فرانتس کافکا در عاشقانه‌های مجازی‌اش

سیزدهم آگوست ١٩١٢، پراگ یک شب تابستانی را پشت سر می‌گذارد و فرانتس کافکای جوان دست‌نوشته‌های کتابش را گرد آورده تا آنها را به دوستش، ماکس برود بسپارد. اما سفر کوتاه او به خانه برود آن هم در واپسین ساعات شب، غیرعادی نبود بلکه آن شب، به دو دلیل بااهمیت شبی غیرعادی بود؛ کافکا در آستانه انتشار نخستین کتابش بود و آن شب او زنی را ملاقات می‌کند که حاکم تصورات عاشقانه کافکا در پنج سال آینده می‌شود.

فلیسه باوئر، خویشاوند خانواده برود که در برلین زندگی می‌کرد به پراگ سفر کرده تا از آنجا رهسپار مراسم عروسی دوستانش شود. آن شب، فلیسه به هنگام صرف شام در خانه برود، نویسنده‌ای بزرگ را ملاقات می‌کرد. طبق گفته‌های کافکا از این رویارویی (از آنجایی که نامه‌های فلیسه از میان رفته‌اند و یادداشت‌ها و نامه‌های کافکا تنها منبع ما است)، فلیسه غذای کمی خورد و وقتی فرانتس برای آشنایی و خوشامدگویی «از آن سوی میز دستش را به سمت او دراز کرد» فلیسه محتاطانه دستش را جلو آورد. چند کلمه‌ای که میان آن دو رد و بدل شد، رفتار و پاپوش‌‌های فلیسه، جایی که فلیسه نشسته بود، جایی که فرانتس نشسته بود، دعوت فرانتس از فلیسه برای پیوستن به او در سفر پیش رو، ضمیر خودآگاه پردرد فرانتس زمانی که (با پدر ماکس برود) فلیسه را به خانه می‌رساند: همه این‌ اتفاقات شالوده سستی را شکل دادند که رابطه فرانتس و فلیسه بر مبنای آن شکل گرفت؛ رابطه‌ای که بدون ملاقات با یکدیگر رقم خورد؛ رابطه‌ای که الیاس کانتی، محقق زندگی کافکا با عنوان «دیگر محاکمه کافکا» از آن یاد می‌کند. با وجود فاصله نسبتا کوتاه میان پراگ و برلین، ملاقات‌های کافکا و باوئر محدود بود، دو بار نامزد شدند و هرگز این نامزدی‌ها به ازدواج ختم نشد. اما مکاتبات آنها به صدها نامه می‌رسد؛ نامه‌هایی که کافکا آخرین آن را سال ١٩١٧ نوشت و سال ١٩۵۵ زمانی که باوئر نامه‌های کافکا را به جهانیان داد و توجه آن را به خود جلب کرد، یکی از شدیدترین امیال انسانی برای ارایه احساسات خود در تاریخ به ثبت رسید اما واقعیت این بود که آسیب‌پذیری که چنین صمیمیتی پیش آورده، بر این میل مقدم بود.

بیشتر از هر دوره دیگری حاکم این روزها کلمات مکتوب هستند. نامه‌نگاری رو به زوال گذاشته و در سال ٢٠١۵ یک کارمند معمولی اداره روزانه ١٢١ ایمیل دریافت می‌کند، در واقع این تعداد ایمیل سهم کوچکی از مجموع ٢٠۵ میلیارد ایمیلی است که روزانه فرستاده و دریافت می‌شود. فرانتس و فلیسه در دهه دوم قرن بیستم، در اداره‌های‌شان در پراگ و برلین سخت مشغول کار می‌شدند؛ هر دو به یک شکل روی نامه‌هایی که در طول روز به دست‌شان می‌رسید حساب باز کرده بودند. پیام‌های فوری از طریق تلگراف فرستاده می‌شد و تا سال ١٩١٢ همه این پیام‌ها آنقدر روزمرّگی داشت که امری مسلم به شمار برود. کافکا تنها بر نامه‌نگاری‌هایش تکیه کرد تا عاشقانه‌هایش با باوئر را به افسانه‌ بدل کند، تا عاشقانه‌ها و سپس خودش را دلرباتر جلوه دهد. (کافکا در یکی از نامه‌هایش می‌نویسد: «هیچ‌چیز دو انسان را اینقدر کامل به یکدیگر پیوند نمی‌دهد مخصوصا اگر، همانند من و تو، تنها چیزی که دارند کلمات باشد. ») او از دیوار میان دنیای واقعی و مجازی به نفع خود سود برد، به نوعی که این استفاده این روزها آشناست؛ در دنیای مجازی جدا از حقیقت، کدام یک از ما نسخه‌ای کامل‌تر از خودمان را ساخته‌ایم؟

کافکا به امتحان رابطه‌ای که با نامه‌نگاری شکل گرفته بود، تن نمی‌داد. پس از اینکه در نهایت به ملاقات با باوئر رضایت داد، صبح همان روز تلگرافی برای او فرستاد و در آن نوشت که به دیدنش نمی‌رود اما به هر حال کافکا به ملاقاتش رفت و کج‌خلق و کم‌سخن ماند، بعدها گله‌گذاری می‌کرد که فلیسه واقعی، یاس را به دل او آورده.

این گله‌گذاری‌ها قابل پیش‌بینی بودند: یک ماه پیش از این ملاقات، کافکا برای فلیسه نوشته بود: «اگر کسی در‌ها و پنجره‌ها را به روی دنیا ببندد، می‌تواند گه‌گاه تظاهر کردن را پیش بگیرد و تقریبا شروع حقیقت یک زندگی زیبا را رقم بزند.» شاید ادعا کنید در این جملات اخطاری به عاشقانه‌های آنلاین وجود دارد. آنچه کافکا با نثر شاعرانه انجام داد، امروزه ما در شبکه‌های اجتماعی سرهم‌بندی می‌کنیم تا بدین صورت از گسیختگی از دنیای واقعی لذت ببریم.

اما اشتباه نکنید، طبیعت مجازی رابطه فرانتس و فلیسه تلاشی عامدانه از سوی کافکا بود: او به نوشتن سرسپردگی داشت و عشقی که به باوئر احساس می‌کرد بر پایه‌ نوشتن شکل گرفته بود، در واقع محتوا و تداومی که کافکا توان کنترلش را داشت. این رابطه نمی‌توانست به ازدواج ختم شود. گاهی کافکا نیز در این مورد دچار تناقض بود؛ او با شور و اشتیاق تمام برای فلیسه ‌نوشت: «بدون هیچ قید و شرطی متعلق به یکدیگریم» و چند هفته بعد جمله «ازدواج بیهوده است» را به کار برد.

خوش‌سخن باشیم یا درون‌گرا و حتی اگر آدم‌های خوبی نباشیم، عصر اینترنت همه ما را نویسنده بار آورده؛ غنیمت‌های کوچک خود در سخن گفتن را جمع می‌کنیم تا خودمان و معشوقه مجازی‌مان را بهتر از آنچه هستیم نشان دهیم. بله، نامه‌های عاشقانه و احساسی ما از فقدان شور و حرارت نثر کافکا رنج می‌برد اما افراط او در عشق که به نوشتن محدود می‌شد به عشق ایمیل فرستادن تاریخچه‌ای ادبی داده است. ادبیات کافکا صفت «کافکائسک» را برای ما به یادگار گذاشته؛ در حقیقت این واژه به مرز میان تباهی و گروتسک که همدیگر را قطع می‌کنند و ابتذال زندگی مدرن را پیش آوردند، اشاره دارد. اما نامه‌های عاشقانه کافکا بُعد دیگری به این واژه داده است؛ بین آن‌ کسی که هستیم و آنکه می‌خواهیم باشیم، عدم سنخیتی وجود دارد؛ میان میل به ابراز دنیای درونی‌مان و ترس از تجربه عواقب آسیب‌پذیری که چنین افشایی وارد زندگی «واقعی» ما می‌کند. ارتباط و انزوا هر کدام بهایی دارد. دنیاهای مجازی، مانند نامه‌های قدیمی، دیواره‌ای بین ارتباط و انزوا می‌سازد؛ در زمان کافکا آجرهای این دیواره با خدمات پستی بالا می‌رفت و در زمان ما با تکنولوژی دیجیتال. هر چند، این دیواره، مرز نیست. حداقل کافکا در عاشقانه‌هایش با فلیسه، امکان آمیزه این دو را نداشت. صمیمیتی که در دست‌نوشته‌های او دیده می‌شود به دلربایی در دنیای واقعی تعبیر نمی‌شود. زمانی که نخستین نامزدی این دو به هم خورد، احساسات و حرف‌هایی را با یکدیگر سهیم شده بودند، حتی اگر فقط با نامه صورت گرفته بود، بنابراین نامه‌نگاری‌های آنها بدون توجه به این موضوع ادامه پیدا کرد.

اما زمانی که کافکا و باوئر دوباره با یکدیگر نامزد شدند، در نهایت این دو مجبور به جدایی بودند. سال ١٩١٧ کافکا از بیماری سل رنج می‌برد و او حتی نمی‌توانست امکان ازدواج را متصور شود. در آخرین نامه‌اش به فلیسه نوشت: «اگر برای زندگی‌مان ارزش قایل باشیم، بگذار تصور ازدواج را از سر بیرون کنیم… من برای همیشه در بند خود خواهم بود، این است آنچه من هستم و باید تلاش کنم با آن زندگی کنم.» هر چند این جدایی از فلیسه نقطه پایانی برای میل وافر کافکا به برقراری رابطه مجازی نبود؛ سال ١٩٢٠، کافکا نخستین نامه‌اش را برای ملینا ینسکا، معشوقه بعدی‌اش، نوشت