما از هر حربهای استفاده میکردند و بخشی از توانشان را جهت تخریب میشل اوباما گذاشته بودند. آنها پایاننامه میشل اوباما را بیرون کشیدند تا کلمهای نژادی از آن استخراج کنند، عکسهای قدیمیشان را سوژه کردند، حرفهایش را تقطیع کردند و انگهای مختلفی به او زدند. در کنار اینها، باید متفاوت بودن به خاطر نژاد و رنگ پوست را هم به این موارد اضافه کرد که باعث میشد خانواده اوباما همواره در معرض قضاوتهای نابجا قرار بگیرند.
تمام این کارها موجی از خستگی و ناامیدی را برای میشل اوباما به همراه داشت. او تازه در حال آشنایی با واقعیتهای دیگری از جامعه آمریکا بود. جایی که او را «زن سیاه عصبانی» لقب داده بودند و از راهی دست به تخریب و تمسخر او میزدند. میشل اوباما و همسرش مسیری جانکاه برای پیروزی در انتخابات ریاست جمهوری طی کردند و با تصور اینکه ورود آنها به کاخ سفید بسیاری از معادلات اجتماعی را در آمریکا تغییر خواهد داد، نسبت به آینده خوشبینی زیادی نشان دادند.
اما واقعیت خیلی زود مثل یک سیلی محکم به صورتشان برخورد کرد. حمله به سیاهپوستها کاهش پیدا نکرد و کودکان زیادی به خاطر تیراندازی در مدارس جان خودشان را از دست دادند. بدترین و تلخترین بخش ماجرا مربوط به زمانی است که دونالد ترامپ در رقابتهای انتخاباتی پیروز شد.
ترامپ به عنوان فردی نژادپرست، مغرور و ستیزهجو با زنان به کاخ سفید راه پیدا کرد تا رویای دوستی و مبارزه با نژادپرستی در جامعه آمریکا به باد برود: «دیدن اینکه چگونه رفتار و برنامههای سیاسی رئیس جمهور فعلی [ترامپ]باعث شده بسیاری از آمریکاییها خودشان را باور نداشته باشند و به همدیگر ظنین شده و از همدیگر بترسند، نگران کننده است.»
میشل اوباما در انتهای کتاب توضیح میدهد که تاچه اندازه از کثیفی سیاست در آمریکا بیزار است و تبعیض قبیلهای سرخ و آبی (جمهور یخواه و دموکرات) برایش ناامیدکننده است. او مراسم سوگند ترامپ را به یاد میآورد که در آن یکدستی سفیدپوستان، چه تصویر دلسردهکنندهای پیش رویش گذاشته است.