از مشروطه ایرانی که بدون تردید نقطه عطفی در تاریخ کهن ایران محسوب میشود، روایتها و خوانشهای گوناگونی صورت گرفته است. برخی آن را انقلاب، شماری آن را نهضت و گروهی آن را جنبش خواندهاند. درباره علل و عوامل پیدایش آن هم بحث و نظر فراوان است، از عوامل سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی داخلی گرفته تا حتی تلاش برای یافتن دست پنهان در این انجمن و آن مجمع مخفی یا ادعای برآمدن از آن دیگ پلوی فلان سفارت! در باب خواست مشروطهخواهان نیز بسیار سخن به میان آمده، اینکه آنها عدالتخانه میخواستند یا پارلمان، یا اصلا درک روشنی از آنچه در پی آن بودند، نداشتند. درباره نتایج و پیامدهای انقلاب مشروطیت نیز فراوان بحث شده، بعضی آن را شکستخورده و ناکام میدانند، گروهی از انحراف مشروطیت سخن به میان آوردند و بسیاری بر دستاوردهای مهم آن چون ورود مردم به تاریخ تاکید میکنند. محمدعلی همایون کاتوزیان از پژوهشگران و محققان صاحبنام و برجسته تاریخ معاصر ایران است که آثار فراوانی درباره انقلاب مشروطه و ابعاد آن نگاشته است. او صاحب نظریه و نگاهی مستقل و شناخته شده در این زمینه و به طور کلی تاریخ ایران است و مشروطه را انقلاب ملت بر ضد دولت برای نیل به قانون و سیاست تلقی میکند. این عضو هیات علمی موسسه شرقشناسی دانشگاه آکسفورد اخیرا در نشست تخصصی «گفتمان حقوقی مشروطه» که در خانه حقوق شهروندی اصفهان برگزار شد به صورت ویدیو کنفرانس، به صورت موجز و خواندنی، دیدگاه خود درباره مشروطه ایرانی را بیان کرد. آنچه میخوانید، روایت کامل و اختصاصی «اعتماد» از این سخنرانی است.
استبداد اسم نداشت
در سال 1324 هجری قمری برای اولین بار در تاریخ ایران یک قانون اساسی نوشته شد که حکومت را منوط و مشروط به قانون میکرد. در ایران از قدیمالایام تا انقلاب مشروطه حکومت استبدادی بود. حکومت استبدادی، حکومتی است که دولت در آن به هیچ حدودی محدود نیست یعنی هیچ قانونی خارج از اراده خود دولت وجود ندارد که دولت را محدود میکند. مثلا شاه میتوانست، دستور بدهد که سر پسرش را ببرند یا ملک وزیرش را بگیرد یا هر اقدام دیگری بکند بدون اینکه قانون در آن دخالت کند. فقط اراده دولت و شخص شاه و گاهی نیز حاکمانی که از صدقه سر شاه در ولایات حکومت میکردند، کافی بود تا امری اجرا شود. من این ویژگی حکومت را استبداد میخوانم. البته لفظ «استبداد» فقط زمانی مطرح شد که مساله حکومت قانون پیش آمد. یعنی در تاریخ ایران تا مطرح شدن مساله قانون، استبداد یک حکومت طبیعی به شمار میرفت و بدیلی برای آن متصور نبود. بنابراین مساله این نبود که حکومت استبدادی باشد یا مشروطه یا… به همین دلیل هم استبداد اسم نداشت.
چرخه استبداد و آشوب
در واقع در تاریخ ایران مساله گفتوگو و بحث و مذاکره و نصیحت و… درباره «ظلم» و «عدل» بود نه «استبداد» و «مشروطه» یا حکومت قانون. یعنی بحث اصلی این بود که همان حکومت استبدادی که طبیعی قلمداد میشد باید عادلانه باشد و نه ظالمانه. در تاریخ ادبیات فارسی بسیار خواندهایم که چگونه مورخین و شعرا و ادبا، حکومتکنندگان را نصیحت میکنند که ظلم نکنند و عدل را رعایت کنند. وقتی هم که ظلم از حد میگذشت، یا به دلایل داخلی یا به علل خارجی، شورش میشد و این شورش ممکن بود حکومت را ساقط کند. اما اگر یک دولت استبدادی ساقط میشد، چنانکه بارها در تاریخ ایران اتفاق افتاد، جای آن را یک حکومت قانون که وجود نداشت، نمیگرفت بلکه به جای آن هرج و مرج حاکم میشد. یعنی حکومت مرکزی ساقط میشد و هیچ اراده متمرکزی وجود نداشت که نظم را ایجاد کند به همین جهت وقتی حکومتکنندگان استبداد در واقع تجزیه میشد، هرج و مرج یعنی استبداد تجزیه شده یعنی به جای آنکه یک نفر خودسری کند، تعداد زیادی خودسری میکنند. این هرج و مرج مدتی طول میکشید تا زمانی که مردم از کاری کردهاند یا اتفاقی که افتاده، یعنی سقوط استبداد، پشیمان میشدند و مملکت آماده میشد که یک صاحب قدرت دیگری ظهور کند و از دیگر خودسران نسق بگیرد و دوباره حکومت استبدادی تشکیل بدهد. به این ترتیب شاهدیم که تاریخ ایران از چرخههای استبداد و هرجو مرج تشکیل شده است.
از خواب گران خیز
البته چرخه استبداد- آشوب تنها ویژگی تاریخ ایران نیست. تاریخ ایران از عناصر دیگری چون فرهنگ و ادبیات و معماری و… هم تشکیل شده است اما آنچه گفته شد، واقعیت حکومت و اسقاط آن از قدرت در تاریخ ایران است. اولین بار در اوایل قرن نوزدهم میلادی به دلایل جنگهای ایران و روس و شکستهای ایران و حضور انگلیس در سیاست ایران بود که ایرانیانی مثل عباس میرزا نایبالسلطنه و فرمانده ارتش ایران متوجه شدند که تفاوت عظیمی میان ایران و کشورهای اروپایی وجود دارد که با ابزار سنتی نمیتوان این تفاوت را از بین برد. مثلا در زمینه جنگ میدانیم که ایران در طول تاریخ درگیر جنگهای زیادی شده که گاهی پیروز و گاهی شکست خورده است. اما وقتی با پدیده روسیه که آن زمان نسبت به اروپا عقب مانده بود، مواجه شد، احساس کرد هیچ توانایی پیروزی ندارد یعنی گویا تا ابدالآباد ایران محکوم به تحکم روسیه و اروپاییان خواهد بود. به همین دلیل به فکر افتادند که راه چارهای بیندیشند. چارهای که اندیشند این بود که علوم و صنایع نظامی اروپایی را به ایران وارد کنند. عباس میرزا ارتش جدید مدرن ساخت که بر مبنای نظامهای اروپایی قرار داشت. دیگران هم اقداماتی کردند تا امیرکبیر که به فکر اخذ ابزارها و علوم فرنگی افتاد تا کشور از عقبماندگیاش نجات بیابد. سرنوشت امیرکبیر را نیز میدانیم که مشابه سرنوشت بسیاری از وزرای ایران است. نکته جالب ماجرای امیرکبیر این است که شاهدیم یک روستازاده از موقعیت پایین اجتماعی به جایگاه صدراعظمی میرسد و مقتدرترین مرد ایران میشود. اما وقتی میخواهد دست به اصلاحات بزند او را ساقط میکنند و جالب است که در هیچ محکمهای محاکمه نمیشود و او را به راحتی میکشند. بنابراین نباید استبداد را با دیکتاتوری خلط کرد. دیکتاتوری یک نوع حکومت فرنگی است که بیشتر در قرون اخیر پدید آمده و حکومت یک اقلیت یا یک هیات حاکمه است که در رأسش دیکتاتور قرار گرفته و محدود به یک سلسله مقررات و موانع است و تصمیمات یک شخص به خودی خود نافذ نیست بلکه دیگران هم در قدرت شریک هستند. در حالی که استبداد حکومت فردی است که محدود به هیچ قاعده و مقرراتی نیست.
ورود قانون
به نیمه دوم قرن نوزدهم که میرسیم به تدریج افکار متوجه این میشود که فقط آموختن و به کار بردن ابزارهای فرنگی برای پیشرفت در قیاس با فرنگ کافی نیست. همین جاست که برای اولین بار در تاریخ ایران موضوع قانون مطرح میشود. البته پیش از آن نیز اصطلاح «قانون» در زبان فارسی وجود داشت اما این اصطلاح در طب و فلسفه به کار رفته بود یعنی مثلا عنوان کتاب مشهور ابنسینا در زمینه طب «القانون» است یا در فلسفه از قوانین فلسفی یاد میشد. اما قانون به معنای امروزی وجود نداشت. در اواخر دهه 1850 بود که باشگاهی به اسم فراموشخانه تشکیل شد. این فراموشخانه برخلاف مشهور، لژ فراماسونری نبود بلکه هیاتی بود از روشنفکران و بزرگان اصلاحطلب مملکت که دور هم جمع شده بودند و درباره اصلاح حکومت و کشور بحث میکردند. این انجمن با اجازه ناصرالدین شاه توسط میرزاملکمخان تشکیل شد. اما بعد از اندک مدتی افراد صاحب نفوذ نگران مباحثی که در این انجمن مطرح میشد، شدند و نزد شاه سعایت کردند. شاه که خودش هم نگران شده بود، دستور به تعطیلی این محفل داد. همان زمان به دستور شاه ملکمخان جزوهای به نام «کتابچه غیبی» یا «دفتر تنظیمات» نوشت که در حکم سلطنتی یک پیشنویس قانون اساسی بود. او در آن کتاب، حکومت را به چند دسته تقسیم کرد: حکومتهای مطلقه و حکومتهای معتدل. حکومتهای معتدل مثل انگلستان حکومتهایی هستند که قانونی و مبتنی بر نمایندگی هستند که به عقیده ایشان فعلا به درد ایران نمیخورند. حکومتهای مطلقه مثل امپراتور اتریش و پروس که خود دو نوع است: 1- حکومت مطلقه منظم: یعنی حکومت مطلقهای که منوط به نظم است مثل روسیه و اتریش 2- حکومت مطلقه نامنظم. در کتابچه غیبی برای این دسته مثالی وجود ندارد اگرچه روشن است، نمونه بارز آن حکومت استبدادی ایران است. این تصمیم ملکمخان (ارایه نکردن مثال) عاقلانه بود به عنوان فردی معتقد به اصلاحات از بالا، محتاطانه برخورد میکند. اما در عین حال دست روی موضوع بسیار مهمی گذاشته بود و میگفت باید قانون و نظم برقرار باشد تا جامعه بتواند پیشرفت کند. به همین خاطر هم از حکومت اصلاحگر حاج میرزا حسین مشیرالدوله معروف به سپهسالار حمایت کرد که دستکم منجر به تشکیل کابینهای شد که قرار بود در آن وزرا مسوول وزارتخانه خودشان باشند. البته این امر به جایی نرسید و بعد از دو سال و نیم ناصرالدین شاه، سپهسالار را از صدراعظمی انداخت و در سطح حکومتی، بحث اصلاحات تداوم نیافت اما در سطح مردم و روشنفکران ادامه یافت.
میرزا یوسفخان مستشارالدوله کتاب مشهور «یک کلمه» را نوشت که مراد او از یک کلمه، قانون است. مستشارالدوله پیشتر فکر میکرد اگر در ایران راه آهن کشیده شود، اسباب ترقی و پیشرفت کشور حاصل میشود. اما بعد از آن به اینجا رسید مهمترین چیزی که مملکت به آن نیازمند است، کلمه قانون است. او در تفلیس کنسول ایران بود و سیستم نیمه اروپایی روسیه را دیده بود که استبدادی به معنای ایرانی نبود از آن مهمتر در سفارت ایران در پاریس کار کرده بود و حکومت فرانسه را دیده بود که به تعبیر خودش بسیار بسیار از روسیه جلوتر است. بنابراین، این پنجره اروپا بود که مساله قانون را برای ایران مطرح کرد. ملکمخان کار خودش را ادامه داد و بعد از اینکه از سفارت ایران معزول شد در لندن شروع به انتشار روزنامه قانون کرد. این روزنامه خیلی تندرو نبود اما آن قدر انتقاد میکرد که دولت ایران و ناصرالدین شاه عصبانی شود. به همین جهت نیز مخفیانه به ایران میرسید و پخش میشد و خیلی موثر بود.
قیام تنباکو
در همین زمان قیام تنباکو اتفاق افتاد. دولت ایران در عصر ناصرالدین شاه امتیاز تولید، توزیع و صادرات تنباکو را به یک شرکت خصوصی انگلیسی داد که منافع تجار و کشتکاران تنباکو در ایران را به خطر انداخت ضمن آنکه سابقهای برای دادن امتیازهای دیگر فراهم میآورد. به همین دلیل تجار در برابر این امتیاز، مقاومت مسالمتآمیز کردند اما با زندان و زد و خورد و خشونت مواجه شدند. اما جمع دیگری از مردم و عدهای از علما به آنها پیوستند و در نهایت در سال 1892 فتوایی از میرزا حسن شیرازی مرجع تقلید که ساکن سامرا بود در تهران منتشر شد. الان تقریبا ثابت شده که این فتوا را میرزا نداده بود اما به هر حال میرزا همان موقع این فتوا را تایید کرد و تاثیرش یکسان بود. محتوای این فتوا نقل به مضمون چنین بود:«الیوم مصرف تنباکو و کشیدن قلیان ممنوع و معادل با محاربه با امام زمان (عج) است.» بدین مناسبت مردم کشیدن تنباکو و قلیان را ترک کردند و تجارتی که مصرفکننده نداشت، شکست خورد. ناصرالدینشاه کوشید، عقبنشینی کند و قسمت بازرگانی داخلی آن را حذف کند اما ایرانیان قبول نکردند و کوتاه نیامدند. دست آخر ناصرالدین شاه متوجه شد که مقاومت مردم فوقالعاده است و نمیشود در مقابل آن ایستادگی کرد و در نهایت امتیازنامه را ملغای کرد.
این اتفاق مهم بود زیرا گذشته از آنکه نوعی آمادگی و تمهید برای انقلاب مشروطه فراهم میآورد یک واقعه سیاسی مهم محسوب میشد. زیرا دولت تصمیم گرفت و ملت اعتراض کرد و این اعتراض به خشونت کشیده نشد و دولت در مقابل آن عقبنشینی کرد و اعتراض پیروز شد. چنین واقعهای در تاریخ ایران اتفاق نیفتاده بود. یا حکومت براندازی میشد یا قیام شکست میخورد، یعنی یکی از طرفین حذف میشد. به هر حال این جریان به قتل ناصرالدین شاه در 1896 (1313 قمری) و شروع کوشش برای استقرار حکومت قانون منجر شد. بنابراین چنانکه ملاحظه میکنید، جنبش مشروطهخواهی و حکومت قانون از اواسط قرن نوزدهم 50 سال طول کشید تا به ثمر برسد. جزییات این امر در کتابها هست.
«عبدالحمید کشته عبدالمجید شد»
عاملی که جرقه اصلی انقلاب شد، این بود که حاکم تهران دستور داد چند تاجر محترم را به دلیل کمبود قند و شکر فلک کنند و به این مساله اعتراض شد و کار به جایی کشید که عدهای از علما به زعامت شیخ عبدالله بهبهانی و سیدمحمد طباطبایی به حضرت عبدالعظیم(ع) مهاجرت کردند که این اقدام در آن زمان نشانه اعتراض شدید به عدم مشروعیت دولت بود. بعد از ایشان دلجویی شد و به آنها قول دادند که عدالتخانه برقرار کنند و به تهران بازگشتند اما عینالدوله صدراعظم به خصوص نهایت کوشش را کرد که در این راه سنگ بیندازد و جلوی این امر را بگیرد. اما مظفرالدین شاه خودش شخص ضعیفی بود و مرد این میدان نبود که با مشروطهخواهان برخورد کند. اما عینالدوله صدراعظم سرکوب را پیش گرفت و دستور داد، شیخ محمد واعظ از واعظان موثر جریان مشروطه را توقیف کنند و در حالی که او را به زندان میبردند، طلاب و مردم عادی حمله کردند تا او را نجات دهند. درگیری به وجود آمد و یک طلبه کشته شد که جنازه او را روی تخته گذاشتند و مردم به دنبال آن راه افتادند و شعار سر دادند که:«بار دگر حسین فدای یزید شد/ عبدالحمید کشته عبدالمجید شد». عبدالحمید اسم آن طلبه کشته و عبدالمجید نام کوچک عینالدوله بود. خلاصه این کشمکشها سبب شد که عده بیشتری از علما و تجار یعنی قریب به 2 هزار نفر قهر کنند و این بار به قم مهاجرت کردند. این اتفاق عینالدوله و شاه را در شرایط سختی قرار داد. همزمان تحصن و بستنشینی بزرگ گروهی از مردم در سفارت انگلیس رخ داد و در نهایت مظفرالدین شاه عقبنشینی کرد، اول میخواست صرفا به حکومت مشروطه رضایت بدهد اما بعد قبول کرد که عینالدوله نیز عزل شود. در نهایت نیز فرمان مشروطه را امضا کرد و عینالدوله را به خراسان تبعید کرد.
حکومت قانون و مشروطه هدف همه بود
از گفتارهای مشروطهخواهانی چون شیخ محمد واعظ برمیآید که در وهله اول خواست ایشان قانون بود. البته در عین حال جناحی از مشروطهخواهان خواهان تجدد نیز بودند و تا اندازهای فکر میکردند اگر حکومت قانون برقرار باشد، تجدد هم میآید. اما آنچه مهم است این است که حکومت قانون و مشروطه هدف همه بود نه یک جناح خاص و همه در این جریان متحد بودند. این قیام ملت بر ضد دولت بود زیرا شاهدیم که تاجر، کاسب، روشنفکر، مردم عادی، روحانیون و علما به خصوص علمای بزرگ نجف، ایلخان، لوطی، شاهزادگان قاجار، کارمندان عالیرتبه دولت و… در انقلاب مشروطه شرکت کردند. یعنی انقلاب مشروطه، انقلاب یک طبقه بر ضد طبقات دیگر نبود بلکه انقلاب ملت بر ضد دولت بود. به این جهت پیروز شد.
البته پیروزی مشروطه دوام چندانی پیدا نکرد زیرا ترک عادت موجب مرض است. دولت استبدادی سقوط کرد و هرج و مرج جای آن را گرفت. دولتها و کابینههایی کوتاهمدت و 6 ماهه شکل گرفت. از 1909 که مشروطهخواهان تهران را فتح کردند تا 1920، 20 دولت تشکیل شد. نمایندگان مجلس همگی با هم و با دولتها مخالف بودند، روزنامهنگار و شاعر فحش ناموسی به شاه و وزیر و تاجر و یکدیگر و .. میدادند! از سوی دیگر شیرازه مملکت در حال از هم پاشیدن بود به نحوی که ایلات و سران ولایات در مرزها سر به شورش و یاغیگری برداشتند. کار به جایی رسید که مشروطهخواهان قدیمی یا کسانی که جزو پشتیبانان آن بودند، دلسرد شدند و سلب اعتماد از مشروطه شد. به طوری که وقتی جایی خشکسالی پیش میآمد، میگفتند فلان جا مشروطه شده است! ناصرالدینشاه به «شاه شهید» بدل شد و ورد زبان بسیاری از افراد با سواد این مصرع بود:«ملک ایران چوب استبداد میخواهد هنوز». این را در نامه سیدمحمدرضا مساوات شیرازی به تقیزاده میتوان دید که کمتر از یک سال پیش از کودتای رضاخان نوشته شده است.
در مملکتی که قانون نباشد، سیاست نیست. لغت سیاست در فارسی به دو معنا به کار میرفت: کمتر به معنای تدبیر اداره مملکت مثل سیاستنامه خواجه نظامالملک و بیشتر به معنای اعدام. اما بعد از باز شدن پنجره به اروپا همراه با قانون با مفهوم سیاست به معنای جدید یعنی politics نیز آشنا شدند. پیش از مشروطه ایران پیش از قانون و پیش از سیاست بود.