مروری بر گفت‌وگوی «آیدا» به مناسبت سالروز تولد احمد شاملو در 21 آذر/ ماجرای شبی که شاملو روی دیوار «آیدا در آینه» را نوشت

• با غم نبودن شاملو چه می کنید؟

فکر نمی‌کردم حضورش آن قدر پر رنگ احساس شود و مؤثر باشد. در این خانه خیلی اتفاق‌ها افتاده؛ شعرهایش در این خانه ضبط شده. صدایش را می‌شنوم، حرکاتش را هم می‌بینم.

• غیبت شاملو سخت به نظر می رسد. از آن جا می گویم که می گویید وقتی از این خانه بیرون می روید دل تان می خواهد زود به خانه بازگردید.

خانه که هستم او نیز هست. وقتی نبود هیچ کاری نمی‌توانستم انجام دهم.

• خانم آیدا! در فیلم شاعر بزرگ آزادی منتقد ادبی ضیاء موحد می‌گوید “بعد از حافظ شاملو تأثیرگذارترین شاعر ایران است… و همان طور که حافظ تصویرگر عشق آسمانی است، شاملو تصویرگر عشق زمینی است”. آثار شاملو گواه این موضوع است. اما آیدا چه تأثیری در این آفرینش دارد؟

(سکوت…) چه اتفاقی می‌افتد؟ (مکث…) شاملو پیش از این که من را ببیند عاشقانه‌های زیبایی سروده. شاید نوع دیگری از رابطه را کشف می‌کند، رابطه‌ای که با من دارد و این تجربه و رابطه‌ی حسی را قبلا نداشته است. یک رابطه‌ی فراتر و عمیق می‌تواند بین دو انسان شکل بگیرد که به آن «دوستی عمیق» می‌گوییم‌ که یک حس مشترک است. حسی که به زبان نمی‌آید. هر آن چه در تو می‌گذرد او درمی‌یابد هرآن چه دلخواه تو است او انجام می‌دهد، می‌شنود، می‌خواند… و متقابلاً. انگار سَویدای جانت را می‌داند. آیینه‌ات می‌شود. به دل تو رفتار می‌کند، به ظریف‌ترین نکات این رابطه‌ی رازگونه توجه نشان می‌دهد. دوستان زیادی داریم، تنها با اوست که این رابطه برقرار می‌شود. زمانی شاملو را می‌بینم که اوج کاری او در کتاب هفته است. پیش از آشنایی با شاملو از علاقه‌مندان به کتاب هفته بودم و آن را می‌خواندم. بعد از آشنایی‌مان کتاب باغ آیینه را به من داد و گفت بخوان، روی کتاب هم نوشته بود «ا. بامداد». کتاب را بردم و خواندم. گفتم کتاب خودته؟ گفت نه! این کتاب ا. بامداد است. ناقلا بود، نمی‌گفت کیست. حتی نمی‌گفت سردبیر کتاب هفته است. از نامه‌هایی که برایم می‌نوشت دریافتم. همان شور و کلماتی که در نامه‌هاست در آن کتاب هم دیده بودم. بعدها از من پرسید تو چه‌طور فهمیدی؟ شاید همان حس مشترک بود.

• پس روزنامه نگاری شاملو در آشنایی با شما مؤثر بود. شما ناخودآگاه کتاب هفته ای را می خواندی که شاملو منتشرش می کرد. بدون این که حتی مطلع باشید که کیست. از آشنایی با شاملو بگویید.

(می خندد) بارها گفته‌ام. 14 فروردین 1341 پس از تعطیلات نوروز، ساعت 9 صبح از آبادان به تهران رسیدیم. آبادان سرسبز بود اما در تهران درختان تازه داشتند بیدار می‌شدند. به خانه که رسیدیم بعد از مدتی ناگهان دویدم به سمت بالکن تا ببینم رزها جوانه زده اند یا نه. ناگهان برگشتم دیدم مردی در حیاط همسایه ایستاده من را نگاه می‌کند. این نگاه گره خورد. همین‌گونه آغاز شد. در طی سه ماه یکی دو کلمه حرف زد. بدون حرف زدن می فهمیدیم.

• کجا این اتفاق افتاد؟

تهران، خیابان کریم‌خان زند، خیابان خردمند جنوبی، در کوچه‌ی رازقی یکدیگر را دیدیم. در بخش دوم فیلم آقای منصوری به نام حرف آخر که تازه منتشر شده است، من و شاملو کنار یکدیگر نشسته‌ایم که ناصر تقوایی می‌پرسد: چه طور رابطه‌ی شما آغاز شد؟ شاملو می‌گوید هیچی. فقط یکدیگر را دیدیم. من می‌گویم ما یکدیگر را دیدیم و همه چیز تمام شد. شاملو نگاهی به من می‌کند و می‌گوید: ما یکدیگر را دیدیم و همه چیز آغاز شد! این همان ارتباطی است که به آن اشاره کردم.

• در فیلم شاعر بزرگ آزادی از شما درباره شاملو پرسیده می شود و شما می گویید شاملو مثل خورشید است، اگر بر من نتابد زندگی ندارم. شاملو در این خانه وجود دارد. بیش از یک دهه از مرگ شاملو می گذرد…

برای من نه، چون گاهی نبودنش را احساس می‌کنم. یعنی بیش تر از ده سال گذشته؟ این اتفاق غریب است. و سه سال گذشته از او دور شده‌ام. حالت‌های بیماری‌ و درد و نارحتی‌هایش به ذهنم نمی‌آید همیشه شاملو را سرحال می‌بینم که کار می‌کند. حتی فکر می‌کنم در کارهایی که این سال‌ها برای او انجام می‌دهیم ما را راهنمایی می‌کند و به ما انرژی و شوق و ذوق می‌دهد. اگر دوست داشتن شاملو در میان ما نبود نمی‌توانستیم این کارها را انجام دهیم.

• شعرهای شاملو که برای شما زنده اند. حس آیدا از شنیدن این قطعات چیست؟

لبانت به ظرافت شعر…

شرم

• مرا تو بی سببی نیستی …

هم‌دلی

• آن گاه بانوی پر غرور عشق خود را دیدم…

کشف

• عشق را ای کاش زبان سخن بود…

خفقان

• دهانت را می بویند مبادا گفته باشی دوستت ‌می‌دارم…

بی‌حرمتی

• برای آیدا کدام یک از شعرهای شاملو نشان از عمق رابطه شما داشته است؟

سرود ششم. شاید برای شما عجیب باشد که چرا سرود ششم!

• چرا سرود ششم؟

خودم هم نمی‌دانم چرا این شعر را انتخاب می‌کنم. شاید برای این ‌که همه چیز در این شعر جمع است. نه آغاز و نه پایان.

• با این حال عاشقانه ترین در میان اشعار شاملو را این سروده می دانی.

عاشقانه‌ترین! نمی‌دانم. بعد از چهار سرود برای آیدا و سرود پنجم که سال‌ها پیش سروده شده است، ناگهان سرود ششم سروده می‌شود در میان آخرین آثارش‌. این شعر نتیجه‌‍‌ی چهل سال زندگی شاملو با من است.

(آیدا می خواند: شگفتا که نبودیم…)

(سکوت…)

• انگار خیلی از خاطره‌ها در ذهن شما مرور و تصویر شد. حس می کنم برخی مسائل یادتان آمد که…

وقتی چهار سرود برای آیدا و سرود پنجم را می‌خوانید پر از شور و هیجانِ آغاز است و همه چیز در آرزوی شدن است و بعد از گذشت چهل سال… اذیتم می‌کند وقتی می‌گوید: «هزار معبد به یکی شهر / بشنو گو یکی باشد معبد به همه دهر / تا من آن جا برم نماز که تو باشی». شعر میعاد را به یاد دارید؟ اولین شعری است که بعد از وصلت ما سروده شد. شاملو انگار حاضر است بمیرد… «در فراسوی پیکرهای‌مان با من وعده دیداری بده…». حس کردم آن لحظه که دو نفر یکی می‌شوند رخ می‌دهد. می‌خواهد بمیرد و در دنیای دیگر این حس تکرار شود. این احساس عجیبی است که شاملو دارد. خودم هم این گونه‌ام. انگار تکرار یک تجربه‌ی خوب، ناب بودنش را از بین می‌برد.

• طی سال هایی که با شاملو زندگی کردید، در جواب شعرهای او خطاب به آیدا، شعری هم برای او گفتید؟

نه! شعر من شاملو بود. زیباتر از او فکر نمی کنم شعری باشد.

• خلق آیدا در آیینه چه گونه بود؟

شبی پیش شاملو در خانه‌ی مادرش بودم. تابستان بود و در غروبش باران عجیبی هم بارید. فردا که به خانه‌ی آن‌ها رفتم، او نبود. نشستم روی تختش که کنار دیوار بود و پشت به دیوار. ناگهان برگشتم دیدم با مداد روی دیوار شعری نوشته شده با اسم آیدا در آیینه که تاریخ و امضا هم دارد. متحیر شده بودم و حال عجیبی داشتم. ناگهان وارد شد. نگاهش کردم! گفت بخوان. شعر که می‌نوشت من باید با صدای بلند می‌خواندم. خیلی عادی گفت دیشب بیدار شدم خواستم بنویسم دیدم کاغذ نیست روی دیوار نوشتم. آن شعر بدون هیچ تغییری در کتاب چاپ شد. هیچ وقت نتوانستم این وجه او را کشف کنم.

منبع: روزنامه شرق، نیمه‌ی تیرماه 1389، به مناسبت یازدهمین سالگرد درگذشت شاعر