آنچه درباره سعدى و حافظ مرا شگفت زده مى کند، شیوه کلام نیست، بلکه جوهره واژههاست.
در قرن هفتم و هشتم، آنان چگونه بر فلسفه حیات اشراف داشتهاند؟
سعدى مرد سفر بود و اهل شعر و ادب. از ایران تا بغداد، آفریقا و یونان رادر نوردیده و آنچه را دیده، شنیده و تجربه کرده بود، با ذات ادبىاش، به گونه اى بیان مىکند که سدهها مى گذرد ولى هنوز شنیدنى وخواندنی است و بوستان و گلستانى است که در هر دوره سن آدمى، گلى از شناخت و معرفت در روح انسان میشکفد.
و حافظ که واژههایش همزمان در هر قشرى معناى متغیر و متضادى دارد، به مانند (عشق، دوست، یار، جنون، فراق، شراب، زلف یار، حقیقت. .)
واژه هایى که بار غزل حافظ را به دوش مى کشند، معمولا عارفانه و عاشقانه، سرشار از رندى و ایهام بامضامین و معانى نو هستند و به همین خاطر است که غزلهایش را همگان نجوا مى کنند و در همه دوران قابل تاویل و تفسیرند. هم در ظاهر واژهها و هم در مفهوم آنها.
اما این دو نفر در عکس، عباس و رضا. کدام یک سعدى است و کدام حافظ؟
نخستین عکاسى که پنجره دیدش، پنجره ذهنم را گشود، سباستین سالگادو برزیلى بود. عکسهایش جهانى از معنا داشت. عکاسى ثبت واقعیت ظاهر مىکند، اما براى نشان دادن حقیقت پس واقعیت، جداى از دانش فنى و به قول سهراب سپهرى جور دیگر باید دید. عکسهاى سالگادو به من این اجازه را مى داد، که در موردموضوع عکاسى شدهاش عمیق بیندیشم. پس از او نصرالله کسراییان که نور را براى من معنا بخشید وکاوه گلستان که ادبیاتش درباره عکس مرا مجذوب نگاهش ساخت.
و رضا دقتى، زاده تبریز به سال ١٣٣٣که نگاهش انسانى و جهان شمول بود.
عکسهاى رضا در مورد انقلاب ١٣۵٧ ایران و شرایط رهبرى احمد شاه مسعود در افغانستان را دیده بودم و براى نخستینبار در پاریس هنگام نمایشگاه عکاسان ایران با عنوان نگاه ایرانى یک انقلاب عکاسى که درموزه الکترا پاریس، به همت میشکت کریفا و سیفالله صمدیان برگزار شد، از نزدیک و در دفتر کارش بااو آشنا شدم.
او نیز به مانند سعدى در سفر بود، کاشفى با نگاه عمیق و انسانى و نه براى نام و نشان، چون شهرت بسیار زود سیراب مى شود و انگیزهها را مىکاهد. براى او که همچنان در جهان در جستوجوست، انگیزه اى والاتر از شهرت باید جست.
چنانکه هنگام دریافت جایزه« السى » که در میان عکاسان به اسکار عکاسى شهرت دارد، مىگوید: ما صداى کسانى هستیم که بى صدایند، ما اینجا هستیم تا جهان چشمانش را به روى دردها و جنگها نبندد.
و در این راستابا اجراى پروژه پرتره کودکان گم شده در سال ١٩٩۵ در کنگو آفریقا، باعث مى شود از مجموع ١۵ هزار کودک گمشده، ١٠هزار نفر خانوادههایشان را بیابند واین چیزى فراتر از تکنیک و شهرت است.
و در افغانستان که جنگ دیگر جزیى از تاریخ و زندگى همیشگىاش شده، پس از خروج و عقبنشینى اتحادجماهیر شوروى کمونیستى، بنیاد آینه را بنیان مىگذارد که در زمینه هنر و به ویژه عکاسى نسبت به آموزش کودکان و جوانان افغان اهتمام مىورزد.
یادم مىآید براى نخستینبار که احساس کردم این شخص و شخصیت برایم آشناست، با خود زمزمه کردم: رضا چقدر شبیه سعدى است.
بنى آدم اعضاى یکدیگرند که در آفرینش زیک گوهرند
چو عضوى به درد آورد روزگار دگر عضوها را نماند قرار
و اما عباس کیارستمى،زاده تهران به سال ١٣١٩به مانند حافظ، با روح و روانش در جستوجوى معناى جهان بود.
آرام و متین، محاسبهکننده بار معنایى واژههایش به هنگام گفتوگو و سخنورى. نوع نگاهش به هستى به حافظ مى ماند، اما شیوه بیانش، ساده بود ودر عین سادگى سرشار از ایهام و نوآورى.
شاید به همین دلیل غزلیات حافظ را به زبان روز مفهوم نویسى کرد و موجودیتى به روز و تازه از اشعار حافظ ارایه کرد، تا بگوید در زمان پر شتاب کنونى ایجاز کارکرد قوى ترى دارد و شاید پیرو نظریه معروف آیزنشتاین، فیلمساز شهیر شوروى در کتاب مفهوم فیلم، در باب تدوین، که مى گوید، جزء نشانه کل است.
عباس غزل حافظ را اینگونه بیان مىکند:
چه نقشها
که برانگیختیم و
سودنداشت
عبور از مسیر نازک، ظریف و حساس میان بیان مفهوم به سادگى و سادهاندیشى، کار بسیار دشواری است. سادگى آثارش از سرپختگى بود. تداوم و اسرار بر روش بیانىاش و تاثیرگذاشتن بر عادت دیدارى مردم به سینما، شکیبایى مى طلبید. اما از او فیلمسازى یکدانه و دردانه در سطح جهان ساخت.
عباس نیز به مانند رضا شاهد انقلاب ١٣۵٧ ایران بود. او عمل انقلاب را داراى خواسته هاى مردم باانگیزههاى مشروع مىدانست، اما تابع احساس که باعث زیر پا گذاشتن نظم و قانون مى شود و از سیاست دورى مىجست چون از دید او فیلمهاى سیاسى ارزشى به هنر نمىبخشند بلکه باعث تنزل آن مىشوند و ماندگارى ندارند.
با اینکه فیلمهایش به ظاهر ساده و روان بودند، اما در ذات به پیچیدگى غزلیات حافظ بود و سرشار ازرندى و کنایه.
او ایران را اقامتگاه دایمى خود مى دانست و وفادار به فرهنگ و مردمش. به همین دلیل حاضر نشد، در فیلمهاى خود، صحنه هایى از روابط خانوادگى در درون خانه را نشان دهد که فرهنگ راستین خانواده و پوششى ایرانى را مخدوش کند. شاید به همین دلیل برخى دغدغهها و داستانهایش را در آنسوى مرز به فیلم در آورد، که هم غزلهاى تصویریش را بگوید و هم رها از ممیزى هاى گاها شرعى و گاه سلیقه اى در سینماى ایران، به آرامى و بدون بهانه دادن به بهانهجویان، مردم جهان را به تماشا دعوت کند و از این پاسخ بسیار رندانه وآگاهانه در برابر پرسش دانشجویى که او را به چالش تغییر نوع نگاه برابر شرایط جدید اجتماعى پس ازانقلاب دعوت مى کند، مى توان عمق نگاه او را بهتر شناخت.
عباس مى گوید: من از جنس درختم. درختها برابر چرخه طبیعت تغییر مىکنند نه با دگرگونیهاى اجتماعى. و به همین خاطر است که در گفتوگویى مى گوید:
اگر درختى را که ریشه در خاک دارد از جایى به جاى دیگرى ببرند، آن درخت دیگر میوه درست و خوبى نمىدهد، این قانون طبیعت است و من هم اگر ایران رارها کرده بودم به مانند این درخت مى شدم.
و به بیان خودش تصمیم به ماندن در ایران را مهمترین تصمیمش براى زندگى حرفه اى خود مى داند و قدردان ایران و ملیتش که توانایى او را دو چندان کرده است.
اما وجه اشتراک سعدى، حافظ، رضا و عباس
همه ایرانى، همه هنرمند، همه جهان شمول، همه انسان دوست، همه عاشق و همه ماندگار در تاریخ فرهنگ، ادب و هنر ایران و جهان.
و وجه تمایز و اشتراک رضا و عباس.
رضا ایران را ترک مى کند و به مسافرى جهانى تبدیل مى شود و عباس با ماندن در ایران جهانى مىشود و هردو در پى معنا و شناخت جهان با ذهن آزاد اندیش و اما براى دومین نقطه اشتراکشان باید تلنگرى به خویش بزنیم، زیرا ما مباهات پرورى را فراموش کردهایم، ما مباهات پرورى رادر پشت لایههاى سیاست، حسادت و خود محورى به فراموشى سپردهایم. ستودنها و نشانهایى که باید به پاس سالها تلاش بى درنگ و نگاه انساندوستانهشان، نسبت به جهان هستى و گرداندن صورتهایمان و هم نگاه شدن با آن دو به سوى زیبایى، صلح و آرامش و توجه دادن به اینکه زندگى زیباست، ازجانب ما، مردم این دیار پیشکش آنان مى شد، از سوى دیگران و آنسوى مرز کهن ایران زمین به سینه هاشان نقش بست و دوباره آنان خود راکاشف وارثان فرهنگ این دیار دانستند. اما این دو، هرکجاى جهان که باشند و چه نباشند، به مانند سعدى وحافظ همیشه ریشه در این خاک دارند و پرسشى که براى یافتن پاسخ درست به آن ذهن مرا آزرده مى کند این است که، در دوره کنونى که جریان فرهنگ و هنر به خاطر شرایط حاکم بر آن، از تاثیر امواج تا افراد، کم فروغ و سطحى دیده مى شود، جوانان امروز ایران در آینده به چه کسانى مباهات خواهند کرد؟
این عکس را در دفتر کار رضا دقتى هنگام برگزارى نمایشگاه نگاه ایرانى یک انقلاب عکاسى به سال ٢٠٠١میلادى در پاریس گرفتم. از رابطه شان دریافتم وجه اشتراکشان زیاد است. زبان بدن در این عکس مرا یاد نگارگرىهاى ایرانى مىاندازد که حکیمان و خرقهپوشان از سر حیرت انگشت به دهان مىگرفتند و در آنى از زمان در جهان ذهن و روان غرق مى شدند.
به راستى عباس و رضا به چه مى اندیشند؟
منبع اعتماد