به گزارش هفت هنر، روزنامه «شرق» نوشته است: هنوز «مرحوم» را نمیتوان به عنوان پیشوند «هاشمیرفسنجانی» به کار برد. این لایتچسبک ثقیل ذهنی است؛ برای همین انگشتان روی کیبورد رایانه هم با آن کنار نمیآید. این البته تقصیر خود هاشمی است که حضورش بسیط بود و همهجا حس میشد. مجموعه خاطراتی که تاکنون از خود به یادگار گذاشته، او را بسیار به ما نزدیک کرده است. ما هاشمی را به واسطه همین خاطرات، بیش و پیش از همه سیاستمداران میشناسیم. میدانیم این شناسایی با مرگ او قطع نمیشود…؛ خاطرات سالهای آینده در انتظارند. دهها مصاحبهای که با رسانهها داشت و در مواجهه با اهل مطبوعات خست به خرج نمیداد، دیدارها و ملاقاتهای تقریبا هرروزهاش با افراد و گروههای مختلف که روی خط خبرها میرفت، او را همیشه در دسترس تصویر و تعبیر میکرد. یکی از افرادی که در این سالها به هاشمی زیاد نزدیک بوده، شاید بیش از دیگران در احوالاتش غور کرده است، چهار مصاحبه با او انجام داده که در یک کتاب منتشر شده و حداقل هفتهای یک یادداشت با موضوعی که به نحوی به آیتالله هاشمیرفسنجانی مربوط بود، در وبلاگ شخصی، روزنامهها و بهویژه «شرق» منتشر کرده است، «غلامعلی رجایی» است. درباره روزهای با هاشمیبودن، وضعیت سلامتی او، ماجراهای این روزها، وصیتنامه، انتخاب محل خاکسپاری، ریاست آینده مجمع تشخیص مصلحت نظام و … با او گفتوگو کردهایم.
سابقه آشنایی شما با آقای هاشمی به چه زمانی بازمیگردد؟ چه شد که مشاور آقای هاشمی شدید؟
سابقه کاری نزدیک با آقای هاشمی نداشتم. زمان جنگ که در بخش تبلیغات جنگ مسئولیت داشتم، در این حد که رزمندگان را نزد ایشان میبردیم با ایشان ملاقات داشتم؛ اما ارتباط نزدیک من با آقای هاشمی به دوره احمدینژاد باز میگردد. به خاطر انتقاداتم به دولت قبل، من را خواستند و گفتند ننویس. من گفتم من میرزا بنویس نیستم. به من گفتند شما را میتوانیم بازنشسته کنیم، اگر از اینجا نروید. گفتم به من فرصت بدهید جایابی کنم و بعد از محل کار قبلی به مجمع تشخیص رفتم. اول رفتم دبیرخانه مجمع نزد آقای رضایی؛ اما آنجا هم به آقای رضایی اخطار داده شد که محترمانه به من پایان خدمت دهند. من سهماهی خانهنشین بودم تا اینکه به آقای هاشمی ماجرا گفته شد و ملاقاتی ترتیب داده شد و بعد دعوت به کار شدم. سال ٩١ من به عنوان مشاور ایشان در مجمع تشخیص شروع به کار کردم.
در یک یادداشت نوشته بودید روزی دو، سه ساعت با ایشان هستید.
دو، سه ساعت نه هر روز. گاهی بیشتر بود گاهی در حد یک سلامو علیک روزانه. محل دفترم جایی است که هر روز که ایشان به مجمع میآمدند، میدیدمشان. جلو میرفتم و سلام و احوالپرسی میکردیم. خیلی بامحبت برخورد میکردند. من نوشتم قبل از فوت ایشان من لبخند و بشاشت آقای هاشمی را با هیچ لذتی عوض نمیکنم.
در نوشتههای شما یکجور شیفتگی به آقای هاشمی دیده میشود. این شیفتگی به زمانی که شما وارد مجمع شدید برمیگردد یا زودتر از شخصیت آقای هاشمی شناخت داشتید؟
شناخت داشتم؛ ولی از وقتی به ایشان نزدیکتر شدم، عظمت شخصیت ایشان، گشادهدلیشان و رحمت و عطوفت ایشان را بیشتر حس کردم. ایشان مطرح میکردند که از خون و خونریزی و کشتن بدشان میآید. حتی آن زمان انقلاب که بحث اعدامها مطرح بود، ایشان نگاه متفاوتی به اعدامها داشتند. من به آقای هاشمی گفتم این صفت شما خیلی قشنگ است. برخلاف آنچه گفته شده که ایشان راجع به آن مباحث نظر مثبت داشته، اینطور نبوده است. من از این جهت که در بیشتر ملاقاتهای خارجی یا برخی ملاقاتهای داخلی که خودم ترتیب میدادم، در خدمتشان بودم؛ یک فرصت تاریخی داشتم که نزد ایشان بودم. چون فقط یک ملاقات ساده نبود؛ قبل و بعد از آن هم بود، بحثهایی که میشد و غالبا استفاده میکردیم.
شما خیلی به پرکار بودن آقای هاشمی اشاره کرده بودید. درهمینباره صحبت میکنید و اینکه آیا تا روز آخر حیاتشان هم کار میکردند؟
بله، ایشان تا روز آخر زندگیشان هم تا پنج بعدازظهر کار کردند. صبحها بین ساعت هشت تا ٩ میآمدند. حتی مشهد یا کیش هم که میرفتند، کار میکردند. کیش که میرفتیم گاهی ساحل میرفتند و شنا میکردند، ولی باقی ساعات بازدید از مؤسسات اقتصادی و ملاقات بود. روزی هفت تا هشت ساعت برنامه در کیش داشت. بهتازگی کتابی درباره ایشان نوشته شده به نام «زمانه و زندگی هاشمیرفسنجانی»، یادم هست که این کتاب را با خودشان برده بودند کیش و آنجا میخواندند. یا وقتی منزل میرفت، کار با خودش میبرد. صبحها بالای ٩٠ درصد وقتی به مجمع میآمد، در دستش کاغذ و نوشته بود. معلوم بود شب خانه برده بوده. حتی در ماشین هم مطالعه میکرد. وقتی در جلسات مجمع شرکت میکرد، برخی آقایان برای تجدید قوا یا خستگی درکردن میآمدند بیرون و میرفتند؛ اما آقای هاشمی از روی صندلیاش تکان نمیخورد. در این بیست و چند سال که مجمع بودند، سؤال کنید یک روز باشد که مجمع را اداره نکرده باشند؛ یعنی مرخصی رفته باشند؛ چنین چیزی نیست؛ جز یکی، دو مورد که شاید بیمار بودهاند. ایشان از اول تا آخر جلسات مجمع را خودشان اداره میکردند. خستگی نمیشناخت. یک سفر کرمانشاه برای سالگرد آیتالله اشرفیاصفهانی رفته بودیم، واقعا ما همه بریده بودیم، خود من که واقعا خسته شده بودم، از صبح تا عصر برنامه بود که اواسط جلسه هرکس به یک بهانهای در میرفت اما ایشان راحت نشسته بود. از این جهت بنیه بالایی داشت. من متولد ٣۶ هستم؛ جای فرزند ایشان میتوانستم باشم اما شهادت میدهم که توان ایشان از من بیشتر بود. سفری اخیرا به بوشهر داشتند که من چون تدریس داشتم، نتوانستم بروم. به من گفتند خوب شد نیامدی؛ همه بریدند.
در این سالهای دولت روحانی به نظرم بر حجم دیدارها و کارهای آقای هاشمی با وجود افزایش سنشان افزوده شده بود. تا جایی که میدانیم در زمان احمدینژاد، دولت مانع این دیدارها بود.
بله، حتی یک بار در دوره احمدینژاد مانع شده بودند که ملاقاتشوندگان از مبدأ حرکت کنند. ملاقاتی با فعالان سیاسی مازندران بود. هرچه منتظر ماندیم دیدیم نیامدند، بعد گفتند از مبدأ به آنها گفته شده که حرکت نکنند. در دولت روحانی البته ایشان مراجعات دولتی نداشتند اما وزرا نزد ایشان میآمدند و مشاوره میگرفتند. ایشان دو دوره رئیسجمهوری و سه دوره رئیس مجلس بوده؛ بالاخره استفاده از مشورت ایشان خیلی راهگشا بود. در خیلی زمینهها ایشان نظر کارشناسی داشت؛ مثلا یادم هست ایشان میگفت این حرفها چیست که به من میگویند در زمینه دفاعی. من خودم پدر موشکی ایران هستم. در خاطرات من هست که در دولت من به سپاه پول داده شد که سیستم دفاع موشکی کشور تقویت شود. خودش را در این زمینه یا حتی بحث هستهای صاحب عله میدانست که مقدمات کار در دوران ایشان شروع شد.
روز آخر گفتید که شما هم در مجمع بودید. از آن روز چه خاطرهای دارید؟
روز آخری که من ایشان را دیدم، خبری از فرزندان آیتالله طبسی به ایشان دادم. از من سؤال کرده بودند که آنها چه میکنند. گفتم زندگی خودشان را میکنند و سلام رساندند. ایشان هم چیزی فرمودند و طبق معمول پلهها را نیم دو بالا رفتند و بعد در کمیسیون نظارت جلسه داشتند. بعد نماز و ناهار و یک استراحت مختصر معمولا داشتند. به من میگفتند من یکربع بیشتر استراحت نمیکنم. گاهی برخی روزها بعدازظهر هم ملاقات داشتند.
درباره وضعیت جسمانی آقای هاشمی چقدر اطلاعات دارید. ایشان بیماری خاصی داشتند؟ از وضعیت چکاپ پزشکی ایشان چقدر مطلع بودید؟ درباره مکان و زمان فوت ایشان چندان اخبار رسمی منتشر نشده است. صحبتهایی در شبکههای مجازی و اینترنت مطرح است؛ شما چقدر اطلاع دارید؟
از وضعیت سلامت ایشان بیخبر نبودم. چون یک شائبهای درباره عروقشان مطرح شده بود. من چهار روز قبل از این اتفاق یک نشست خصوصی با ایشان داشتم. بحثی شد که به سلامتی ایشان ربط داشت. ایشان خودشان گفتند “اخیرا یک پزشک از آلمان آمده و یک دستگاه جدید هم با خودش آورده بود و قلب من را معاینه کرد و گفت شما قلب یک جوان ٢٠ساله را دارید”. من دستهایم را بالا بردم و گفتم خدا را شکر. ایشان گفتند “من هیچ چیزیم نیست”.
اینکه گفته شده تیم پزشکی همراه ایشان نبوده است، آیا اصلا نیاز بوده که تیم پزشکی داشته باشند؟
ایشان مشکلی نداشتند که نیاز باشد تیم پزشکی دائم همراشان باشد. من از فرزندانشان شنیدم که کافی بود ایشان دندانشان درد بگیرد یا فشارشان بالا برود، سریعا کنترل میکردند. یکی از دامادهایشان که دندانپزشک است. پس نیازی حس نمیکرده که در رفتوآمدها داخل ماشین پزشک باشد.
چرا ایشان را بیمارستان شهدای تجریش بردند؟ آیا در مسیر مجمع به خانه بودهاند؟
بله، منزل نبودهاند؛ اگر منزل بودند که ایشان را به همان بیمارستان قلب جماران میبردند. ایشان به لحاظ تغذیه، ورزش و… کاملا حواسشان به سلامتیشان بود و کنترل میکردند. در ٨٢سالگی قاعدتا عوارض جسمی خودش را نشان میدهد اما ایشان خیلی مراقبت میکردند. یعنی مدتی دکتر گفته بودند از پلهها بالا نروند؛ ایشان از آسانسور استفاده میکردند. بعد که آسانسور تعطیل شد، خوشحال شدیم دیدیم دوباره از پلهها بالا میروند. خود ایشان میگفتند در منزل تردمیل دارند و در محوطه بازِ خانه دور حوض خانه هم قدم میزنند. ایشان به من میگفتند وقتی در دریا شنا میکنم، پاسدارها کم میآورند و از حیث مسئولیتی که دارند با قایق میآیند جلوی من را میگیرند که من دیگر جلوتر نروم. با خنده میگفتند با قایق راه من را میبندند. من مقالهای نوشتم که به این موارد اشاره کردم، به خودشان هم دادم اما ایشان مقاله را دیگر به من پس ندادند. میگفتند شما سیاسیاش کردید.
قبل از انتشار یعنی؟
بله، چون میخواستم از نقطهنظرات ایشان استفاده کنم معمولا میدادم که ایشان نگاهی بیندازند. صدها دستخط از ایشان دارم که روی مطالب من نظری دادهاند. یک بار به من گفتند که من در جوانی کشتیام خوب بود. گفتم شما روستایی بودید، فوت و فن کشتی را از کجا یاد گرفتید. گفت من پایم قوی بود و متکی بر پایم طرف را ضربه فنی میکردم. میگفت الان هم پایم قوی است. غیر از پا، بحث نفس هم هست. تا عید که ما با ایشان کیش بودیم، یادم هست در دریا شنا میکرد.
بازگردیم به اتفاقات بعد از فوت ایشان. آقای ناطق نوری در صداوسیما گفتند که وقتی چهره ایشان را دیدم، نه به خاطر فوتشان بلکه چون یاد تهمتها و بداخلاقیها و افتراهایی که به ایشان روا داشته شد، افتادم، نتوانستم جلوی گریه خودم را بگیرم. در این مدت شاهدیم که بسیاری که در این مدت علیه آقای هاشمی گفتند و نوشتند، ولی در مراسم ایشان برای اینکه زیر تابوت را بگیرند و خود را صاحب عزا نشان دهند، در حال سبقتگرفتن از هم بودند.
به نکته خوبی اشاره کردید. آقای هاشمی تاجاییکه من یادم هست از کسی شکایت نکرد. شاید مواردی بود درباره خانواده که وکیل ایشان دنبال میکرد اما اینکه خودشان دنبالش باشند، نبود. ایشان روح بزرگی داشت. من یکبار مقالهای نوشتم و ١٨ رده و شخص را مشخص کردم که از قبل از انقلاب با ایشان مخالف بودند. از مارکسیستها تا منافقین و اشخاصی که بعد از انقلاب از روحانی و غیرروحانی و دولتمرد و غیردولتمرد. من یاد ندارم به این حجم به کسی حمله شده باشد. قاعدتا هجمهها سنگین بود. نمیگوییم به آقای هاشمی نقدی وارد نیست. فقط معصوم هست که مبرا از نقص و اشتباه است. نه آقای هاشمی خود را مصون از نقد میدانست و نه اگر کسی چنین اعتقادی داشته باشد، اعتقاد درستی است. ولی حقیقتا حرفهایی که درباره ایشان زده میشد درست نبود. مثل این ادعا که ایشان برای این با ادامه جنگ مخالفت کرد که فرزندانش در جنگ کشته نشوند! یا مثلا درباره اموال ایشان که رهبری شهادت دادند اموال ایشان بعد از انقلاب بیشتر نشده که کمتر هم شده است. منتشر شده بود که آقای هاشمی حقوق ارزی میگیرد و اعضا را بیرون میفرستد. ماجرا این بود که ایشان چکی را امضا کرده بود که میگفتند چون خودش امضا کرده یعنی حساب ارزی دارد. ایشان معمولا از خودش دفاعی نمیکرد. ما دستگاه نیتخوان درباره عملکرد فعلی افراد نداریم اما میگویند معمولا اشک صادق است.
در سالهای اخیر مخالفان آقای هاشمی عمدتاً در رسته اصولگرایی قرار میگرفتند.
البته نه همه آنها. چون خیلیهایشان نزد ایشان رفتوآمد میکردند. ایشان بالاخره همچنان عضو جامعه روحانیت مبارز بودند.
رابطه آقای هاشمی با اصلاحطلبان و برعکس در طول زمان ترمیم شد اما درباره بخشی از اصولگرایان این ترمیم صورت نگرفت و آقای هاشمی رفت.
با شناختی که از ایشان دارم آقای هاشمی را کسی میدانم که هم ایشان و هم اصلاحطلبان با هم تغییر موضع دادند و معتدل شدند. آقای هاشمی هیچوقت اصولگرایان را رد نکرد البته در تصمیمات افراطی با هیچکدام همراهی نکرد. نقشی را که ایشان در سلامت انتخابات ٧۶ ایفا کردند اصلاحطلبان باید باور میکردند. با آن اخطاری که ایشان داده بودند که من شخصا نظارت میکنم که رأی مردم خوانده شود کمااینکه ایشان در سال ٩۴ هم همان تذکر را دادند که آنچه مردم رأی دادند وزارت کشور بخواند. پیام جدی دادند به وزیر کشور و معاون سیاسی که مبادا شائبهای پیش بیاید که برای برخی چهرههای قدیمی صاحب عنوان نگاهی ویژه بشود و وزارت کشور به ایشان اطمینان دادند که چنین تصرفی نشده است. ایشان نسبت به اصولگرایان هم گارد بستهای نداشت. ایشان آغوشش باز بود. مثلا اخیرا از مؤتلفه کسی مانند آقای بادامچیان یا مثلا آقای رفیقدوست با ایشان دیدار داشتند. حتی بحث این بود که هیئت مؤتلفه هم بیاید. برخی از آنها علیه آقای هاشمی تند صحبت کرده بودند.
شما در جلسه ایشان با آقای بادامچیان بودید؟
نه.
درباره ملاقات ایشان با اعضای مؤتلفه خبری از مجمع منتشر نشد؟
ایشان روی سیاستهای خبری هم نظارت میکردند. ایشان حساسیتی روی انتشار خبر نداشتند. خیلیوقتها از ایشان سؤال میکردند که این خبر منتشر شود ایشان میگفتند از خودشان بپرسید. منظورشان ملاقاتشونده بود. چون میگفتند شاید برخیها که میآیند بعدا باید هزینه این دیدار را بدهند. هنوز هم شاید دیدار با آقای هاشمی برخی را درون لیست سیاه برده باشد. یکی از این شعرا به من میگفت من تا قبل از دیدار عمومی با آقای هاشمی در محرم، شبی دو، سه جا شعرخوانی داشتم امسال حتی یکجا هم دعوت نشدم. ایشان مانعی برای انعکاس اخبار دیدارهای خصوصی نداشتند اما اگر حس میکردند که ملاقات شوند معذوریتی دارد، میگفتند از خودشان سؤال کنید. آقای رفیقدوست میآمد، آقای معین میآمد، آقای تاجزاده یا بهزاد نبوی میآمد، آقای خزعلی میآمد اما اینها منعکس نمیشد. سیاستهای کلی این بود که ملاقاتهای مهم عمومی چندنفره بیشتر منتشر میشد. مگر اینکه ملاقاتشونده دولتمرد یا مقام خارجی بود.
از وزرای آقای احمدینژاد کسی بعداً ملاقات ایشان آمد؟
من آقای کاظمی را میدیدم. به جز ایشان کس دیگری را ندیدم.
فکر میکنید تأثیر شخصیت کلی و نگاه آقای هاشمی بر رویکردهای مجمع تشخیص مصلحت نظام چقدر بود؟ من یکی، دو یادداشت و گزارش بهتازگی میخواندم که افراد معتقد بودند روح کلی حاکم بر تصمیمات مجمع با شخصیت و منش سیاسی آقای هاشمی ارتباط مستقیم دارد. با وجود اینکه خب تصمیمات در مجمع تشخیص از سوی اعضا گرفته میشود که برخی شخصیت حقوقی و برخی حقیقی هستند.
از دو منظر میشود نگاه کرد؛ یکی اینکه آقای هاشمی یک شخصیت منفردی است که هم رئیس مجلس هم شورای عالی دفاع و هم مجمع و هم رئیسجمهوری بوده است. ما فضایی را به جز قوه قضائیه نداریم که ایشان به آن ورود نکرده باشند این تجربه بسیار غنی است. ایشان در بسیاری از مسائل نظر کارشناسی داشت. معروف است که وزرایشان میگفتند ما نمیتوانستیم به ایشان آمار اشتباه بدهیم. من از یکی از وزرایشان شنیدم که ایشان شخصا پشت کامپیوتر مینشسته و وضعیت انرژی دنیا را چک میکرده است. آدمی بود که در برخی از این مذاکرات دیدارهای خارجی خصوصی، میشنیدم میگفتند خدایی او یک آخوند است که این حرفها را میزند؟
زبان انگلیسی آقای هاشمی چطور بود؟ در خاطرات رئیس زندان قصر آمده است آقای هاشمی در زندان کتاب انگلیسی میخوانده است.
خودشان به من میگفتند که من ۶٠ درصدی میفهمم؛ البته مستمر نبود. البته من ندیدم ایشان انگلیسی صحبت کنند؛ اما عربی را صحبت میکردند. گاهی به مترجم عربی میگفتند ترجمه نکن؛ چون میفهمید و مترجم صحبتهای آقای هاشمی را ترجمه میکرد. اما اگر بازگردیم به همان صحبت شما، یعنی تأثیر شخصیت ایشان روی مجمع، به نظرم باز میگردد به تجربه گرانسنگ ایشان در مسئولیتهای گذشته. تعداد زیادی از کسانی که در مجمع هستند، زمانی وزیر ایشان بودند و پرورشیافته ایشان هستند و بقیه هم اگر مستقیم تحت مدیریت ایشان نبودند، در دوره امام متأثر از نقش عملکرد آقای هاشمی بودند. خاطرات ایشان در همان دوره امام حاکی از این است که ایشان در سیاست داخلی و خارجی، اقتصاد و بحث جنگ و برخی برهههای مهم جنگ نقشآفرینی میکرده است. حتی من دیدم اینکه این هفته چه کسی خطبه را بخواند، ایشان تعیین میکرده است.
بله، ایشان رئیس مجلس بودند؛ اما نقشآفرینی ایشان خیلیخیلی بیش از شخصیت حقوقی ایشان بوده است. من مقایسه میکردم با مثلا آقای لاریجانی و فکر میکردم اگر آقای لاریجانی هم بخواهد خاطراتش را در پوزیشن رئیس مجلس بنویسد، یحتمل فقط ١٠ درصد آن میتواند شبیه آقای هاشمی شود.
بله، حتی سفیرها پیش ایشان میآمدند و مشورت میگرفتند. من به ایشان گفتم تعبیر من این است که با وجود چتر گسترده و نافذ امام، نقش شما در اداره کشور موثر بود. نقل شد در سندی از پدر بشار اسد که به او توصیه کرده هر وقت در مسائل کشورداری دچار مشکل شدی، با آقای هاشمی مشورت کن. آقای هاشمی میگفت وقتی به امام گفتم من مسئولیت اتمام جنگ را میپذیرم، من را محاکمه کنید؛ امام یک چیز عاطفی گفت که من نمیتوانم بگویم که خود من هم یکبار خصوصی اصرار کردم آقای هاشمی گفت اگر میخواستم میگفتم و از تأسفهای من این است که من نتوانستم از خود ایشان به عنوان یک حقیقت تاریخی بشنوم.
شاید در بخش منتشرنشده خاطراتشان نوشته باشند.
احتمالا. شما که مستحضر هستید ایشان هم روزانه خاطرات خود را مینوشتند و هم مسائل خصوصی را که جنبه محرمانه داشت و تا مدتها امکان انتشار ندارد مینوشتهاند. حدس من این است که ایشان قبل از اینکه به منزل بروند، خاطراتشان را مینوشتهاند. اینکه روز آخر هم خاطراتشان را نوشتهاند یا نه را هم نمیدانم؛ چون دفاتر در اختیار پسرشان است. ما هر وقت از ایشان سؤال میکردیم تا کی خاطرات خود را نوشتهاید، میگفتند تا امروز.
این حضور همهجانبه آقای هاشمی در آن دوران میتواند درون خود حامل یک نقد هم باشد که چرا چتر آقای هاشمی در آن دوره اینقدر گسترده بوده است. چرا فراتر از شخصیت و جایگاه حقوقی خود به حوزههای دیگر ورود داشتند. شاید علت برخی دشمنیها و کینههای سالهای بعد، ریشه در همان زمان داشته باشد. کسانی که زمانی زیر چتر ایشان بودند و از این مسئله دلخور… .
چند عامل نقش داشته است؛ یکی شخصیت خود ایشان بوده. ایشان خیلی سنگصبور بود. ایشان بیرون از دولت بود؛ اما به ایشان مکرر مراجعاتی میشد و مسائلی از بدنه اقتصادی کشور به ایشان گفته میشد و ایشان قول میدادند با آقای روحانی مطرح کنند.
با آقای روحانی این مدت چقدر دیدار داشتند؟
تعدادش را نمیدانم؛ اما منظم دیدار داشتند.
آقای روحانی به مجمع میآمدند؟
در این سالها آقای روحانی به دلیل مشغلهکاری خیلی نتوانستند به مجمع بیایند؛ اما دیدارهایشان گاهی در منزل آیتالله هاشمی بوده و گاهی آقای هاشمی به پاستور میرفتند و به آقای روحانی سر میزدند؛ البته محدود.
شما به صبر آقای هاشمی اشاره کردید. من چند روز قبل گزارشی درباره هاشمی از نگاه خانواده مینوشتم، متوجه شدم خیلی به این بحث صبر آقای هاشمی از زبان اعضای خانواده به انحای مختلف اشاره شده است.
در سفر مشهد که خانم آقای هاشمی هم بود، بحثی مطرح شد. ایشان گلایه داشتند از برخوردی که با مهدی شد. من به ایشان گفتم خوب است صبر را از آقای هاشمی یاد بگیرید. خانمشان گفتند او دیگر صبرش خیلی زیاد است. مواردی بود که به ایشان میگفتم باید پاسخ دهید، ایشان میگفتند پاسخ ندهید؛ یعنی در برابر حملاتی که به ایشان میشد، عموما پاسخی داده نمیشد؛ مگر اینکه دیگر خیلی غیرمنصفانه بود. معتقد بود برخی از این نقدها شخصی است؛ مثلا توقع داشتند در دوره ایشان وزیر بشوند و نشده بودند. یادم هست یک موردی که اسم نمیبرم، پرسیدم ایشان مسئلهاش با شما چیست، گفتند ایشان نگاه تندی داشت، من دیدم اگر وزیر بشود، مشکلاتی برای کشور درست میشود. با توجه به سابقهاش توقع داشتند وزیر بشود، ولی من این سمت را به کسی دیگر دادم. ایشان از همانوقت اینطور شد؛ وگرنه من مشکل شخصی با ایشان نداشتم.
یک موردی که ایشان این اواخر تقریبا در هر سخنرانی خود به آن اشاره داشت، دولت گذشته بود. گلایه و نقد و اعتراض خود به رخدادهای دولت قبل تقریبا مصراع تکراری همه صحبتهای ایشان بود. علت چه بود؟ یک تصور این است که دلخوری ایشان از سال ٨۴ و شکست از احمدینژاد و بعد هم حوادث ٨٨ و بی مهریها و حملات خود احمدینژاد و یارانش در آن سالها باعث این گلایهها بود، یک دلیل دیگر هم میتوان گفت عملکرد مخرب دولت گذشته و پیامدهای بدی که برای کشور داشت، باعث شده بود آقای هاشمی مدام به آن اشاره کند.
نگاه آقای هاشمی به دولت گذشته اصلا شخصی نبود. یکی از ایراداتی که به آقای هاشمی گرفته میشد، این بود که آقای احمدینژاد برآمده از دولت شماست. میگفتند ایشان استاندار نمونه دولت هاشمی شده بود. من خودم به آقای بشارتی زنگ زدم و گفتم ماجرای این چیست؟ آقای هاشمی ایشان را استاندار نمونه کرد یا شما؟ گفتند من وزیر کشور بودم و برنامهام این بود که هر استانداری را که کار خوبی میکرد، نمونه معرفی کنیم. ایشان هم چند پروژه انجام داده بود و آن سال ما چند استاندار نمونه داشتیم و این هیچ ربطی به آقای هاشمی نداشت. اینکه در زیرمجموعه من چه کسی را انتخاب میکنم، آقای هاشمی دخالتی نداشت. این یک مورد بود. مورد دومی که من مکرر از آقای هاشمی شنیدم، این بود که آقای احمدینژاد به خاطر ماجرای نفت و سوآپ از استانداری اردبیل برداشته میشود. ایشان بعد از آن اتفاق کلا از چرخه اجرائی دولت حذف میشود؛ بنابراین نگاه آقای هاشمی به احمدینژاد اصلا شخصی نبود. نکته دوم اینکه آقای احمدینژاد با روندی که در آن هشت سال انجام داد، دیدیم که از ورود به انتخابات دوباره منع شد. اگر آن طور که ادعا میشد، کارنامه درخشانی داشت، چرا باید منع میشد؟ باید میآمد کارنامهاش را تکرار میکرد؛ اما رهبری گفتند که ورودشان به مصلحت خودش و کشور نیست. وضع بد اقتصادیای که ایشان برای دولت بعد به ارث گذاشت، هم که کتمانکردنی نیست. من از معاون اول دولت شنیدم که میگفت آقای رجایی تا ١٨ سال آینده ما باید نیرو جذب نکنیم. بعد از چهار سال دولت هنوز طرحهای نیمهتمام دولت قبلی را افتتاح میکند. از آقای جنتی وزیر قبلی ارشاد همان اوایل پرسیدم وضعیت چگونه است. گفت آقای رجایی الان مرداد است، وزیر قبلی تا اسفند را پیشخور کرده و ما وزارت بدهکاری هستیم. یادم هست ما به بیمه هنرمندان و اتحادیه هنرمندان بدهکار بودیم و چیزی هم نداشتیم. یادم هست از برخی کتابها باید ارشاد ٢٠٠ جلد میخریده؛ اما امضا هست که پنج هزار جلد خریده بودند. اگر دولت منعی نداشت، میگفت که چه چیزی را تحویل گرفته است؛ چون محذوریت داشت؛ اما آقای هاشمی یا نداشت یا کمتر داشت و به علت خطری که حس میکرد شاید احمدینژاد دوباره قصد بازگشت داشته باشد که معلوم هم شد درست بوده، سعی میکرد این خطر را گوشزد کند؛ یعنی آقای هاشمی از این محذوریت آقای روحانی استفاده میکرد.
شما وصیتنامه آقای هاشمی را دیدید؟ همان که متعلق به سال ٧٩ است. آیا اطلاع بیشتری دارید که وصیتنامه جدیدی نوشته شده یا خیر و اینکه اگر نوشته نشده، چرا؟ عجیب است که چرا ایشان آن سال این وصیتنامه را نوشته؛ اما در این سالها احساس نکرده که باید تجدید شود.
من وصیتنامه را با خط خود ایشان دیدم و فکر میکنم با خودکار آبی روی یک صفحه A۴ نوشته شده بود و پایین آن هم یک خطخوردگی داشت و تاریخش هم ۹.۹.۷۹ بود. نوشته بود که وصی من محسن هاشمیبهرمانی است. ایشان آخر وصیتنامه نوشته بوده که چون من دارم میروم آنژیو کنم، این را نوشتم و در آینده مفصلتر مینویسم. آقای مهندس هاشمی گفتند که ما نمیدانیم که ایشان بعدا وصیتنامه مفصلتری نوشتهاند یا خیر. داریم میگردیم.
یعنی خانم هاشمی یا فرزندان اصلا در جریان نیستند که وصیتنامه جدیدی نوشته شده یا نه؟
بله، خانواده چیزی نمیدانند. در این وصیتنامه بیشتر بحث کتابها و مباحث مالی است. اینکه چیزی توصیه شده باشد به فرزندان یا مباحثی از این قبیل نیست. در هر عمل جراحی هر اتفاقی ممکن است بیفتد و ایشان هم به همین اشاره کرده که چون دارد برای عمل میرود، این را فعلا نوشته است.
درباره محل دفن ایشان هم میتوانید توضیحی بدهید که اول قرار بود گویا در قم دفن شوند، بعد حرم انتخاب شد. علت این تغییر چه بود. بحثی اول مطرح بود مبنی بر اینکه خودشان وصیت کردهاند در قم دفن شوند.
تاجاییکه من میدانم و با پسرشان هم صحبت کردم، درباره محل دفنشان هیچوقت صحبتی نکرده بودند. پسرشان گفتند من یک روز لابهلای حرفهایم به شوخی گفتم که رفسنجان هم برای دفن بد نیست، ایشان اصلا ورود نکردند. از همان اول دو نظر مطرح بود همان شب اول که جنازهشان به جماران منتقل شد، گفتند که بحث قم مطرح شده است. داشتند مقدمات کار را میچیدند. یک نظر دیگر هم مطرح شد که چرا تهران نه و بحث حرم مطرح شد. بالاخره ایشان به امام خیلی نزدیک بودند و دفن ایشان در حرم معنی خاصی قطعا میتوانست داشته باشد. این یکی، دو روز بازتابها هم نشان میداد که دفن ایشان در حرم امام معنیدار بوده است.
این تصمیمات هم از سوی خانواده گرفته میشد؟
بله، این قضیه فقط تصمیم خانواده بود و این دو گزینه در آن شرایط قبل از دفن، شورومشورت درون خانواده بود. نظر خانم ایشان خیلی مهم بود و با برادران ایشان هم صحبت کردند؛ با سیدحسنآقا و تولیت هم صحبت شد که آنها هم استقبال کردند که در کنار امام دفن شوند و به گمانم تصمیم بجا و تاریخیای بود چون از این بهبعد هاشمی مثل قبل، با امام دیده و زیارت میشود و استقبال مردمی را هم شاهدیم.
پیشبینی شما از ریاست آینده مجمع چیست؟
من فکر میکنم هرکسی که بیاید قطعا آقای هاشمی نمیشود. این نسخه حداقل در این چند دهه دیگر تکرار نمیشود؛ چه در مجمع، چه در جای دیگر. چون هاشمی شخصیتش سنتزی بود از دوره بروجردی و امام و بهویژه دوره بعد از امام. نمیشود حدس زد، اما احتمال میدهم که از داخل مجمع یک نفر انتخاب شود.