بهانه گفتوگوی ما با عبدیپور و زمانی اما، «شهرزاد» نبود. کارگردان «تنهای تنهای تنها» در دومین تجربه کارگردانی بلند سینمایی خود داستان جوانانی را روایت میکند که برای رسیدن به آرزوهایشان به هر کاری دست میزنند. او در نخستین فیلم خود، با استفاده از چهرههای بومی، دست به خلق اثری زد که همچنان زبانزد منتقدان و سینماگران است. در تجربه دوم اما عبدیپور سراغ بازیگران حرفهای رفت ولی همچنان نتوانست از زادگاه خود دل بکند. داستان «تیکآف» با بازی مصطفی زمانی، پگاه آهنگرانی و رضا یزدانی در بوشهر اتفاق میافتد و بازیگران چارهای جز تن دادن به یاد گرفتن لهجه و آداب و رسم آن منطقه ندارند.
با این تفاسیر، پذیرفتن نقش «فائز» برای زمانی، فاصلهای با خطر کردن ندارد. او بعد از غوطهور شدن در دنیای فرهاد، حالا باید تلاش کند «فرهاد» و محافظهکاریاش اساس زندگی حرفهای او در حوزه بازیگری نشود. به همین خاطر است که بخشی از صحبتهای زمانی به تاثیر «شهرزاد» در زندگی حرفهایاش بر میگردد. سری دوم این مجموعه از ٢٩ خردادماه در شبکه نمایش خانگی عرضه میشود.
تعلق خاطر به یک جغرافیای خاص در فیلمسازی محدودتان نمیکند؟
احسان عبدیپور: این مساله هر کسی را میتواند محدود کند.
منظورم این است چقدر جلوی بروز خلاقیتتان را میگیرد؟
عبدیپور: به نظرم مهم شلیک کردن به هسته مرکزی است. مثلا تصور کن من به جای بوشهر در کشور هلند یا بحرین زندگی میکردم و آن وقت کل جمعیت کشورم پنجمیلیون نفر بود. در چنین حالتی کل جهانم اندازه شهر بوشهر میشود. حالا فیلمسازی در چنین کشوری چقدر میتواند محدودکننده باشد؟ منظورم این است ایران آنقدر بزرگ هست که انتخاب یک شهر و جغرافیا در خروجی کار فیلمساز تاثیر نگذارد. اگر بتوانی با لهجههای بصری مختلف فیلم بسازی، دیگر مهم نیست کدام جغرافیا را انتخاب میکنی. لازمه چنین چیزی این است که به سینما بپردازی نه به بدلیجات آن.
در بازیگری همچنین ایدهای قابل قبول است؟ بازیگری که میپذیرد در یک منطقه بومی و با لهجهای خاص جلوی دوربین برود، در ماهیت بازیاش تغییری به وجود نمیآید؟
مصطفی زمانی: به نظرم بازیگری محدودیت خلاقیت به همراه دارد. شما در هر شرایطی هر نقشی را بازی کنی با محدودیت آن نقش مواجه میشوی. چون برای بازی هر نقشی باید از خودتان فاصله بگیرید که گاهی هم نمیتوانید، چون هر نقشی به هر حال از فیلتر خودتان رد میشود. همین محدودیت هم در نهایت شخص را درگیر میکند. من فکر میکنم جایی که خبری از لهجه و قومیت نیست، محدودیت کمتر میشود، اما جایی که شخصیت پیشینهای بزرگ همراه دارد، این محدودیت عجیب و سخت میشود. من در فیلمهای «بدرود بغداد» و «برلین منفی هفت» به نوعی با چنین چالشی برای درآوردن نقش مواجه بودم و زبانهای دیگری را تجربه کردم. اگرچه زبانهای دیگری را تجربه کرده بودم اما این دو فیلم با «تیکآف» خیلی فرق داشتند چون شخصیتهایشان به اندازه فیلم احسان عبدیپور زنده نبود، در نتیجه کار من سختتر شد و نیاز به خلاقیت بیشتری برای درآمدن نقش فائز داشتم. بد نیست در این میان به این مساله هم اشاره کنم؛ چیزی که مخاطب به عنوان خروجی بازی من میبیند، لزوما با آنچه درون من بازیگر اتفاق میافتد، منطبق نیست. من دنیای خلاقانهای را تجربه کردم که شاید مخاطب اصلا متوجه آن نشود.
با این تفاسیر پذیرفتن نقشهای اینچنینی و محدودکننده برای بازیگر مساوی است با خطر کردن!
زمانی: تقریبا نباید اجرای چنین نقشهایی را پذیرفت چون شکست آن خیلی فاجعهبار است. یعنی در صورت عدم موفقیت بازیگر به صورت کمدی میشود و به همین خاطر تصورم این است که فاصله گرفتن از این فضا بهتر از نزدیک شدن به آن است. به خصوص برای کسی مثل من که بخشی از برجستگی بازیام به صدایم مربوط است. زمانی که قرار است با این صدا لهجه خاصی حرف بزنید، کار سختتر میشود اما در نهایت آنقدر فیلمنامه این فیلم خوب بود که حضور در آن را پذیرفتم.
با همین فیلمنامه خوب همه ترسهایتان از نزدیک شدن به شکست احتمالی و کمدی شدن، ریخت؟!
زمانی: من و احسان عبدیپور پیش از این کار همدیگر را از نزدیک ندیده بودیم، نخستینبار که احسان را دیدم قوت قلبی که از او گرفتم چیزی غیر از لفاظیهای زمان پیشتولید و کاملا درونی بود، هر چند این قوت قلب هم به دادم نرسید و نتوانستم خودم را برای بازی در این فیلم راضی کنم. در نهایت اما تلاش کردم دنبال این باشم و بفهمم که از چه چیزی میترسم؟ وقتی با فیلمنامه و کارگردان خوبی طرف هستید، نپذیرفتن موقعیت و وارد شدن به آن شبیه بزدلی و درجا زدن است.
عبدیپور: مصطفی آن موقع در سفری برای فرش قرمز سریال «شهرزاد» به علی نصیریان گفته بود حاضرم این پرواز سقوط کند و من در «تیکآف» بازی نکنم!
زمانی: البته این حرف را پیش از پرواز گفتم. (میخندد)
در سینمای ایران اما فیلمساز و بازیگر برای خطر کردن جایگاه زیادی قایل نیستند. به خصوص بازیگران که بیشتر دنبال پیروی از مدل ثابتشده گذشتهشان هستند. در واقع به چالش ایجاد کردن بها نمیدهند و دنبال مدل از پیش ثابتشدهای هستند.
زمانی: اتفاقی که برای من و احسان در این فیلم افتاد، این بود که او پیش از این با بازیگرهای حرفهای کار نمیکرد و ترجیح میداد همین مسیر را طی کند. من هم در مقابل پذیرفتن نقشهای اینچنینی گارد داشتم. میتوانم بگویم ما با کمک هم جهان یکدیگر را امتحان کردیم. من امروز وقتی میبینم احسان عبدیپور در پروژه جدیدش با حرفهایها کار میکند، به خوبی میدانم این مساله از کجا آب میخورد. کسی که همیشه بیش از هر چیز به خلوص اثرش توجه کرده و برایش مهم نبوده چه کسانی تشویقش میکنند، حالا پذیرفته با بازیگران حرفهای کار کند. میدانید که بازیگر حرفهای به هر حال منیتی دارد که ممکن است خلوص بعضی نقشها را در اجرا از بین ببرد. اما به نظرم احسان به این نتیجه رسید که میشود با بازیگر حرفهای کار کنی و در عین حال حواست به حفظ خلوص اثرت هم باشد. او در فیلمسازی این خطر را کرد و حریمی که برای دنیای کارگردانیاش در نظر گرفته بود، شکست. البته میدانید که کار کردن با نابازیگر هم سختیهای خودش را دارد و تو برای درآوردن یک پلان از آنها گاهی باید جهانشان را به هم بزنی.
عبدیپور: گرفتن پلان از نابازیگر قطرهچکانی اتفاق میافتد.
با این همه حتما بخشی از رضایتمندی شما را تامین میکند که به کار کردن با آنها تمایل دارید.
عبدیپور: بله، اما در مورد «تیکآف» همهچیز خیلی منوط به اجرا بود. با این همه در این فیلم هم نمیخواستم از ابتدا با بازیگر کار کنم و کستم را با نابازیگر بستم. اما جلوتر که آمدم گاردم را باز کردم. چون در فیلمنامههای قبلی همهچیز روی کاغذ تمام شده بود و کار ما فقط فیلمبرداری بود. در این فیلمنامه اما همهچیز با اجرای فیلمنامه گره خورده بود. ترس درنیامدن متن بر گردهام بود و به محض اینکه گروه تهیه پیشنهاد حضور بازیگر را داد، پذیرفتم. در واقع پیشنهادشان را روی هوا زدم.
با این پیشنهاد به تغییر دنیای فیلمسازیتان هم فکر کردید؟ اینکه بالاخره شما هم میتوانید همرنگ دیگر فیلمسازانی شوید که به واسطه حضور بازیگران چهره از امکانات کافی در اکران و پخش بهرهمند هستند؟
عبدیپور: راستش را بخواهید استفاده از بازیگر حرفهای در فیلم از ایدهآلم فاصله دارد اما آن را کار گناهباری هم نمیدانم. فقط این را میدانم زمانی که فیلمی را با بازیگر حرفهای بسازم از همان ابتدا یک هیچ به مخاطب عقبم. حالا اگر همان فیلم را با نابازیگر شروع کنم یک گل جلوام. میدانید چرا؟ چون تا پاک کنم این مصطفی زمانی همان یوسف پیامبر و فرهاد سریال «شهرزاد» نیست، شده دقیقه ٢٠، تا بگویم رضا یزدانی همان چیزی نیست که همیشه بوده، ٢۵ دقیقه از فیلم گذشته است و به اندازه تمام بازیگران حرفهای باید این وقت را صرف کنم و بخش زیادی از انرژیام صرف این کار میشود.
با همه این حرفها فکر میکنم شما به مناسبات اکران و گیشه تن دادید.
عبدیپور: واقعا این معادله اثبات شده است. وقتی شما اثری هنری را تولید میکنید، در نهایت به جایی میرسید که مردم باید اثرتان را ببینند و اگر این اتفاق نیفتاد چیزی ندارید. بهنظرم این واقعیت را باید قبول کنیم که در خانه مردم با کلید این بازیگرها باز میشود، اگر این بازیگرها نباشند، فیلم من پشت دیوار میماند، اینجاست که دو راه بیشتر نمیماند، یکی اینکه با ایدهآلهایت پشت دیوار خانه مخاطب بشینی یا اینکه کمی کوتاه بیایی و راه پیدا کنی به خانه مردم. من میخواهم دومی را انتخاب کنم. سینمای ایران هم اکران جهانی ندارد که بگویم میتوانم بروم جهان را تسخیر کنم! در سینمای دنیا حسن با مصطفی زمانی فرقی ندارد، در چنین شرایطی مهم این است مخاطب ایرانی فیلمت را ببیند و در بازار ایران با دیگر فیلمها رقابت کنی. فقط این مساله مهم است. من میگویم چنین اتفاقی، یعنی کار کردن با بازیگر حرفهای برای من فیلمساز عقبنشینی پیروزمندانهای است. این اتفاق برای من رمز پیروزی است.
آقای زمانی، سر سپردن به جریان مرسوم دنیای بازیگری تا اینجا برای شما هم پیروزمندانه بوده؟
زمانی: اگر بخواهم صادقانه بگویم، من بعد از سریال یوسف پیامبر وضعیتم شبیه دختری بود که تازه وارد اجتماع میشود و از این حضور میترسد، بازیگری برای من اینگونه آغاز شد. من باید از موقعیتم مراقبت میکردم درست مثل همان دختری که نباید به هر مردی اعتماد کند! به همین خاطر در سه، چهار فیلم اولم یعنی «آل» بهرام بهرامیان، «بدرود بغداد» مهدی نادری، «کیفر» حسن فتحی و «قصه پریا» فریدون جیرانی صاحبسبک بودم.
این فیلمها تقریبا بهترینهای کارنامه کاریتان بودند.
زمانی: میدانید چرا؟ چون ذهنیتی از سینما نداشتم و اصلا جهان خوب و بدهای بازیگری برایم مهم نبود. اما در ادامه وقتی جلوتر رفتم همهچیزی توی ذوقم خورد. به خودم گفتم یعنی چی؟ چرا دیده نمیشوم؟ میدانید! دیده شدن در کار ما واقعا مبحث مهمی است. من اصلا نمیتوانم بفهمم چطور کسی میتواند در سینما بازی کند و بگوید اصلا برایم مهم نیست اجرایم دیده بشود یا نه! یکی از دوستان خیلی صمیمی من که بازیگر هم هست یکبار جمله خیلی عجیبی به من گفت، آن هم این بود که تو خیلی نگران تصویرت هستی! این جمله برای من فاجعه بود چون من بازیگرم و باید نگران تصویرم باشم. من همیشه نگران تصویرم در ذهن مردم بوده و هستم و این ویژگی از بچگی در نهادم بود. بعد دیدم این خصوصیت چقدر به درد بازیگری میخورد. اینکه همیشه نگران تصویرت باشی و چشم سومی، نه به آن مفهوم عارفانه، برای خودت باز کنی. با این همه من بعد از مواجه شدن با جهان بازیگری دچار سردرگمیای شدم که به نظرم هر بازیگری برای پیدا کردن ادامه این مسیر به آن سردرگمی نیاز دارد. من جامعه سینمای ایران را نمیشناختم و در مدت حضورم در سینما و در سالهایی که چهار فیلم اولم را بازی کردم، فرصت نکردم با آدمهای این حوزه معاشرت کنم. کمکم متوجه شدم در جشنوارهها انتخابها بر چه اساس است و مردم بر چه اساس فیلمها را برای تماشا انتخاب میکنند و اینها به ذهنم هجوم آورد و اینجا بود که تقریبا راضی شدم چیزی را عرضه کنم که دیگران از من میخواهند. گفتم بچه خوشگل میخواهید؟! قبول، حرفی نیست!
عبدیپور: الان هم همین راه را در پیش گرفتی؟
زمانی: نه. خوشبختانه هیچ آدمی نمیتواند بگوید در مسیری که طی کرده متوجه اشتباهش نشده یا اینکه راه را درست تشخیص نداده است. همیشه حتی وقتی مسیر را اشتباه هم طی میکنی، یک صدایی درونت میگوید بایست! اما خیلی وقتها اصرار داریم صدای درونمان را نشنویم یا نادیده بگیریم. من همیشه این صدا را میشنوم اما انگار با خودم لج میکنم و اتفاقا حواسم هم به این لج کردن هست. اما حالا دیگر این کار را نمیکنم. خوشبختانه سریال «شهرزاد» حالم را واقعا خوب کرد. زمانی که سر فیلم «تیکآف» رفتم هنوز «شهرزاد» پخش نشده بود و من آنقدر از این سریال سر صحنه حرف میزدم که همه کنجکاو شده بودند و میگفتند داستان این «شهرزاد» چیست که آنقدر از آن حرف میزنی! خودم هم برایم جالب بود که چرا آنقدر از این سریال فکت میآورم! اما وقتی «شهرزاد» پخش شد فهمیدم واقعا فکت آوردن هم دارد.
یعنی شهرزاد را در کارنامه کاریتان نقطهعطف میدانید؟
زمانی: برای خودم نقطه عطف بوده است.
عبدیپور: اصلا مهم نیست شخصیت مصطفی زمانی در «شهرزاد» درآمده یا نه، به نظرم کلیت این اثر از نظر اجتماعی قابلیت نقطه عطف شدن را دارد.
با همه این حرفها، «شهرزاد» سریال باکیفیتی بود که مردم به شخصیتهای آن وابسته شدند و فرهاد هم در این میان مورد توجه قرار گرفت، در سینما این پر رنگ شدن با حضور در یک فیلم شاخص برایتان اتفاق افتاده است؟
زمانی: من خودم میدانستم در سینما میخواهم چه کنم اما مشکلم دیده شدن است. مثلا در فیلم «بدرود بغداد» چقدر دیده شدم؟ اصلا چند نفر این فیلم را دیدند؟ یا «کیفر» و «آل» که به نظرم فیلم پیشرویی بود و بهرامیان واقعا اثر قابل توجهی ساخته بود. هیچکدام از این فیلمها آنطور که باید دیده نشدند و در ادامه من دچار معضل دیده شدن شدم. اما در «شهرزاد» کنار همه آن چیزهایی که میخواستم به دست بیاورم، دیده شدن را هم پیدا کردم. اتفاقی که شما میگویید در سینما باید بیفتد به نظرم در فیلمهایی شبیه «تیکآف» و نقشهایی که انتخاب آنها ریسک دارد، میافتد. اساسا اعتقاد دارم در سینمای ما به غیر از آقای بهروز وثوقی و خانم لیلا حاتمی در حال حاضر، بازیگری ندیدم که بتواند با قدرت بازی کند. توجه کنید که با قدرت بازی کردن با اجرای صرف نقش، متفاوت است. آقای پرویز پرستویی هم در فیلمهای ابراهیم حاتمیکیا اجرای قدرتمندی از نقش دارد. اما به نظرم اجرای باقدرت در سینما کمبودی است که نسل ما درگیر آن است. اجراها خوب است اما کمال ندارد و بیعیب و نقص نیست. بازیگرانی که بهترین آثارشان را در دهه ٩٠ خلق کردند، بیشتر دچار توهم بازیگری شدهاند و به نظرم دهههای گذشته اتفاق بهتری در دنیای بازیگری ما میافتاد.
عبدیپور: من حتی فکر میکنم در استایل سینمای جهان هم ما دنبال قهرمانهای ضعیفتر هستیم. شخصیت انسانی ما نزول کرده و انگار دیگر دلمان نمیخواهد قهرمانهای بزرگتر ببینیم. شما دقت کنید در شخصیتهای یک فیلم و ببینید چقدر از ایدهآلهای یک انسان کامل فاصله گرفتیم. مصطفی زمانی اگر همین حالا بهروز وثوقی شود، نمیتواند ٢٠٠ میلیون تومان هم بفروشد. چون مخاطب با دیدن قهرمانی چون او سرشکسته میشود. ما به عنوان مخاطب قهرمانهایی میخواهیم که مثل خودمان در گرفتاری دست و پا بزنند. الان همه مردم دنیا شخصیتهایی از جنس مصطفی زمانی، شهاب حسینی و ترانه علیدوستی «شهرزاد» را میخواهند. نگاه کن شهاب حسینی در کن جایزه بهترین بازیگر مرد را میگیرد. میخواهم بگویم خواست انسانی ما از ادبیات و سینما هم در این دوره متفاوتتر از قبل شده است. اگر امروز تو قهرمانی بسازی که از این سر دروازه شهر رد شود و برود تا آن سر و شهر را به آتش بکشاند، مردم به تو میخندند!
زمانی: حرف من هم همین است. در واقع بازیگران گیج شدهاند چون تماشاگران گیج میخورند و نمیدانند چه میخواهند. ما دیگر اسطوره نمیخواهیم چون آن را باور نمیکنیم. از طرفی میگوییم در سینما واقعگرایی میخواهیم اما نمیتوانیم از همین واقعگرایی هم لذت ببریم. یعنی ما در یک تضاد و تناقض اسیریم. برای مخاطب سوال است که داستان «تیکآف» کجای دنیای واقعی اتفاق میافتد؟ احسان در جواب میگوید من آمدهام سراغ سینما تا جهانی را روایت کنم که میتواند اینگونه باشد؛ نه اینکه لزوما این جهان وجود داشته باشد. او میخواهد کاری کند که مخاطب احساس کند لایه دیگری از جهان را هم دیده است. اما من بسیار با منتقدانی مواجه شدم که ایراداتی به فیلم میگیرند و در نهایت نمیفهمی فارغ از هر نقدی از «تیکآف» لذت بردهاند یا نه؟! ما تقریبا دیگر نمیدانیم از سینما چه میخواهیم مگر اینکه کسی بتواند نظرمان را برگرداند که خب این هم کار خیلی سختی است. یعنی ما با این روحیه وارد سینما میشویم تا فیلمی که میخواهیم ببینیم را نقض کنیم و انتظار داریم کارگردان خودش را به ما اثبات کند. ما برای اثبات خودمان به شما و مخاطبان امروز باید خیلی تلاش کنیم و این کارمان را سخت میکند.
بخشی از این سردرگمی مخاطب به خاطر این است که سینماگر هم میخواهد از خلال اثرش به او پیامی را منتقل کند و هم میخواهد وجه سرگرمی سینما را حفظ کند. خیلی وقتها سینماگران هم میخواهند در هر شرایطی به نتیجهگیری اخلاقیشان برسند اما معمولا در این رعایت حد تعادل میان این دو وجه ناکام میماند!
عبدیپور: من نظرات آوینی را درباره سینما خیلی دوست دارم و به نظرم شارحی چون او در سینما نداریم. او حرف خوبی میزند. جایی میگوید اگر یک محوری رسم کنیم که یک سر آن عبرت باشد و یک سر آن غفلت، هر جایی که فیلم به این دو سر نزدیک شود، باخته است. حرفش این است که باید حد وسطی وجود داشته باشد که فیلم به سمت عبرت برود و این امر با دزی از غفلت برای مخاطب همراه باشد. ما در سالن سینمایی پیش از هر چیز باید از جهان بیرون منقطع شویم و بعد از این غفلت تازه بازی شروع میشود. این حرف مرتضی آوینی است، کسی که از دامن یک تفکری بیرون آمده که هر آن ممکن است بگوید سینما و اصلا هنر حرام است. برای کسی چون آوینی حرام کردن سینما خیلی راحتتر از اثبات آن است. نمیخواهم حرف سیاسی بزنم اما من هم میگویم سینما یعنی جایی از غفلت که دز متناسبی با عبرت داشته باشد. سینما یعنی جایی که موبایل تو را خاموش نگه دارد. در عین حال به این مساله هم قایلم که فیلم لیبرال نسازیم و نگاهمان فقط به این نباشد که جامعه چه چیزی میخواهد و چه فیلمی خوب میفروشد. نگاه من به مخاطبم نگاه امتواری است که از ادبیات دینی میآید. نگاهم به مخاطب ملیگرا نیست. اگر نگاهم ملیگرا باشد دنبال این هستم که جامعه چه میخواهد و چه فیلمی میفروشد. اما نگاه امتوار به این معنی است که تو پرستار یک کودک نیستی تا هر چیزی خواست در اختیارش بگذاری، تو معلمی هستی که وقتی تشخیص میدهی بچه باید ریاضی و علوم بخواند، حتی اگر این کار را دوست ندارد، باید آن را انجام دهد! من معتقدم باید حرفی برای گفتن به مخاطب داشته باشم. حالا نه به آن مفهوم کهنه و قدیمی، اما رابطه من با آنهایی که بلیت میخرند و به سینما میآیند اینگونه است و خودم را در مقابل آنها مسوول میدانم.
آقای زمانی گفتید نگران تصویرتان هستید، این نگرانی به خاطر رسیدن به ستاره شدن است؟
زمانی: من فکر میکنم بازیگری و ستاره شدن دو جریان متناقض است که همه دوست دارند آنها را در یک جهت قرار دهند. برای اینکه بتوانید بازیگر ستارهای بشوید نیاز است نقش را خوب اجرا کنید و برای اجرای نقش نیاز به قدرت دارید. یعنی باید برای این کار زحمت بکشید. من درباره بازیگری به عنوان یک علم حرف میزنم نه یک نبوغ، چون خیلی متوجه نبوغ بازیگری نمیشوم. بازیگری و ستاره شدن دو جریان متضاد هم هستند چون من ستاره شما میشوم اما برای خودم نباید ستاره باشم. بازیگری یعنی نرفتن در قالب ستاره شدن. به دلیل اینکه تو قرار است بازیگر شوی و این به نظرم خیلی تناقض عجیبی است.
عبدیپور: من متوجه منظورت نمیشوم. کلا مصطفی ٢٠درصد منظور حرفش را میگوید! (میخندد)
زمانی: اتفاقا من نخستینبار این مساله را در فیلم احسان امتحان کردم. تمام لباسهایی که فائز میپوشید را پوشیدم و با لهجه آبادانی در شهر گشتم. نقش فائز توانست من را از قالب خودم بیرون آورد، به خروجی آن کاری ندارم اما دیدم از اینکه با مردم پیش از فیلم و زمان پیش تولید اینطور گپ میزنم، لذت میبرم. اینجا بود که متوجه شدم شما برای اینکه نقشی را بهتر بازی کنی، لزوما نباید کاری را انجام دهی، کافی است فقط یک کارهایی را نکنی! این همان اتفاقی بود که به عنوان یک تئوری درست در فیلم «تیکآف» به آن رسیدم و توانستم مصطفی زمانی را از ذهن مخاطب پاک کنم و فائز را جای آن بگذارم. حالا مصطفی زمانی اگر ستاره باشد، چطور میخواهی او را جابهجا کنی؟ تصور کنید ما ١٠٠ انرژی برای بازی یک نقش داریم، حالا اگر از این ١٠٠ انرژی ٩٠ تای آن برای ستاره شدن خرج شود، تنها ١٠ واحد باقی میماند برای بازیگری. یک وقتی آنقدر آن ١٠ انرژی باقیمانده خوب مدیریت میشود که شما میگویید یک نفر هم بازیگر است و هم ستاره، اما من به شما میگویم اینها استثنا هستند و ما درباره استثناها حرف نمیزنیم. ما داریم درباره قوانین حرف میزنیم و قرار نیست من استثنا را به قانون تبدیل کنم. این همان ستاره شدن است که من ترجیح میدهم در حال حاضر به آن فکر نکنم، ترجیحم این است به بازیگری فکر کنم چون ستاره شدن محصول بازیگر بهتر بودن است.
عبدیپور: نه ستاره شدن محصول رسانه است.
زمانی: محصول دوم است و در صورتی که خوب بازی کنی، بدون فکر کردن ستاره شدن رقم خواهد خورد. همین «شهرزاد» را ببینید. ما احساس کردیم محصول خوبی در این سریال ارایه دادیم، کاری که جامعه هم از آن استقبال کرد. اما جامعه یکدفعه ما را بت کرد. کاری ندارم بقیه آدمها با این میزان استقبال و فالوئر چه کردند اما من همه را یکباره کنار گذاشتم چون خودت باید بدانی این کار آنقدری نیست که از آن بت فرهنگی بسازند. این سریال هرچه هست برای دوره خودمان است. یک جملهای میخواهم نقل قول کنم از یکی از دوستانم که شاید چندان خوشایند نباشد، او میگفت قهرمانهایمان خیلی کوتوله شدند. یعنی ما قهرمانهایی از جنس آدمهای معمولی میخواهیم و این تضاد به نظرم واقعا عجیب است.
اینکه میگویید ستاره شدن محصول رسانه است، یعنی بازیگر بینیاز به تغییر سبک بازیاش تنها میتواند به رسانهها اتکا کند؟
عبدیپور: در همین مملکت در حال حاضر چند نفر وجود دارند که بهتر از مصطفی زمانی و شهاب حسینی بازی میکنند؟ قطعا وجود دارند اما من و شما نمیشناسیمشان. چند جای جهان بهتر از برج ایفل وجود دارد؟ خیلی اما ایفل تا ابد ایفل میماند. چقدر نقاش در دنیا بهتر از ونگوگ وجود دارد؟ خیلی، اما او ستاره شده است و دیگر زمان به عقب برنمیگردد. یک رویدادهایی اتفاق افتاده که ما نمیدانیم چیست. ممکن است خودکشی یک آدم بیشتر از بازی او در فیلمهایش سبب شهرتش شود. مثلا من حسین محجوب را خیلی دوست دارم و به نظرم واقعا بازیگر شکیلی است اما حتما اسباب ستاره شدن در زندگیاش نبوده یا اینکه به آن تن نداده است. فکر میکنم ستاره شدن واقعا محصول رسانه است و قطعا یک اساسی هم میخواهد. یعنی تو نمیتوانی سر قبر خالی گریه کنی. حتما داخل این قبر چیزی وجود دارد. اما خدا هم پیشانی بعضی آدمها را میبوسد.
زمانی: من همیشه میگویم ستاره شدن مثل پیغمبر شدن است و تو نمیتوانی خودت این جایگاه را انتخاب کنی! یا این اتفاق برایت میافتد یا نمیافتد. اما اگر به چنین موقعیتی توجه کنی و همه زندگیات شود، دیوانهات میکند. من در دوستانم چنین چیزی را میبینم. خودم هم بهشدت همیشه از این موقعیت فرار کردم. اصلا هر کاری میخواهم انجام دهم، نخستین مانعم این است که بعد از این کار از آن متوقع نشوم. و زمانی که متوقع شوی داستاندار هم میشوی. شاید به خاطر همین است که به جای عملگرا بودن بیشتر انتظار رسیدن به یک موقعیت را میکشم. مثلا در فیلمی از من میخواهند موتورسواری کنم، چون مجبورم یاد میگیرم و این در حالی است که همیشه دوست داشتم بدون اجبار چنین چیزی را یاد بگیرم اما هیچوقت سراغ آن نرفتم. حاضر نیستم خرج کنم چون متوقع میشوم. وقتی آدم به بنبستی در زندگی برخورد میکند، چیزهایی وارد زندگیاش میکند و موقعیتها و اتفاقهای دوست داشتنی را جایگزین داشتههایش میکند تا زندگیاش متنوع شود.
تا حالا شده نقشی را رد کنید و صراحتا بگویید تواناییاش را ندارم و واقعا هم تواناییاش را هم نداشته باشید؟
زمانی: نه، اما متاسفانه نقشی بوده که برای من نوشته بودند و بعد بازیاش نکردم. مثل قسمت میماند. میگوییم قسمتم نبود این نقش را بازی کنم و هیچکس هم نمیداند این قسمت چیست!
آقای عبدیپور از نظر شما مصطفی زمانی در دنیای بازیگری ستاره است؟ میخواهم بگویم قبح کار کردن با ستارهها حالا دیگر برایتان شکسته است؟ و فکر میکنید از اینجا به بعد میتوانید خودتان را با دنیای ستارههای سینمای ایران منطبق کنید؟
عبدیپور: من اصلا برای خودم ستاره نمیسازم. این مساله هم فقط به دنیای بازیگری مربوط نمیشود. من دکتر سروش را خیلی دوست دارم اما از او هم برای خودم ستاره نمیسازم. در موسیقی و ادبیات هم این کار را نمیکنم. در سنین نوجوانی برای خودم خیلی ستاره داشتم و هی به آنها نزدیک شدم و مدام ترک خوردم. حالا دیگر سنم از ستارهسازی گذشته است. به نظرم ستارهها در زندگی همه ما تا ٢۵ سالگی شکل میگیرند. من تا ابدالدهر عاشق آثمیلانم چون پائلو مالدینی داشت اما الان هر کاری هم کنم عاشق هیچ بازیگر و هیچ شخصیتی نمیشوم. به نظرم سن مرعوب شدن برای هر کس زیر ٢۵ سال است.
منظورم مرعوب شدن نیست، منظورم کار کردن با کسانی است که امروز ستاره خیلیها هستند.
عبدیپور: کار کردن با ستارهها خیلی راحت است. تعریف اخلاق شهاب حسینی را خیلیها میکنند. برخورد نزدیک با ستارهها و کار کردن با آنها با دورنمایشان متفاوت است. بازتاب اجتماعی و برخورد ما با ستاره کاملا فرق دارد. بازتاب اجتماعی همین چیزی است که ما سر صحنه موقع پلان گرفتن با پیرزنی روبهرو میشدیم که میخواست مصطفی زمانی را ببیند یا در خیابان هزار متری موقع فیلمبرداری میخواهند با او عکس بگیرند. اگر اینها المانهای ستاره بودن است پس این بازیگران ستارهاند. اما من در بازی گرفتن و فیلم ساختن حواسم به این چیزها نیست. یک جمله کلیشهای میخواهم بگویم و آن هم این است که مصطفی زمانی در کست رفقایم برایم ستاره است. او برای من ستاره شخصی است اما ستاره اجتماعی من نیست.
«تیک آف» کاملا فضای متفاوتی نسبت به «تنهای تنهای تنها» داشت، من کاملا از حواشی پیش آمده برای این فیلم مطلع هستم و میدانم اصلاحیه به فیلم خورده با این همه اما این میزان توجهتان را به گیشه سینما نمیفهمم! مثلا استفاده از موسیقی به این گستردگی و بازی گرفتن از رضا یزدانی، فکر میکنم یعنی تن دادن به گیشه موفق!
عبدیپور: در پیشتولید یک مقدار ژانر فیلم تغییر کرد و این مساله هم گردن خودم است. من اگر برگردم به عقب و به من بگویند این فیلم قرار است از تلویزیون پخش شود و همه مردم هم آن را میبینند و تو هم به هدفت میرسی، موسیقی و صداگذاری، اصلاح رنگ و تدوین آن با آن چیزی که شما روی پرده میبینید، متفاوت میشود. حرفتان را قبول دارم چون برای کامل شدن این سیکل اقتصادی یک مقدار عقبنشینی کردم، این عقبنشینی هم به معنای سر به زیر افکندن نیست واقعا چون یک آدمهایی کنار من کار کردند که باید به نوعی از آنها تشکر میکردم. آنها پول پای سینمایی ریختند که سینمای خطرناکی است. به خاطر این ریسک من باید به آنها احترام میگذاشتم و تا همیشه هم این کار را میکنم. این کار را میکنم چون این جریان اقتصادی و حمایتی میتواند کاری کنند تا من بتوانم باز هم در اتاقم در یک شهر دور بنشینم و دغدغههایم را روی کاغذ بریزم و آنها هم با اعتماد و اطمینان خاطر پولشان را خرج این دغدغهها کنند.
در چنین شرایطی از ما چه کمکی برمیآید که شما در اتاقتان در همان شهر دور از ایدهآلهایتان فاصله نگیرید و ما هم بتوانیم از سینمای خالصانهتان لذت ببریم؟!
عبدیپور: یعنی فکر میکنید از ایدهالهایم فاصله گرفتم.
بله…
عبدیپور: میخواهم یک مقدار به آن ایدهآلها برگردم. البته اسمش را برگشت هم نمیشود گذاشت.
زمانی: ببخشید من مخالف این حرف هستم. چرا به واسطه ذهن شما و لذتی که شما از یک نوع فیلمسازی و سینما میبرید که فقط ذهنیت شماست و هیچ معنای دیگری ندارد، دوست دارید یک نفر را به سنتهایش برگردانید؟ سنتهایی که ممکن است او را نابود کند و از نوشدن دور نگهاش دارد؟
من این اتفاق را تقابل سنت و مدرنیته نمیدانم!
زمانی: «تنهای تنهای تنها» یک نوع فیلمسازی است که خیلی خلوص و چیزهایی دارد که توانسته ذهن شما را به خودش وابسته نگه دارد. در فیلم «تیکآف» مجموعهای از چند جهان وجود دارد. شما با دومی همراه نمیشوید اما در فیلم قبلی با بازیگران همراه شدید. من میخواهم بگویم «تیکآف» خیلی عرصه بزرگتری نسبت به فیلم «تنها تنهای تنها» دارد. درست است که فیلمساز آنجا موفق بوده و خیلی راحتتر میتواند منظورش را برساند اما من از احسان میخواهم که جایی که میتواند فیلم بومی نسازد حتی اگر مطمئن باشد برای این نوع فیلمسازی میتواند جایزه اسکار را به دست آورد! ما قرار نیست در چیزی که میسازیم آرام باشیم. به نظرم «تیکآف» برای احسان یک چالش است همانطور که برای من بود. من اصلا دلم نمیخواهد احسان برگردد به بوشهر و دوباره همانجا فیلم بسازد. او میتواند یک فیلم کوتاه ٢٠ دقیقهای در این شهر بسازد و این میزان از انرژیاش را در گیر کند، اما نباید برگردد به آن نوع فیلمسازی، چون این فیلمسازیای که او در «تیکآف» تجربه کرد، شیوه جدیدی است. من این اتفاق را در بازیگری تجربه کردم. چندوقت پیش نقشی به من پیشنهاد شد که خیلی نقش خوبی بود. همان زمانی که فیلمنامه را میخواندم، نقش را در ذهنم ساختم. اما آخر شب به این نتیجه رسیدم چرا باید این نقش را بازی کنم؟ بازی کردن آن نقش برایم ترس نداشت!
عبدیپور: زمانی که الگوی تو در بازیگری لو میرود، همه طبق همان الگو به تو پیشنهاد بازی میدهند.
زمانی: دقیقا و این اصلا برایم جذاب نبود. الان «تنهای تنهای تنها» هم مثل آن نقشی است که من وقتی آن را میخوانم بلدم بازیاش کنم. مخالفت من به همین خاطر است چون احسان آن نوع فیلمسازی را بلد است.
من نمیگویم شما فیلم بومی بسازید، حرفم این است چیزی را بسازید که از درونتان بیرون میآید. «تنها تنهای تنها» همچنان نقل محافل است و در تاریخ سینمای ایران از آن یاد میشود و فیلمی است که تاریخ مصرف ندارد، اما «تیکآف» ممکن است لابهلای این حجم از فیلمها فراموش شود. تا امروز چند فیلم شاخص در سینمای ایران وجود دارد که هنوز هم از آنها حرف میزنیم؟
زمانی: من خیلی برای دوستیای که میان من و احسان شکل گرفته زحمت کشیدم و نمیخواهم خیلی درباره آن حرف بزنم چون درباره چیزهای با ارزش نباید حرف بزنیم. اما فکر میکنم خلوص درونی آدمها هیچوقت از بین نمیرود. ممکن است آهن زنگ بزند اما ذاتش تغییر نمیکند. به فیلمساز باید فرصت آزمون و خطا داده شود. من وقتی
«تیک آف» را شروع کردم مطمئن بودم احسان در ادامه با یک چالش روبهرو میشود. اما این شروع یک راه جدید است و هر راه جدیدی هم یک مقدار تاریک است. من دلم نمیخواهد احسان عبدیپور به عقب برگردد. او کمکم چراغ این راه را هم پیدا میکند فقط باید کمی صبور باشیم.
عبدیپور: این را هم اشاره کن که دلم برای اسم فیلمم تنگ است. «آهای عبدالحلیم». گفتم که فیلم در پیشتولید تغییر کرد. البته هنوز هم اسمش در ذهنم همین است اما گروه تولید و پخش دوست داشتند اسم چیز دیگری باشد.
زمانی: آن اسم فوقالعاده بود. یادم نمیآید برای یک فیلمی چهار بار سینما رفته باشم، شما چنین چیزی را به یاد دارید؟!
تا اینجا راهی که طی کردید، حالتان را خوب کرده است؟ این سینما سطح شما را از چیزی که بودید پایینتر آورده یا بالاتر برده است؟
عبدیپور: این راه برای من گرامر خوبی دارد. من اینطورم که تا روز مرگم وقتهایی را که کار کردم جزو روزهای خوب زندگیام است. فیلمم هم رو به جلو است. حال من خوب است. همه حواشیای که در سینمای ایران وجود دارد از جمله ممیزی و همه اتفاقاتی که میتواند حال آدم را بد کند، برای همه وجود دارد. ما از حال خیلیها باخبر هستیم و از خیلی اتفاقها هم بیخبر میمانیم. این اتفاق مثل بازی کردن در زمین بارانی است. ٢٢ بازیکن در گل بازی میکنند و اینطور نیست که باران روی سر همه یکسان نبارد. برای همین هیچ غری نمیزنم فقط میدانم زندگیام با سینما خیلی بهتر از بدون سینماست.
زمانی: من از قشر معمولی جامعه به این سینما آمدهام و بیشتر سرنوشتدوست هستم تا آرزومند. هیچوقت هیچ ایدهآلی برایم مهم نبوده است. هیچوقت اسطوره نداشتم.
یعنی هیچوقت در حوزه سینما هدفگذاری دقیقی نکردید؟
زمانی: چنین چیزی در سرشت من نبود. اما سینما و وظایفی که بر عهدهام گذاشته، مسوولیتپذیرم کرده است. این خیلی مهم است. این اتفاق زجر و درد لذتبخشی دارد. اجازه بدهید کمی راحتتر حرف بزنم. به نظرم ما پرستیژ و کلاس بازیگری کم داریم. کلاسی که یک بازیگر به مفهوم حرفهای و بر اساس آن بداند باید چطور زندگی کند، نداریم. این برای ما خیلی ضروری است و فقدان آن باعث خیلی مشکلات زیادی در بازیگری شده است.
چنین چیزی باید در فرهنگ سینمای ما باشد.
زمانی: دقیقا. این مساله یک زمانی در فرهنگ سینمای ما و برخی کارگردانها و فیلمسازانمان بود. مثل آقای کیارستمی، آقای کیمیایی و مهرجویی اما این محدود بود. مثلا جهانی به نام جهان فیلمسازی کیمیایی وجود داشت که هنوز هم چیزهایی از آن باقی مانده است. حالا کوچک و بزرگ شده یا من و تو این جهان را قبول نداریم، کاری به این حرفها ندارم اما در نقشه سینمای ایران کشوری به نام کیمیایی وجود دارد که ممکن است در مقطعی هم جنگزده باشد. سینما مثل یک نقشه جغرافیا با تمام مناسبات آن است. اما بازیگری به نظرم در ایران جغرافیا ندارد. تو نمیتوانی مثال بزنی. تنها کمکی که بازیگری به من میکند این است که به من پرستیژ میدهد، البته اگر بتوانم به صدای درونی آن گوش کنم. بازیگری تنها راه زنده بودن من است و خیلیها میگویند تو چقدر ناامیدی! زنده بودن به این معنا که باهوش بتوانم زندگی کنم. نه اینکه زرنگ باشم، چون این تعریف از هوش واقعا احمقانه است. باهوش زندگی کردن یعنی به معنای واقعی کلمه زندگی کردن. معنا کردن خود زندگی با زندگی کردن نه با چطور زندگی کردن. این چیزی است که در بازیگری کمتر شاهد آن هستیم. اما من سر فیلم «سارا و آیدا» تجربهاش کردم. من هیچوقت سر دو کار همزمان نمیروم و اصلا چنین کاری را از سمت بازیگر نمیفهمم. اما پروژه «شهرزاد» چند بار عقب افتاد و من از جایی به بعد خسته شدم. با اینکه گروه تهیه و تولید همیشه خیلی بزرگمنشانه مصاحبه میکنند ولی همهشان تقریبا شبیه هم هستند، حتی در مسوولیتپذیریشان! وعدههای همهشان از جنس هم است و خیلیهایشان هنرمند نیستند. درصد کمی از تهیهکنندهها هنرمندند. البته خیلی دلشان میخواهد ادای هنرمندها را دربیاورند البته نمیدانند این ادا درآوردن هم خودش یک هنر است که آنها این هنر را هم ندارند. میگویند ادای مرد درآوردن هم هنر میخواهد!
بگذریم! ما دیدیم که عوامل تهیه و تولید «شهرزاد» خیلی دوست دارند دیرتر پروژه را شروع کنند که دستمزدها را دیرتر بدهند برای همین من برای بازی در فیلم «سارا و آیدا» مازیار میری قرارداد بستم. دو روز این کار با سریال «شهرزاد» تداخل پیدا کرد.
کاملا دو شخصیتی که در این دو فیلم بازی کردید نقطه مقابل هم هستند!
زمانی: همین را میخواهم بگویم. من همیشه از این موقعیت پرهیز میکردم اما بالاخره برایم اتفاق افتاد. کمی که جلو رفتم در خلوت خودم فکر کردم چقدر از این دو کار لذت میبرم. اینجا بود که توانستم نقطهای پیدا کنم که روی هر دو کار تمرکز کنم. از آنجا همهچیز من به هم ریخته است. اما میدانم که در آینده اوضاعم خیلی بهتر میشود. به خاطر همین میگویم احسان عبدیپور هم بالاخره راهش را پیدا میکند چون خودم این تجربه را داشتم.
یعنی از این مقطع بود که توانستید به بازیگری حرفهای نگاه کنید؟
زمانی: از اینجا به بعد نگاه عملگراتری به بازیگری پیدا کردم. مثل نگاهی که به خیلی از تئوریهایمان میکنیم و سعی میکنیم به آنها عمل کنیم تا خود واقعیشان را ببینیم. اما اگر وارد عمل نشویم فقط با انباشتی از اطلاعات روبهرو هستیم. یعنی تا زمانی این تئوریها برایمان مفهوم دارد که کتابهایمان کنارمان باشد. وقتی از کلمه فاصله میگیریم، کلمهها هویتشان را از دست میدهند. اصطلاحا میگویند تئوریسینها عملگراهای ضعیفی میشوند، اما این نقص کلمات است و ربطی به تئوریسینها ندارد.
فکر میکنید سری دوم سریال «شهرزاد» و پخش آن در حوزه بازیگری برایتان چالش به وجود میآورد؟
زمانی: بله، هنوز هم امیدوارم. وقتی «شهرزاد» کار شد من مدام احساس میکردم شخصیت فرهاد یک چیزیش هست و یک چیزی کم دارد. بیتعارف بگویم این نقش با وجود تمام زحمتهای آقای فتحی نقش تختی است. درآوردن چنین نقشی واقعا سخت است. یک جایی مخاطب حرصش درمیآید که چرا فرهاد کاری نمیکند. من قرار بود از اول قباد را بازی کنم اما شهاب که فیلمنامه را خوانده بود بدون اینکه بداند قرار است من قباد را بازی کنم، گفته بود من فقط قباد را بازی میکنم. به من گفتند و قبول کردم اگر شهاب میآید او این نقش را بازی کند. گاهی وقتها به این مساله فکر میکنم شاید من باید برای بازی کردن نقش قباد ایستادگی میکردم! چون بازی کردن نقش فرهاد خیلی برایم دردسر شد و هیچ کس این را ندید که من یک نقش تخت را بازی کردم. مثل اینکه شما ماشینی داری و میتوانی با آن به صورت مارپیچ رانندگی کنی اما نه در جاده کفی مثل قم- کاشان. نمیتوانستم با فرهاد راه کج بروم.
جالب است که شهاب حسینی اصلا بازی کردن نقش فرهاد را نپذیرفت! چطور میشود او نمیپذیرد و شما میپذیرید؟
زمانی: بله، قبول نکرد.
شما انعطاف زیادی به خرج دادید؟!
زمانی: البته شهاب نمیدانست این نقش به من پیشنهاد شده اما گفت من تا نقش فرهاد را در «مدار صفر درجه» بازی کردم. وقتی فهمیدم شهاب میخواهد قباد را بازی کند، از قانونی پیروی کردم که به نظرم درست بود. آن قانون این بود که آدم نباید فیلمنامه خوب و کار کردن با کارگردان خوب را از دست بدهد و در این صورت است که مهم نیست نقش چه چیزی است. اما در ادامه این چالش به وجود آمد که کاراکتری به اسم شهرزاد در چالش میان این دو شخصیت کجا قرار میگیرد؟! از آنجایی که ترانه علیدوستی و شهاب حسینی زوج سینمایی هم هستند، به چشم و مغز خیلیها کنار هم قرار گرفتن این دو بهتر است و این کار را برای من سختتر کرد. این چالش برایم خیلی جذاب بود که آیا این تصمیم به من لذت داد؟ یا وقتی برمیگردی حاضری این راه را بروی؟ احساس میکنم در سری اول «شهرزاد» بار دیگر همین فضا و شرایط را انتخاب میکردم، یعنی حاضرم برگردم و باز هم نقش فرهاد را بازی کنم. مهم جایی است که ما برای آن میجنگیم و در ادامه مردن یا زنده ماندن خیلی اهمیت ندارد. اما حوزه این سریال با فرهاد، قباد، شهرزاد، بزرگ آقا و حسن فتحی حوزه وسیعی شد که از این جمع به من خیلی چیزها رسید و حتما از من هم به این جمع چیزهایی رسیده است. بخش دیگر چالش نقش فرهاد این بود که فرهاد و قباد در واقع یک شخصیت هستند. فکر نمیکنم کسی به این بخش توجه کرده باشد. فرهاد برای شهرزاد گریه میکرد اما قباد برای او دعوا به راه میانداخت. این دو یک نفرند و از آنجایی که انسان فیذاته از رخوت خودش خسته میشود، دوست دارد کاستیهایش را در دیگری ببیند. دلیل اینکه آدمها دوست دارند عصیان را تماشا کنند همین است. همه ما بالاخره از رخوت خودمان خسته میشویم. فرهاد و قباد هم کاستیهایشان را در هم میدیدند.
بعد از سریال «شهرزاد» در سینما پیشنهادهای متفاوتتری سراغتان آمد؟
زمانی: همهاش عاشقانه بود. از قبل بهتر شد اما بیتعارف بگویم هیچ اتفاق ویژهای در سینما نمیافتد. هر چقدر تلاش میکنی نتیجهاش این است که بیانگیزهتر میشوی! سینما همان جایی است که هر چه بیشتر دل به دلش میدهی، حال ویژهای به تو نمیدهد! من دیگر نمیدانم باید چه کار کنم؟! سر فیلم «تیکآف» رفتم بوشهر آن هم با دستمزدی کمتر از نخستین فیلم سینماییام و ۴٠ روز کار کردم. دیگر نمیدانم کجا باید بروم! در چنین شرایطی فقط میماند فیلمسازان اولی که محصول جریانی به اسم اتفاق هستند که اگر سر راهت قرار بگیرند، ممکن است اتفاقی برایت بیفتد یا فیلمسازانی که هر چند سال یک بار فقط فیلم میسازند. در این موقعیت هم باید امیدوار باشی که این فیلمسازان در دوران ثبات فیلم بسازند. البته جهان همهچیز ما را بیثبات کرده است. تکنولوژی هم همین کار را با ما کرده است. ما پیش از این از خیلی چیزهای بزرگ و کوچک لذت میبردیم، اما حالا هیچ چیز راضیمان نمیکند. این اتفاق در سینما هم افتاده است.
در چنین فضایی به حضور بینالمللی به عنوان یک بازیگر فکر نمیکنید؟ شاید در عرصه جهانی بتوانید سرخوردگیها را جبران کنید.
زمانی: حقیقت این است که مشت نمونه خروار است. من در شهرستان بزرگ شدم و زندگی کردم. در همان شهرستان خیلی ایدهآلها برای زندگی کردن بود، اما من به ادامه زندگی در آن شهر خیلی فکر نمیکردم. باز هم این را تاکید میکنم بهشدت آدم معمولیای هستم و در خلوت خودم هم روالم همین است. اما دری که سینما به رویم باز کرده این است که میتوانم یکی از آدمهایی باشم که خودم میدانم نیستم! مثلا من میتوانم واقعا برای شما فرهاد باشم اما خود واقعیام با فرهاد زمین تا آسمان فرق میکند. اصلا حوصلهاش را هم ندارم اما بدم نمیآید گاهی فرهاد باشم و همین مساله هم سینما و تصویر را برایم جذاب کرده است. مثلا بدم نمیآید نقش یک زن را بازی کنم. در مورد جهانی شدن هم همین گونه است، بدم نمیآید جهانی شوم و شاید برای مقطعی بتوانم چنین نقشی را بازی کنم، اما حوصله ندارم مدام به این مساله فکر کنم. قرار نیست ما دوباره متولد شویم که بخواهیم اساس خیلی چیزها را از ابتدا بچینیم. منظورم این است حوصله آرزو کردن ندارم اما اگر پیش بیاید از آن استقبال میکنم. به قول احسان این بارانی است که میآید و هر ٢٢ نفر را خیس میکند. شما حتما به خاطر حرفهتان بیشتر فیلمهای من را دیدهاید و حتما هم نقدی به آنها دارید، اما اگر از این همه فیلم و پیشنهاد بتوانی بگویی کاش این فیلم را بازی میکردی و آن را بازی نمیکردی، خوشحال میشوم! تلاش کردم در حوزه بازیگری خیلی هوشمندانه زندگی کنم.
در تمام این مدت که در سینما مشغولم، فهمیدم شهرت درد دارد و تا زمانی که آن را تجربه نکنی نمیتوانی حال آن را بفهمی. باید هر روز این شهرت را با خودت حمل کنی. خیلی از بازیگران درجه یکی که در سالهای اخیر به سینما آمدهاند و اتفاقا اجرای قابل توجهی هم دارند، از جایی به بعد بازی خوبشان را تکرار میکنند، چرا؟ چون شهرت سراغشان آمده و دیگر نمیتوانند بر اساس خلوصی که دارند جلو بروند.
منبع اعتماد