در سال ۱۹۲۹، نویسنده و فیلمساز فرانسوی، ژان کوکتو، یکی از مشهورترین رمانهایش به نام”بچههای وحشتناک” را منتشر کرد. داستان دربارۀ فانتزیها، بازیها و خودستاییهایی دوره بلوغ بود با تمرکز بر خواهر و برادری که در دنیایی ذهنی زندگی میکنند و در نهایت با پایانی تلخ و مرگبار روبرو میشوند.
از آن زمان، اصطلاح «بچههای وحشتناک» به توصیف ادبی بچههایی تبدیل شد که دنیای حسادت، تنهایی، رنجدیدگی و تلاش برای جلب نظر آنها از محدوده فانتزی فراتر میرود و وقتی به واقعیت تبدیل میشود، شر و نابودی به همراه میآورد.
دیوید علی سنبلی، عامل کشتار مونیخ که ریشههای و انگیزههایش هنوز به طور کامل روشن نشده، شاید اولین نوجوان ایرانیتبار باشد (او از پدر و مادری ایرانی در آلمان متولد شده بود) که به دسته «بچههای وحشتناک» پیوسته است. عمل او که با روزهای بیگانههراسی و فراگیرشدن تروریسم همزمان شده به پیچیدگیهایی این واقعه میافزاید.
در این واقعه هم مثل نمونههای مشابه به نقش تقلید و تکرار اشاره شده است. این که دادستان آلمانی بارها بر علاقه علی سنبلی به بازیهای کامپیوتری با محوریت کشتن و شلیک (و همینطور کتابهای مستند شرح کشتارهای مشابه) تأکید کرده شاید خود اشارهای باشد به امکان الهام گرفتن نوجوانان آسیبپذیرتر از دنیای فانتزی. گرچه این موضوع هنوز از نظر علمی اثبات شده نیست، اما میشود دید که در دنیای امروز رابطه متقابلی بین دنیای مجاز و خیال به وجود آمده و الهام متقابل آنها انکارناپذیر است. واقعیت این است که در طی چند دهه گذشته نوجوانان و جوانان بیشتر از این که محرک یا عامل خشونت و فاجعه باشند، قربانیان آن بودهاند. برای همین است که حوادث کشتار جمعی از نوع مونیخ تا این حد برای ما غیرقابل هضم و تکاندهنده هستند. شاید به همین خاطر باشد که سینما که هر موضوع یا مسألهای را بهانه فیلم قرار داده، تا سالها از نمایش «کودکان وحشتناک» طفره رفت.
تا دهۀ ۱۹۵۰، خشونتهای مرتکب شده توسط نوجوانان در سینما به ندرت نمایش داده میشد، اما فیلمهای امروزی آن را بخشی عادی از انواع خشونتهای اجتماعی قبول کردهاند و حتی سوژۀ فانتزی و طنز سیاه قرار دادهاند. نمونههای سینمایی موفقتر در تصویر کردن پیچیدگیهای روانی و اجتماعی ارتکاب جنایت کور توسط نوجوانان وجود دارند. تزلزل روانی، بحران خانوادگی و آزار و تحقیر در محیط مدرسه بسته به میزان احاطه فیلمنامهنویس و کارگردان بر موضوع در این فیلمهای نقشی کلیدی پیدا میکنند.
در این جا نگاهی داریم به بعضی از مهمترین نمونههای «بچههای وحشتناک» در سینما، فیلمهایی که با مرور آنها بعضی شباهتهای تلخ بین کشتار مونیخ و دنیای نوجوانان تصویر شده در فیلمها آشکار میشود.
نطفۀ بد (مروین لیروی، ۱۹۵۶)
یکی از اولین و تأثیرگذارترین نمونههای بچههای جنایتکار در سینما، داستان رودا، دختربچههای یازده یا دوازده سالهای است که برای رسیدن به خواستههای کاملاً کودکانهاش (مثل تصاحب یک مدال یا یک گردنبند) دست به هرکاری میزند، حتی قتل.
روبرو شدن با این قاتل موطلایی کم سن و سال باید برای تماشاگر چشم و گوش بسته آن سالها بسیار غافلگیرکننده و ترسناک بوده باشد، اما فیلم به جز لحظاتی گذرا که صرفاً به شوکه کردن تماشاگر قناعت میکند، از این سطح فراتر رفته و سعی میکند دربارۀ رابطه بین اعمال غیرانسانی با سرشت فرد یا با تربیت و محیط او سرنخی پیدا کند.
فیلم موفق می شود بهتر از هر نمونه دیگری به رابطه بین خانواده (در این جا مادر دختر) با نوجوان جنایتکار تمرکز کند؛ تصویری باورپذیر از عادت دختر نوجوان به دروغگویی زنجیروار ترسیم میکند و هم زمان حمایتهای مخرب مادر در سرپوش گذاشتن بر اشتباههای متعدد نوجوان قهرمان را مقدمهای بر پایان گزنده فیلم قرار میدهد.
“نطفۀ بد” تلفیقی تازه را نشان میدهد از آموزههای فروید با فرهنگ سیاسی آمریکای پارانویا زده و حومهنشین شدۀ دهه ۱۹۵۰. این نمونه از محدودیتهای فیلمی که میخواهد به ژانر وحشت هم تعلق داشته باشد به دور نیست، برای همین استدلالش مبنی بر این که بعضی نیروی شر را از بدو تولد با خود دارند بیشتری تمهیدی دراماتیک است تا واقعیتی علمی. در جایی از فیلم در گفتگوی بین یک نویسنده داستانهای جنایی با مادر دختر نوجوان فیلم، شخصیت نویسنده اشاره میکند به این که چطور ما مسأله استعداد و نبوغ را دربارۀ بچهها جدی میگیریم. او میگوید اگر بچههای نابغه استعدادشان را در ریاضی (مثل پاسکال ۱۲ ساله) یا موسیقی (مثل موتزارت شش ساله) در همان سنین اندک نشان میدهند، چرا نباید در جنایت چنین آغاز زودهنگامی داشته باشند؟
هدفها (پیتر باگدانوویچ، ۱۹۶۸)
یک مرد جوان، خوش چهره و مودب از خانواده طبقه متوسط که از ویتنام برگشته، پنج سال بعد از واقعه ترور جان اف کندی تفنگ دوربیندارش را برمیدارد و از بالای یک مخزن بنزین به سوی مردمی که نمی شناسد تیراندازی میکند؛ بعد خانواده خودش را میکشد و در نهایت به یک داریواین سینما (سینمای سواره) میرود و از پشت پردهای که دارد فیلمی ترسناک نشان میدهد به تماشاگران فیلم که در ماشینهایشان نشستهاند شلیک میکند.
این فیلم درخشان و جسورانه، ترسها و واقعیتهای آمریکای اواخر دهه ۱۹۶۰ را در قالب داستانی میریزد که در آن برای انگیزههای قاتل هیچ توجیهی وجود ندارد. مثل دیوید علی سنبلی او کسی است که همسایهها و خانواده او را به عنوان آدمی آرام و سر به زیر میشناسند.
“هدفها” آنقدر طنین موثر و ترسناک از واقعیت داشت که کمی بعد از آغاز تولیدش، ترورهای مرگبار رابرت کندی و دکتر مارتین لوتر کینگ رخ داد، واقعهای که باعث شد مردم از تماشای فیلم منصرف شوند.
باگدانوویچ فیلمنامه را بر اساس پرونده واقعی چارلز ویتمن نوشت، یک دانشجوی مهندسی دانشگاه تگزاس که در روز اول آگوست سال ۱۹۶۶ از بلندترین برج دانشگاه بالارفت و شروع به تیراندازی به سوی مردم کرد. او ۱۶ نفر را در جا کشت و ۳۲ نفر را زخمی کرد. بعد از از پا درآمدنش توسط پلیس و تفتیش خانه او مشخص شد او قبل از دست زدن به کشتار در دانشگاه، اول اعضای خانوادهاش را به قتل رسانده است.
فیل (گاس ون سنت، ۲۰۰۳)
این برنده نخل طلای فستیوال کن ۲۰۰۳ با آنکه با الهام از کشتار کلمباین ساخته شده، در مدرسهای خیالی در پورتلند در شمال غرب آمریکا میگذارد و بیشتر به خاطر خلاقیتهای رواییاش در دنبال کردن غیرخطی داستان از زوایای مختلف شناخته میشود. با این وجود تصویر کردن بیطرفانه و مستندوار مسیر ارتکاب جنایت در نوع خودش در سینما کم نظیر است و جوری که تکههای روایت مثل یک پازل کنار هم قرار میگیرند به ماهیت بریده و پراکنده دانش ما از حوادثی از این دست اشاره دارد.
فیلم به ریشههای واقعه فقط به طور گذرا اشاره میکند. عوامل مختلفی بدون تأکید در کنار هم قرار میگیرند. قهرمان نوجوان اصلی فیلم پدری الکلی دارد، در مدرسه توسط قلدرترها تحقیر میشود و در طی فیلم بحران هویت جنسیاش را هم نشان میدهد. در نهایت او میتواند به آسانی از طریق اینترنت اسلحه بخرد و کشتار مرگبار را به گونهای برنامهریزی کند که انگار تلفیقی از بازیهای کامپیوتری و فیلمهای اکشن هالیوودی است.
دو سال بعد از نمایش فیلم، وقتی جف ویس هفده ساله، پدربزرگش و هشت نفر دیگر را در یک مدرسه در شهر رد لیک کشت و سپس خودکشی کرد، “فیل” دوباره به کانون توجه برگشت. به شهادت یکی از همکلاسیهای ویس، چند وقت پیش از دست زدن به این کشتار، اول دی وی دی فیلم “فیل” را به خانه یکی از دوستانش برده و تمام قسمتهای اولیه را دور تند رد کرده تا به بخش آمادهسازی برای کشتار برسد و تنها آن قسمت فیلم را به دوستانش نشان داده است.
باید دربارۀ کوین حرف بزنیم (لین رمزی، ۲۰۱۱)
داستان نوجوانی به نام کوین با تمرکز بر محیط خانوادگی او و ناسازگاریاش با مادرش که بالاخره به کشتار با تیر و کمان در سالن ورزش مدرسه میانجامد.
تفاوت عمدۀ این فیلم با بقیه نمونههای ذکر شده در این جاست که کارگردان فیلم یک زن است و احتمالاً به همین خاطر داستان از زاویه دید مادرِ نوجوانی که به کشتار دست زده روایت میشود. اما با این وجود، فیلم تقصیر انحراف تدریجی شخصیت کوین را به گردن مادرش (با بازی مؤثر تیلدا سویینتن) میاندازد و عدم موفقیت مادر در ابراز محبت و بدرفتاری فیزیکی را به عنوان یکی از نقاط آغاز رابطه مسألهدار آنها نشان میدهد.
فیلم بیشتر از این که واقعاً تمایلی به نشان دادن بحران روانی در یک خانواده طبقه متوسط داشته باشد به عنوان یک فیلم ژانر وحشت مدرن ساخته شده است. برای همین تصویری که از کوین از کودکی تا نوجوانی میدهد بیشتر به یک هیولای مادرزاد شباهت دارد تا نوجوانی که به تدریجی به مسیر خشونت سوق پیدا میکند.
فیل در تاریکی
در این چهار فیلم که در چهار دوره مختلف ساخته شدهاند بعضی از وجوه اشتراک بازنمایی خشونت نوجوانان در سینما را میتوان ردیابی کرد. این وجوه ارتباطی مستقیم با دنیای واقعی و نمونههایی که مبنای ساخت این فیلمها قرار گرفتهاند دارند:
– شخصیت قاتل نوجوان یا جوان از رفاهی نسبی و حمایت خانوادگی برخوردار است که معمولاً توأم با افراط یا تفریط است. – آسیبهای روانی مشخصی به نوجوان وارد شده که برخی قابل توضیح دادن است و برخی از آنها لاینحل باقی میماند. – الهام مستقیم یا غیرمستقیم از فرهنگ عامه (سینما، موسیقی، بازیهای کامپیوتری، کتابهای کمیک) در بیشتر نمونههای معاصر این فیلمها جریان دارند. – در آنها تنشهای فرهنگی، نژادی و طبقاتی جریان دارد. اگرچه نوجوان به طور مشخص به این تنشها پاسخ نمیدهد، اما آنها در توجیه کردن استفاده از خشونت توسط او نقش بازی میکنند. (در عالم واقع، فریاد «من آلمانی هستم» دیوید علی سنبلی که توسط دوربینی شکار شده، نشانگر وجود این تنشهاست.)
با تمام این تفاسیر، معمولاً پیدا کردن روایتی منطقی و یک دست در زندگی این قاتلین نوجوان همانقدر در سینما دشوار است که در زندگی واقعی.
“فیل”، فیلم کلیدی این دسته، عنوانش را از داستان مشهور «فیل در تاریکی» گرفته است؛ این که آدمهایی وارد اتاقی تاریک میشوند که درآن فیلی جا خوش کرده. در موقع خروج از اتاق هرکدام تقسیری متفاوت و متناقض از فیلم میدهند که بستگی به جایی دارد که لمس کردهاند. هر تفسیری از تراژدیهایی که عامل اصلیشان نوجوانان هستند در نهایت فقط بخشی از واقعیت و یک زاویه کاملاً شخصی از آن خواهد بود.
همانطور که ژان کوکتو نوشت «نوجوانان مطمئن هستند چه چیزی نمیخواهند، اما [مشکل این است] قبل از این که بفهمند واقعاً چه چیزی میخواهند.» این که ذهن باز و به همان اندازه آسیبپذیر یک نوجوان چقدر از زشتیهای دنیا را دریافت و در خودش جمع کرده تا به نقطهای مرگبار برسد واقعیتی است که فقط میتوانیم دربارۀ آن حدس و گمان بزنیم. درنهایت آنچه باقی میماند انبوهی خانوادههای داغدار است و ترسی درونی از تکرار این فجایع.
منبع بی بی سی