«عباس کیارستمی» از منظری تازه در آستانه چهلمین روز درگذشتش

 این‌که مرگ هنرمندان دریچه‌های تازه‌ای به سوی مخاطبان باز می‌کند، مسأله چندان تازه‌ای نیست و از گذشته‌های بسیار دور و در همه جوامع بوده و هست، از فقر ونگوگ نقاش نامدار هلندی تا گمنامی ویوین دوروتی مایر  نابغه آمریکایی عکاسی خیابانی، از شناخت دیرهنگام پل سزان نقاش مدرن فرانسوی تا میراث ادبی فرانتس کافکای ناشناس که پس از مرگ به واسطه دوستش به شهرت جهانی رسید.  اما این‌که فقدان یک هنرمند باعث توجه و بازنشر آثارش می‌شود و جامعه مخاطبش گسترده‌تر می‌شود و کسانی که در طول حیات مخاطب وی نبوده‌اند، هر چند کوتاه و سطحی و از سر قرار گرفتن در موج مد و روشنفکری به جمع مخاطبان می‌پیوندند، به نظر اتفاق بدی نیست.

«عباس کیارستمی» در دسته هنرمندان گمنام نبود و اتفاقا بسیار نامدار بود و شهرت آثارش موجب شناخت سینمای ایران در خارج از مرزهای وطن شده بود. کیارستمی از معدود ایرانیان جهانی ا‌ست که در دهه ۶٠ و در بحبوحه جنگ و سال‌های اولیه پس از انقلاب به معرفی موج نوی سینمای ایران پرداخت و با نگاه خاصی که داشت ایران را به مخاطبان بی‌شماری معرفی کرد. اما با مرگ وی لایه‌های دیگری از شخصیت جهانی او عیان شد. شاید مرگ هیچ هنرمند ایرانی به اندازه کیارستمی بازتاب جهانی نداشته است. بسیاری از شخصیت‌های فرهنگی و هنری جهان و برخی شخصیت‌های سیاسی به فقدان وی واکنش نشان دادند و تیتر نخست بسیاری از نشریات مطرح جهانی به آن اختصاص یافت.

کیارستمی به مثابه «میراث انسانی معاصر» که اندیشه بومی ایرانی را در ابعاد جهانی مطرح ساخته و قدرت نشر و بسط «انسان ایرانی» خلاق را در آثارش نشان داده است، قابلیت آغاز حرکتی را دارد که شاید تاکنون به‌طور جدی به آن پرداخته نشده باشد و آن استفاده از این ظرفیت برای گسترش توجه به «میراث انسانی» در کشور است. مسیری که بسیاری، پیش از ما آن را طی کرده‌اند و آن مستندسازی، تدوین و ارایه آثار و دستاوردهای انسان‌های موثر در قالبی صحیح و موثر است که یک قالب مطلوب در این مورد خانه- موزه است. سناریوی‌ خانه- موزه شخصیت‌های فرهنگی به مثابه شمشیر دو دم می‌تواند به ابزاری موثر برای معرفی و شناخت یا برعکس به مکانی رخوت‌آلود بی‌هیچ خروجی موثری بدل شود. متاسفانه نمونه‌های داخلی این موزه‌ها قریب به اتفاق در حالت دوم قرار دارند. به‌نظر نگارنده ردپای هنرمند یا شخصیت فرهنگی باید به‌طور ملموس و محسوسی از طریق انگاره‌های مطلوبی در جامعه منتشر شود.

خانه- موزه به مثابه مرکز حضور هنرمند می‌تواند نشانی‌های دقیقی از ردپای او در مکان‌ها و موقعیت‌های حضور او را اعلام کند و محیط و فضای زندگی‌اش را به مخاطب نشان دهد. مثلا در مورد فیلمساز شاید جذابیت دانستن لوکیشن دقیق فیلم‌ها یا دستنویس سناریو و اتفاقات و حوادث زمان حیات برای مخاطب جذاب باشد و راهنمای دقیق برای کسب چنین اطلاعاتی، قطعا خانه – موزه خواهد بود. اما اگر به سخن نخست بازگردیم، موضوع مهم در این‌جا «میراث انسانی» است که اهمیت شهروندان خلاق و پیشرو را در تعالی یک ملت مشخص می‌کند. بی‌شک نیروی انسانی مهم‌ترین سرمایه هر جامعه‌ای است. در سرزمین‌هایی مانند چین و هند، جمعیت به‌طور مجرد و با هدایت و رهبری صحیح در دهه‌های اخیر توانسته است به کسب قدرت اجتماعی و اقتصادی منجر شود. برخی جوامع مانند آلمان و ژاپن به اتکای همین نیرو و بدون سرمایه‌های جدی طبیعی توانسته‌اند در بالاترین رده‌های فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی قرار گیرند. چنین نگاهی‌ است که به مهاجران به چشم ظرفیت‌های قابل‌بهره‌برداری می‌نگرد و با مدیریت صحیح به تولید ثروت و گسترش قدرت از طریق نیروهای انسانی خود می‌پردازد. با این وصف نیروهای انسانی زبده و پیشرو، ثروت‌های سترگ و بی‌پایانی هستند که چه در زمان حیات و چه پس از مرگ می‌توانند به کسب آبرو و اعتبار برای یک جامعه منجر شوند. «عباس کیارستمی» در چنین قابی بی‌شک یکی از همین انسان‌هاست. شخصیتی جهانی با افکاری بدیع. او میراثی ا‌ست که چه در زمان حیات و چه امروز که دیگر در میان ما نیست، می‌تواند موثر باشد و ثروت ناشی از اندیشه او قادر است منجر به اتفاقاتی تازه و نو شود. کسی که ژان لوک گدار درباره‌اش می‌گوید: «سینما با گریفیث آغاز می‌شود و با کیارستمی پایان می‌یابد.» و مارتین اسکورسیزی او را یکی از برترین کارگردان‌های تاریخ سینمای جهان و نماینده عالی‌ترین سطح هنر در سینما می‌داند، بی‌شک در زمره بهترین افرادی ا‌ست که لقب «میراث انسانی معاصر» شایسته‌اش خواهد بود.

علی رنگچیان |  عضو هیأت علمی دانشکده هنر دانشگاه سمنان