از نظر سیذارتا چهار چیز به طور طبیعی آدمی را رنج میدهد: بیماری، پیری، مرگ و فقر. او میخواست با ترک قصری که در آن زندگی میکرد با رنج روبهرو شود تا بر آن غلبه کند. راهحل سیذارتا برای غلبه بر رنج بهمثابه امر طبیعی، غیرطبیعی بود زیرا میخواست خود را از طبیعت خویش؛ خواهشها و آرزوها خالی کند تا از رنج تهی شود.
بسیاری کتاب «سیدارتا»ی هرمان هسه (1962-1877) را اگرنه مهمترین اما مشهورترین کتاب وی به شمار میآورند، سیدارتا داستان پسر برهمنی است که تا جوانی به مراقبه از خویش میپردازد و نسبت به عقاید رایج شک میکند اما بهرغم شک به اتمن از خدایان هندی، اعتمادی جاودانه پیدا میکند و حیات او را در وجود خویش جستوجو میکند. او به کاوش در درون خود میپردازد تا به ژرفای آن برسد و پس از طی راه و مشقت رنج، به آرامش به لبخند بودا، لبخندی که اثری از رنج در آن نباشد، برسد. هسه در این داستان در پی آن است در راهی طی طریق کند که تمامی تنش بیرون را به آرامش درون برساند، آرامشی که در آن از رنج خبری نباشد. آرامش درونی. اگرچه ایده مسیحی است اما آموزهای بودایی نیز هست، با این حال میان آن آرامش مسیحی با این آرامش بودایی تفاوتی اساسی وجود دارد. نیچه در تفاوت میان این دو، آن را به واقعگرایی بودیسم ربط میدهد و میگوید «بودیسم هزار بار واقعگراتر از مسیحیت است، بودیسم پوزتیویستیترین آیینی است که تاریخ به ما نشان داده است، بودیسم دیگر نه از «نبرد با گناه» بلکه با واقعبینی بیشتر از «نبرد با رنج» سخن میگوید. بودیسم خودفریبی بر مفهوم اخلاق را پیشتر کنار گذاشته است و اکنون در جایگاهی فراسوی نیک و بد قرار گرفته است».1
پوزتیویسمبودن بودیسم، مطلبی قابل تأمل است. مقصود از پوزیتیویسم چیزی ملموس و قابل تجربه است و از این نظر بودیسم پوزیتیویستتر از مسیحیت است، چون بر رنج متکی است و رنج در همه اشکال آن حسی ساده و قابل تجربه است که آدمی از بدو تولد تا مرگ آن را تجربه میکند، در حالی که گناه حسی مبهم است که بر اثر تکرار یک روایت از مسیحیت ساخته شده و بر وجدان آدمی سنگینی میکند، حس گناه اگرچه حسی مسیحی است، اما اکنون در شکلی دیگر به صورت تمدن و فرهنگ به حیات خود ادامه میدهد. به نظر نیچه تمدن کنونی فیالواقع استمرار مسیحیت و در نهایت ادامه ایده سقراطی درباره اخلاق به مثابه امر نیک و بد است. شهروند متمدن همچون مؤمن مسیحی همواره وظیفهای را بر دوش خود یا باری را بر وجدان خود حس میکند که میبایست آن را مانند یک بدهی* دائمی پرداخت کند، در حالی که آموزه بودایی «صورت مسئله» را عوض کرده و به جهان از منظری دیگر که رنج محور آن است مینگرد.
حس گناه، بدهکاری و در پی آن وجدان معذب که دائما خود را سرزنش میکند یا به بیانی دقیقتر خود را بازخواست میکند، در نهایت آدمی را خسته و نیرویش را تضعیف میکند. خستگی از تمدن در عین حال نشانهای از حس بدهکاری است، این خستگی همان ناخشنودی است که فروید آن را پیامد تمدن میداند، خستگی آدمی را منزوی کرده و او را به دنیای درون میکشاند. خستگی از خصیصههای سیدارتا و همینطور بودا است. بودا نیز خسته بود و عصیان او درواقع علیه خستگی بود، وانگهی او میخواست با تکیه بر درون از راز جهان آگاه شود و به همین دلیل میکوشید «کتاب عالم و کتاب وجود خود را بخواند».2 بودا میکوشید با تکیه بر «درون» سرشار شود تا پس از شناخت خود از خویشتن رهایی یابد و خستگی را از وجود خویش بزداید.
فلسفه بودیسم همسویی با طبیعت- طبیعت درون و بیرون- اگرچه میتوانست کاملا ساده و قابل فهم باشد اما راهحل نبود، زیرا نابسامانی، بیسرانجامی و… به طور کلی رنجهایی که انسان تجربه میکند، صرفا اموری طبیعی نیستند. در بسیاری موارد رنجهای آدمی برآمده از تنشهای اجتماعی، جنگ، فلاکت اقتصادی، آوارگی و… است که آموزههای پوزتیویستی بودیسم -انتزاعی ذهن- به رفع آن کمکی نمیکند و در بهترین حالت میتواند مسکنی باشد که شرایط عینی رنج را نادیده میگیرد. در حالی که رنج عینیتیافته «مسئله» است و نه انتزاع درون. اشرافیت سیدارتا و رفاه ناشی از آن به وی کمکی نمیکند. او نیز به تدریج متوجه شرایط عینی رنج میشود و همینطور تنهایی پدر و فقدان فرزند. «گوش به رود سپرد، آوای بسیار آهنگ رود به نرمی به گوش میرسید. سیذارتها (سیدارتا) در آب روان نگریست و پیش چشمش صورتهایی نقش بست، صورت پدرش را دید که تنها بود، در ماتم پسرش پیر شده و صورت خود را دید، او نیز در بند اشتیاق فرزند دورشدهاش اسیر. پسرش را دید که او نیز تنها بود و با شوری بسیار بر راه گذران امیال جوانی خویش میشتابید. هر یک از آنها روی به سوی مقصود داشتند و مقهور آن بودند و هر یک در رنج. رود با آوای رنج مینالید».3
هنگامی که سیدارتا به رود به عنوان نمادی از طبیعت مینگرد که با آوای خود همه احساسات بشری را یکجا به همراه میآورد، درمییابد که چیزها یا همان احساسات آدمی در اصل به هم وابستهاند و همچون رود با آوای رنج جاری میشوند. «رنج» مقولهای بس قابل تأمل است که آن را میتوان مانعی در برابر خود یا همان خواست خود قلمداد کرد، آدمی در هر حال چه به لحاظ فردی و چه در موقعیتی اجتماعی رنج میکشد، رنج به مثابه امری طبیعی، اجتنابناپذیر است. از طرفی دیگر آدمی میتواند با تلاش خود بر رنج چیره گردد. چیرگی بر رنج به مثابه مانع آدمی را سرشار از قدرت میکند، زیرا انسان تنها در برابر مانع –رنج- میتواند از قدرت خویش آگاه گردد.** این اما تمامی «حقیقت رنج» نیست، ابعاد رنج چنان گسترده و اشکال آن چنان متنوع است که در همه حال نمیتوان بر آن چیره شد. اما این نیز بدان معنا نخواهد بود که آدمی مقهور رنج گردد و از فرط استیصال و ناچاری به دنبال حقیقت رنج برود.
«حقیقت رنج» عبارتی متناقض است، اگر رنج امری طبیعی و اجتنابناپذیر است که طبیعتی آدمی و ذات زندگی است، در این صورت حقیقت رنج چه معنایی خواهد داشت؟ سیدارتا اما با تلاشی مداوم که توأم با زهد و انزوایی خودخواسته است در پی حقیقت رنج میرود، حقیقتی که تنها خود آن را تجربه میکند، تجربهای که به لحاظ مشخصبودن نمیتوان آن را به تجربهای مشترک بدل کرد. «بصیرت را نمیتوان برای غیر بیان کرد. اگر خردمندی بخواهد بصیرت خود را برای دیگری شرح دهد گفتهاش نابخردانه مینماید».4 رنج به مثابه امری طبیعی و در پی راه و رسم و سلوکی فردی چه بسا میتواند فاقد هر نوع حقیقتی باشد. اگرچه فرد میخواهد و غالبا میکوشد که به رنج معنا دهد و به توجیهی رازورزانه از آن برسد اما این به آن معنا نیست که رنج واجد حقیقتی نهفته در خود است.
هرمان هسه «سیدارتا» را صد سال قبل در 1922 به نگارش درآورد اگرچه این کتاب و سایر آثار هسه دههها بعد با استقبال بیشتری روبهرو شد و به الگویی برای سلوک فردی توأم با آرامش درون بدل گردید اما زمان انتشار «سیذارتا» قابل تأمل است. «سیدارتا» در فاصله زمانی میان دو جنگ جهانی خانمانسوز- جنگ جهانی اول (1918-1914) و جنگ جهانی دوم (1945-1939) به نگارش درآمد. نوشتن «سیدارتا» واکنشی درونی به توحشی بود که در بیرون از انتزاع ذهن بیداد میکرد و همینطور ارائه آئینی بود که میکوشید «خوشبختی شخصی» فراهم آورد.
پینوشتها:
*نیچه به عنوان زبانشناس، ریشه کلمه گناه را بدهی میداند.
** از نظر نیچه رنج لازم است تا خواست قدرت که همان خواست چیرهشدن بر مانع است حسی از شادکامی بر چیرهشونده به وجود آورد. از نگاه فیزیولوژیک نیچه رنج، سختی، مانع و… به عنوان جزئی لاینفک از خواست قدرت ارزش مییابد.
1. نقل قول از نیچه
2، 3، 4. سیدارتا، هرمان هسه، سروش حبیبی، نشر ماهی