فیلمی که بر سالهای جوانی کارل مارکس تمرکز دارد و اولین بار در جشنواره سینمایی برلین به نمایش درآمد، اثر سینمایی خوبی است اما فرصت برانگیختن تماشاگران را از دست داده است.
“کارل مارکس جوان” به کارگردانی رائول پک اثری جذاب، گیرا، با بازیگری خوب و نیت صادقانه است که از دانش و اطلاعات تاریخی دقیقی بهره برده و صرفا کنکاشی دست و پا شکسته و تلخ و شیرین در یک موضوع تاریخی نیست. و این جای تعجب ندارد. سبک فیلمسازی هوشمندانه و به خوبی به هم تنیده رائول پک مباحث سیاسی مخفیانه آن دوران را به مسایل قابل فهم زمانه امروزی منتقل کرده و بوی نای کهنه مباحث آکادمیک را از آن زدوده است.
اما هر چند مباحث و افکار در شکلی قابل فهم و گاه حتی بسیار هیجان آوری ارائه میشوند ولی با در نظر گرفتن زمینههای موضوعات هر کسی با حداقل آشنایی با حوادث تاریخی پس از آن ممکن است به این نتیجه برسد که فیلم با صراحت و قدرت کافی عروج احساسی داستان را بیان نمیکند.
مارکس شخصا مسئول قساوتهایی که در قرن بیستم به نام کمونیسم انجام شده نیست و میتوان بدون هیچ دشواری تولد اولین متن مهم در تاریخ این ایدئولوژی را با صراحت و هیجان بیشتری به نمایش گذاشت.
“مانیفست” کمونیست که در سال ۱۸۴۸ توسط کارل مارکس ( با بازی آگوست دیهل) و فردریش انگلس ( با بازی استفان کونارسک) به رشته تحریر درآمد اعلامیه کوتاهی بود که بنیان افکار مارکس شد و او بقیه عمرش را در اثر معروف خود “کاپیتال ” که نتوانست آنرا به پایان برساند به گسترش و تعمیق آن اختصاص داد. البته کاپیتال خارج از داستان این فیلم قرار میگیرد که نقطه اوج و پایان آن به غیر از خبر از انقلابی که در راه خواهد بود در حقیقت چاپ همین مانیفست کمونیست است.
تمرکز ویژه فیلم بر این دوره از زندگی مارکس به رائول پک و پاسکال بونیتزر که مشترکا فیلمنامه را نوشتهاند، امکان میدهد که در این فیلم دو ساعته اختلافات و مباحث درونی کمونیستها را به خوبی منعکس کرده و در نقطه مقابل مارکس به عنوان سیاستمداری سالخورده و با مو وریشهای بلند و جو گندمی که در ذهن عموم جا افتاده، مارکس جوان به عنوان شخصیتی قوی و جذاب را به خوبی به تصویر بکشند.
میان این فیلم و “پاپ جوان” شاهد روندی هستیم که گویی “جوان” به استعاره ای”سکسی” تبدیل میشود و “کارل مارکس سکسی” دست کم در نقشی که دیهل نازیبا بازی میکند، آن چنان که در وهله اول به نظر میرسد تناقضآمیز نیست.
در حقیقت یکی از نقاط قوت غیرمنتظره فیلم داستانهای عاشقانه دوگانه آن است. جنی همسر مارکس (با بازی ویکی کریپس) با طنز هوشمندانه خود معمولا مردانی را که اطراف او میچرخند خلع سلاح میکند. و مری برنز معشوقه انگلس (با بازی هانا استیل) زن ایرلندی تبار صریح الحجه و موقرمزی که در ابتدای داستان شاهد اخراج او از کارخانه پدر انگلس در شهر منچستر هستیم، در قالب یک شخصیت بی مهابای انقلابی به تصویر کشیده میشود.
گذشته از اختلافات طبقاتی معکوس بین هر یکی از این دو زوج، در مورد نمایی که فیلم از نقش و حضور این دو زن ارائه میدهد اسناد تاریخی کافی وجود ندارد. ولی در هر صورت افزودن حضور آراسته و هوشمندانه زنان حتی اگر بخش اعظم آن تخیلی باشد جای استقبال دارد.
ولی مثل هر داستان دیگری در مورد بنیانگذاران (پدران) کمونیسم در این فیلم نیز عشق واقعی در حقیقت دوستی عمیقی است که بین مارکس که همیشه در فقر و تبعید زندگی میکند و انگلس “بورژوای انقلابی” وجود دارد که با وفاداری کامل و در بسیاری از موارد به شکل مالی از دوستش حمایت میکند.
رائول پک در اثر خود که اساسا فیلمی عمیق و پر از گفتگو است چند صحنه معمول در فیلمهای رفیقانه را گنجانده است: مارکس و انگلس هنگامی که منتظر پذیرش عضویت در لیگ عدالت هستند با یکدیگر نگاه شیطنت آمیزی رد و بدل میکنند، در صحنه دیگری در آپارتمان مارکس در پاریس چنان مست میکنند که هر دو از هوش میروند، و حتی یک صحنه هیجان انگیز و خندهدار هست که هر دو میتوانند از دست ماموران دولتی در مرز فرار کنند.
این صحنهها به ژانر فیلم سازی زمختتر و به اصطلاح خامتری که گای ریچی یکی از کارگردانان شاخص آن است، شباهت دارند و در آن صورت عنوان این فیلم میتوانست “مارکس و انگلس کارآگاه” و یا “مارکس و انگلس، شکارچیان دراکولا” باشد. هر چند بدون شک منطق حکم میکند که چنین بیاحترامی در حق آنها صورت نگیرد ولی با تماشای “کارل مارکس جوان” گوشهای از روح شما ممکن است پنهانی آرزو کند که ای کاش این فیلم کمی بیشتر بر این شخصیتها میتاخت.
ولی رائول پک، فیلمساز اهل هاییتی که در پایان سه دهه فعالیت مستندش در مورد جیمز بالدوین با عنوان “من کاکا سیاه تو نیستم” امسال نامزد دریافت اسکار شد و فیلم دیگرش به نام “لومومبا” داستان گویایی از قدرت گیری و سرنگونی خشونت آمیز ریس جمهور کنگو بود، در فیلم مارکس به سوژه خود با احتیاط و احترام بیشتری نزدیک میشود.
فیلم او زیر سنتهای خشک زمان وقوع داستان مثل کلاههای سیلندر و یا لباسهای کرست دار زنان که معمولا فیلمهای تاریخی مربوط به آن دوران را محدود میکنند، غرق نمیشود. دهههای اواسط قرن نوزدهم مملو از تحولهای اجتماعی و سیاسی به تصویر کشیده میشود. ولی در عین حال از مشکلاتی که این نوع درامهای تاریخی دارند نیز مبرا نیست.
در بازگویی وقایعی که به برجستگی کارل مارکس منجر شد فیلم تا حدی در تشریح جزییات سردرگم میشود و از هوشمندی آن در ارتباط دادن آن با شرایط امروزی کاسته میشود.
و این موضوع مهمی است چون ترجمانی دقیق و صریح از سرنگون ساختن ایدئولوژیک اقلیت صاحب قدرت به نیابت از اکثریت طبقات زحمتکش در فضای سیاسی امروز می توانست جذابیت فراوانی داشته باشد، در فضایی که عوامفریبان امروزی شعارهای انقلابی چپ را برای مقاصد سیاسی خود که صد در صد در قطب مخالف قرار دارد به خدمت میگیرند.
علاوه بر این دشمنان مارکس در جبهه چپ به عنوان افرادی وراج، چاپلوس و آرمانگرایانی نشان داده میشوند که شکست آنها بوسیله قهرمان جذاب و کاریزماتیک فیلم چیزی نیست مگر پیزوزی نیکی ناب.
پایان فیلم وقتی تیتراژ پخش میشود هر چند بسیار دیر اما کمی ارتباط با تاریخ معاصر به شکل نابهنگام را مشاهده میکنیم. با ترانه ای از باب دیلن قطعات مستندی از جنبشهای سیاسی دهههای اخیر روی پرده پدیدار میشود.
شاید در لحظاتی که تظاهرات ضد جنگ ویتنام به پایان میرسد و جای خود را به مناسبات ویژه رونالد ریگان و مارگارت تاچر میدهد شما به پرده بیشتر دقت کنید و در ذهن خود سوال کنید که آیا کارگردان فرصت و تمایل آنرا داشته که این مستندها را با تصویری از رئیس جمهور فعلی آمریکا و معنای این تغییر به پایان ببرد؟
او اینکار را نمیکند و به جای آن با نشان دادن تصویری از یک اسکناس دلار در حال سوختن آنچه را که واقعا لازم است درباره ” کارل مارکس جوان” بدانید به شما میگوید: فیلمی که بسیار خوب ساخته شده و بدون شک آموزنده است. ولی فرصت مناسبی را برای برانگیختن، نوعی از برانگیختن که بدون شک شخصیت داستان آنرا تایید میکرد، از دست داده است.