برای بار اول بود که به این کتابفروشی میرفتم و برایم جالب بود که ببینم چهل کلاغ چه جور جایی است. اسمش برایم عجیب بود و کنجکاویام را دو چندان میکرد. وقتی وارد کتابفروشی شدم دکور و رنگ متفاوتش نظرم را جلب کرد، ترکیب مشکی و زرد گیرایی بالایی دارد، رنگ زرد در چرخه رنگ در دسته رنگهای گرم قرار میگیرد. وجود این دورنگ کنار هم کلاغی با پرهای زرد را در ذهنم تداعی میکرد. از نظر روانشناسی زرد نماد خلاقیت و مثبتگرایی و نوعی تشویق به برقراری ارتباط است. رنگ مشکی هم نماد سادگی است و معنی قدرت میدهد و خلاقیت را بالا میبرد. به نظرم این رنگها و اهداف کافه کتاب چهل کلاغ، که یکی همان برقراری ارتباط مستقیم بین خواننده و نویسنده یا مترجم است رابطه تنگاتنگی داشته باشد. در این کتابفروشی میزها و قفسههای کتاب، فضا را پر کرده و هر قفسه پر از کتابهای مختلف از نویسندههای متفاوت بود. قفسهای هم به کتابها و بازیهای کودکان اختصاص داده شده بود. البته گوشه این کتابفروشی کافهای بود و میز و صندلی تا هم بشود کتاب خواند، هم کتاب خرید و هم کافهای رفت.
این کتابفروشی علاوه بر فروش کتاب، امکاناتی نظیر گفتوگو با مولفان و مترجمان فراهم کرده است؛ در مراسم افتتاحیه این کتابفروشی جواد مجابی به عنوان مهمان ویژه دعوت شده بود. حضور اهالی قلم در چهل کلاغ فقط به اولین روز کاریاش مربوط نبود و بعد از آن نیز افرادی مانند مژده دقیقی، بیژن اشتری، جمال میرصادقی و احمد پوری در این کتابفروش حاضر شدند و به گفتوگو با مخاطب پرداختند حال نوبت به محمود دولتآبادی رسیده بود.
از پایتخت تا بام ایران برای دیدار با دولتآبادی
پیش از حضور دولت آبادی در مراسم، کتابفروشی پر بود از زنان و مردانی که مشتاقانه منتظر بودند تا از نزدیک این نویسنده را ببینند و گپ و گفتی با او داشته باشند. کتابهای دولتآبادی مخصوص تیپ، جنس یا سن خاصی نیست و در یک فنجان چای این هفته کافه کتاب چهل کلاغ، مردم از هر سن و قوم و قبیلهای آمده بودند تا نویسنده محبوبشان را از نزدیک ببینند و عکس و امضایی به یادگار بگیرند. یکی از پایتخت آمده بود، دیگری از بام ایران و شخص دیگر از همدان.
جا به جا در کتابفروشی چند نفری ایستاده و نشسته از کتابهای این نویسنده حرف میزدند. از اینکه کدامشان کدام یکی را خوانده و کدام را نخوانده است، از این میگفتند که اگر اثری از دولتآبادی از زیر دست و بالشان در رفته و نخواندهاند از هم قرض بگیرند و بده بستان آثار او را داشته باشند. یا اگر اثری را ندارند از همین جا تهیه کنند.
یکی میگفت از دوازده سال پیش که «کلیدر» را خوانده و با زیور آشنا شده، مشتاق دیدار و منتظر است تا وصف شخصیت اول این داستان، زیور را از زبان محمود دولتآبادی بشنود. دیگری میگفت آمده تا دولتآبادی او را به شاگردی بپذیرد. مخاطب دیگری هم آمده بود تا بداند چطور میتواند نویسنده شود و نثری نزدیک به نثر دولتآبادی داشته باشد.
برخی هم کتابی را دست گرفته و میخوانند تا دولتآبادی بیاید.
میزی وسط کتابفروشی بود و تقریبا همه آثار دولتآبادی، از «سلوک»، «عقیل عقیل» و «کلیدر» گرفته تا «طریق بسمل شدن» و «بیرون از خود» را چیده بودند برای تورق، خرید و حتی معرفی آنها به مخاطبان جدید.
به اندازه باش…
پس از کمی انتظار دولتآبادی سر وقت آمد و برنامه هم بدون هیچ تاخیری شروع شد. سلام و احوالپرسی با مخاطبان کرد و محمد حسینی، نویسنده و از میزبانان این برنامه «یک فنجان چای» کلید اولین سوال را زد و گفت میخواهم از تلفظ نام محبوب ترین رمان شما بپرسم و اگر ممکن است برای علاقهمندان، «کلیدر» را تلفظ کنید. دولتآبادی هم گفت مانند کلید در، و میشود «کِلیدَر» گفتش. نام کوهی در خراسان است.
وقتی هم از شرایط جامعه پرسید و این که در این اوضاع چه باید کرد؟ دولتآبادی گفت: به رغم همه آثار جسمی و روانی به جز کار کردن راه دیگری برای گذر از این شرایط سراغ ندارم. سعدی میگوید به «اندازه باش»، میدانید که پیش از شاعر بزرگی بودن سعدی معلم ادبیات ماست. این اندازه را پیدا کردن کار آسانی نیست و شرایطی که جامعه ما به آن دچار است بی اندازهگی یا از اندازه گذر کردن است.
«طریق بسمل شدن» یعنی راه شهادت!
با تقاضای حضاری که لحظه به لحظه تعدادشان بیشتر میشد بنا شد تا دولتآبادی بخشی از کتاب «طریق بسمل شدن» را بخواند. پیش از آن که شروع به خواند کند در پاسخ به سوال یکی از افراد، نام این کتاب را این گونه تفسیر کرد: «طریق بسمل شدن» یعنی راه شهادت! بسمل درباره پرنده به کار میرود و وقتی میخواهیم هر حیوانی را ذبح کنیم ذکر بسمالله الرحمنالرحیم را میگوییم. ولی سر پرنده انقدر زود از تنش جدا میشود که بسمالله الرحمن الرحیم تمام نمیشود؛ پس گفته میشود که بسمل شد. من در حکایات قدیم بسمل شدن را درباره انسان هم دیدهام ولی این درست در نمیآید و بسمل شدن مخصوص پرنده است که به سرعت بیان میشود.
بعد از توضیحات این نویسنده درباره اسم «طریق بسمل شدن» سکوت تمام کتابفروشی را فراگرفت و تنها صدای دولتآبادی بود که در کتابفروشی میپیچید و تک تک کلمات در فضا پر میشد، به گوش حضار میرسید و در کنه وجودشان مینشت. عدهای زیر لب و از بَر، همراه با دولتآبادی این صفحات را زمزمه میکردند.
بعد از این که نویسنده «جای خالی سلوچ» یکی دو صفحهای خواند، نوبت به مخاطبان رسید تا سوالهایشان را بپرسند.
اگر خردمند نباشید یاد نمیگیرید؛
دولتآبادی در پاسخ به سوال یکی از حضار که از نامزدی کتاب «کلیدر» در جایزه نوبل میپرسید، گفت: من هم به اندازه شما میدانم و شنیدهام که آثارم نامزد جایزه نوبل شدند، برخی، افرادی اطرافشان هست که کارهایی را برایشان هماهنگ میکند یا تشویقشان میکند ولی من به جز خدا کسی را ندارم.
یکی دیگر از حضار هم از تیمور در رمان «عقیل عقیل» پرسید و اینکه آیا واقعیت است یا توهم و خیال؟ دولتآبادی هم چنین پاسخ داد: باور کنید من هم مثل شما هستم و آن زمانی که این کتاب را نوشتم چیزی به من الهام شد و حال نمیدانم که دقیقا کدام است، من این کتاب را سال 1353 نوشتم درحالی که برادران امنیتی آن زمان در پیکان قرمز جوانان ماهها بود که روبهروی خانه ما بودند و من فکر میکردم که روزی آنها به سراغ من میآیند؛ من رمان «عقیل عقیل»، «روز و شب یوسف» و «دیدار بلوچ» را در کمتر از سه ماه نوشتم و ممکن است آن توهمی که من در آن زمان دچارش شده بودم با این رمان قاطی شده بود.
دولتآبادی در پاسخ به این که دانشگاه، خواندن کتاب، کلاس نویسندگی یا تئاتر، کدام یک میتواند برای نویسنده شدن به ما کمک کند گفت: همه اینها راهی برای یادگیری و آموزش است؛ ابتدا بیشتر کتاب بخوانید. یادگیری برای هنرورز امری الزامی است؛ سعدی میگوید اگر میخواهید کسی را برای یادگیری بفرستید خردمند یادگیر بفرستید؛ یعنی آدم خردمند یاد میگیرد و اگر خردمند نباشید چیزی یاد نمیگیرید. آمریکاییها نویسندهای به نام دکتروف داشتند که نجف دریابندری دو کتاب از او ترجمه کرده است در مقدمه کتاب نوشته که این نویسنده میگوید از کلاسهای ادبیات دانشگاه معلم ادبیات بیرون میآید و آمده. هیچ نویسندهای از دانشگاههای آمریکا بیرون نیامده است. جک لندن هم دانشگاه نرفته است. بنابراین یادگیری مربوط به همه جا و از طریق همه چیز است.
در تمام مدت دولتآبادی با طنز و طنازی به مخاطبان پاسخ میداد و فضای کافه کتاب در دقایقی پر از صدای قهقه میشد و دوباره سکوت همه جا را فرا میگرفت تا نفر بعدی سوالش را بپرسد و او پاسخ دهد.
در پایان هم حضار کتابهای خود را برای امضا نزد محمود دولتآبادی بردند.