فوئنتس میگوید در همان روزی که کالوینو مرد، زلزلهای به قدرت هشت درجه با مقیاس ریشتر مکزیک را به لرزه درآورد. فوئنتس بر این باور اسطورهای بود که طبیعت مکزیک همواره دوست دارد تاریخ آن کشو را غافلگیر کند. «…زمانی که اسپانیاییها در 1521 مکزیک را فتح کردند… لرزید و زمانی که مادورو رهبر انقلابی در سال 1911 به سوی شهر حرکت کرد، لرزید و با مرگ ایتالیو کالوینو لرزید1».چنین تصوری از مرگ کالوینو در 1985 به اهمیت و جایگاه کالوینو نزد فوئنتس بازمیگردد.
ایتالو کالوینو در 1922 در کوبا متولد شد. پدر و مادرش ایتالیایی بودند و هر دو گیاهشناس. علاقه کالوینو به طبیعت چه بسا به دوران کودکیاش بازمیگشت. نویسندگیاش را با «راه لانه عنکبوتها» آغاز کرد و سپس کتابهای ماندگاری مانند «بارون درختنشین»، «ویکونت شقهشده»، «کمدیهای کیهانی» و «شش یادداشت برای هزاره بعدی» نوشت که در همه اینها تصوری متفاوت از ادبیات، جایگاه آن و مرزهای ادبی ارائه داد.
کالوینو درباره گذشتهاش میگوید در دوران دیکتاتوری بزرگ شده و در سن رفتن به سربازی با جنگی تمامعیار –جنگ جهانی دوم- روبهرو شده و به همین دلیل زندگی در آزادی و صلح را بخت خوش اما شکنندهای تلقی میکند که هر آینه ممکن است شکسته شود. با چنین گذشتهای سیاست نقشی مهم در زندگی کالوینو ایفا میکند، او که قصهگو با تخیل قوی و دانشی وسیع بود، نمیتوانست خود را مصون از جهانی بداند که مملو از سیاست شده بود. سیاست گرچه بنا بر مقتضیات خود شرایط را غیرقابل پیشبینی میکند و ادبیات را در موقعیت اضطرار قرار میدهد، اما ادبیات نیز به همان اندازه میتواند سیاست را متأثر از حضور خود کند. دو قلمروی پویا که در چارچوبی معین نمیگنجند کالوینو را به تأمل وامیدارد. «…در سالهای اخیر غالبا دلنگران این مسئله بودهام که اوضاع در قلمرو سیاست چگونه است و در عرصه ادبیات چه میگذرد، اما وقتی با این دو حیطه مسئلهساز روبهرو میشوم، دو احساس کاملا مجزا به من دست میدهد که هر دوی آنها گویای نوعی حس خلأ و تهی بودهاند، فقدان یک برنامه سیاسی که بتوانم بدان باور داشته باشم و فقدان برنامهای ادبی که بتوانم بدان معتقد باشم»2.
ایدههای کالوینو درباره ادبیات قابل تأملاند. درباره این ایده اگرچه کمتر سخن گفته شده است اما این هیچ از اهمیت آن نمیکاهد. به نظر کالوینو دو تلقی رایج از ادبیات آن را در موقعیتی نامناسب قرار داده؛ اولین تلقی آن که ادبیات باید تکرار حقیقتی باشد که قبلا بهصورت سیاسی بیان شده است. این تلقی ادبیات را ذیل سیاست قرار میدهد و آن را متعهد به سیاست میکند، از این ادبیات بنا بر اصطلاح رایج تحت عنوان «ادبیات متعهد» نام میبرند. تلقی دوم از ادبیات تلقی اومانیستی است، به این معنا که ادبیات باید بیانگر بنیادیترین خصائل و احساسات فناناپذیر و ثابت آدمی باشد، احساسات و خصائلی که در «ذات» انسانی وجود دارد و نویسنده با بیان آن، روح و روان آدمی را نمایان میکند، این تلقی که از دیرباز راهنمای نویسندگان و هنرمندان بوده، در نهایت به ایده «هنر برای هنر» منتهی میشود.
به نظر کالوینو این تلقیات از ادبیات از تصوراتی نشئت میگیرد که برای انسان شأنی ویژه قائل شده و او را در مقام سوژه و فاعل تاریخ قرار میدهد؛ درحالیکه به نظر کالوینو انسان مدتهاست که از تخت سلطنت و سروری بر عالم به زیر کشیده شده است. به نظر کالوینو انفجار شهرهای بزرگ، ناممکنشدن اداره جامعه و اقتصاد از هر نوع و هر نظامی و افزایش روزافزون مطالبات از سوی مطرودان و… هر نوع برنامهریزی را به محاق برده و به همان میزان فروپاشی انسان بهمثابه سوژهای مرکزی و سوژه تاریخی را تسریع کرده است. در این شرایط ادبیات در موقعیتی تازه قرار میگیرد و بهناگزیر تواناییهای خود را مورد سنجش قرار میدهد. اهمیت کالوینو در این شرایط آن است که او بسیار زود به موقعیت شکننده ادبیات و رابطه آن با سیاست پی میبرد و نسبت به آن نوع ادبیات، بهویژه ادبیات دلسوزانه متعهد که فضای آن زمان را تسخیر کرده بود و خود را «متولی» میدانست، تردید نشان میدهد. شکلگیری ایدههای کالوینو، به اقتضائات سیاستی برمیگردد که همواره خود را به ادبیات تحمیل میکند: مه 68 به یک معنا نفی و طرد ادبیات بود. استدلال مه 68 بسیار روشن و صریح بود: اگر کنش همهچیز است و این کنش در خیابان بیان میشود و فیالواقع تعیین تکلیف میکند، آنگاه ادبیات متعهد در قیاس با یگانه مسئله حقیقتا مهم یعنی کنش در نهایت چیزی جز اتلاف وقت نخواهد بود. جالب آن است که چنین استدلالی که همهچیز را به «کنشی بیواسطه» فرومیکاهد مورد توجه کالوینو قرار میگیرد و وی با این رادیکالیسم ادبی همدلی نشان میدهد: «مایلم بگویم این نگرش به تمامی بر خطا نبود، معنای این نگرش طرد و نفی نوعی ادبیات آبکی و به اصطلاح اجتماعی بود، نفی تصوری مخدوش از نویسنده متعهد و بدینسان این نگرش به نحوی از انحا ما را به ارزیابی درست تعهد اجتماعی ادبیات نزدیکتر کرد. بسی نزدیکتر از آنچه هرگونه کیش ادبی سنتی و جزماندیش میتوانست باشد».3
تعهدی که کالوینو از آن میگوید، تعهد ادبیات به ادبیات است؛ اما نه به معنای مرسوم «هنر برای هنر» بلکه به معنای بازبینی مجدد به تواناییهای ادبیات برای نقشی که میتواند ایفا کند. «…ادبیات بهعنوان یک مدل ارزشی، دارای قدرت نشاندادن معیارهای زبان، تخیل دید، تأثیر ذهنی و ارتباط واقعیتها»4 است، در این شرایط ادبیات به قدرتی بیشتر دست پیدا میکند تا بدان اندازه که میتواند از انتخاب محدود میان دوگانه «ادبیات متعهد» و «هنر برای هنر» بگذرد و درعینحالی که این هر دو حوزه اجتماعی و زیباییشناسی را با خود همراه میکند.
مهمترین رمانهای کالوینو متأثر از افسانهها هستنند. افسانهها سیالاند و قدرت ادبیات را افزایش میدهند، افسانهها تصویری تازه از زندگی و جهان ارائه میدهند و بهخاطر قدمتی که دارند، در مرزهای معین محصور نمیمانند بلکه تنوعی گسترده از جوامع را متأثر از حضور خود میکنند و جمهور جهانی پدید میآورند تا بدان اندازه که سیاست را وامدار خود میکنند. به نظر کالوینو سیاست هنگامی وامدار ادبیات میشود و به آن نیاز پیدا میکند که ادبیات صدایی به آنها که بیبهره از صدای هستند، بدهد و آنها را وارد جمهوری بیحدومرز خود کند. این کار بهواسطه افسانه انجام میگیرد، افسانهها و اسطورههای کهن «ناخودآگاه» بیصدایان را به صدا درمیآورند و آنان را به قدرت افسانهها و باورهای اسطورهای خویش آگاه میکنند*، به یک تعبیر نامی به گمنامیشان میدهند.
به فوئنتس بازگردیم. به نظر فوئنتس کالوینو نویسنده جهان نانوشته است. نویسندهای که آگاه بود که تمام آنچه نوشته نشده همواره بیشتر از آن چیزی است که نوشته میشود و سکوت جوامع فراموششده بهصورت بالقوه مملو از صداهایی است که میتواند جهان تازهای خلق کند؛ جهانی نو که تا قبل از آن خبری نبود و خوانندگان به وجودش آگاهی نداشتند. هنگامی که فوئنتس از سکوت جوامع فراموششده میگوید، به قاره افسانهای خویش نظر دارد: «جایی که سکوت ادبی به مدت خیلی زیادی حاکم بود، چون نوشتن یا خواندن رمان به دستور پادشاهی اسپانیا در مستعمرات ممنوع بود»5 اما این بهمنزله آن نیست که افسانهها وجود ندارند، به نظر فوئنتس افسانهها حتی قبل از انسان حیات داشتهاند اما آنان قرنها در گمنامی به انتظار مانده تا یکی پیدا شود یعنی انسانی که نامی به گمنامیشان دهد و آنان را به حیات اجتماعی وارد کند.
این همه اهمیت کالوینو نیست، به نظر فوئنتس چیزی در کالوینو وجود دارد که لذت خواننده را بیشتر میکند و آن اینکه «چگونه به چیزها پایان ندهیم؟» کالوینو میگوید آنگاه میتوانیم به چیزی پایان ندهیم که آن را به آینده ارجاع دهیم، به «شهرهای نامرئی» به «کمدیهای کیهانی»** و… به تمام چیزهایی که انسان نتواند بر آنها احاطه یابد و آنها را متعهد کند. در اینجا میتوانیم به اهمیت خواندن نزد کالوینو پی ببریم. کالوینو اهمیت خواندن را بر کنش نوشتن*** -ایدهای که سارتر بر آن باور داشت- ترجیح میدهد. به نظر کالوینو کنش نوشتن موقعیت اکنون را مدنظر قرار میدهد؛ درحالیکه خواندن به آینده موکول میشود، زیرا خواننده است که آینده را میشناسد.
پینوشتها:
*حیات یک ملت به افسانهها و اسطورهها متکی است، ملت بدون افسانه حیاتی ندارد. کالوینو از این نیز فراتر میرود و جهان را افسانه میپندارد، افسانهای که میتوان آن را برگ به برگ خواند.
** «شهرهای نامرئی» و «کمدی کیهانی» نام کتابهای کالوینو است.
*** ایدههای کالوینو درباره ادبیات در مقابل سارتر قرار میگیرد و بیانگر جهان پس از سارتر –جهان پسامدرن- است.
1، 4، 5. هنر ناتمام، کارلوس فوئنتس، ترجمه مهدی نوید
2، 3. استفادههای سیاسی درست و نادرست از ادبیات ایتالو کالوینو، مراد فرهادپور
منبع شرق