«از دیوار پایین آمد. راه خاکی را پیش گرفت، راهی مانند همه راهها، مردهکشی از شهر میآمد مانند همه مردهکشهای جهان. باز هم رفت، دور شد، مانند همه رفتنهایی که رفته بود ولی این بار برگشت پشت سرش را نگاهی کرد».1 «سنگ سیاه» با این جملات به پایان میرسد، این چند جمله به تنهایی بیانگر جهان داستانی محمدرضا صفدری است. داستانهای صفدری در جنوب اتفاق میافتد، اما جنوبی که صفدری از آن میگوید چیزی بیشتر از جنوب است، همه جهان را دربر میگیرد. صفدری از انسانها، رنجها و ناکامیها، آرزوها و حسرتهای مردمش میگوید اما این آرزوها و ناکامیهای همه انسانهای روی زمین است. صفدری جهان را با تمام بزرگی و تنوع گوناگون آدمهایش در داستانهای کوتاه خود جای میدهد.
داستان «سنگ سیاه» درباره عبدالله، مردی اهل جنوب است که برای زندگی بهتر و درآمد بیشتر به کویت میرود. کویت در زمان روایت ماجرا جایی است که بیشتر به آنجا میرفتند تا با کار و درآمد بیشتر زندگیشان را رونق دهند. «روزی که آمده بود، بیست و دو سالش بود. گفته بود: پنج سال میمانم برای خودم کسی میشوم. دست و زبان با هم نخوانده بودند. گفته بود و نکرده بود. دل که خوش نبود، دست یاری نمیکرد».2 زندگی در کویت با اندوه و دلتنگی سپری میشود. او نه میلی به ماندن دارد و نه رویی برای بازگشت. تا آنکه از مرگ فرزندش باخبر میشود و اینبار دیگر تصمیم به برگشتن میگیرد تا شاید از «خود» و «زندگی»اش نشانی پیدا کند؛ اما هنگامی که به روستای زادگاهش بازمیگردد، هیچ نشانی از خانه و کاشانهای که تمام ذهنش را به خود مشغول کرده بود پیدا نمیکند. او را به جا نمیآورند و اثری از خود و خانهاش پیدا نمیکند. «در روشنای فانوس، سایه نخلی روی دیوار شکسته بود مانند همه سایههای دیگر. در درگاه آن خانه زنی نشسته بود که مانند هیچ زن دیگری نبود».3
داستان «با شب یکشنبه» زندگی کارگری فصلی است که روزمرد کار میکند. روزها سر خیابان میایستد تا او را برای کاری بخواهند. نقص جسمانی و پریدگی دست و شانهاش گاه باعث میشود شانس کار را از دست بدهد. «سر خیابان کنار آنهای دیگر، راست میایستادم و دستهایم را میکشیدم پایین که شانهام نلرزد. یک روز لنگر خورد و کار را از دست دادم. یکی دیگر را به جایم بردند، من ماندم سر جایم تا کسی از دور بیاید صدایم کند. اول از دور نگاهنگاه میکردند و ما از لب جوی آب نیمخیز میشدیم. بخت کسی بلند بود که دستی از پشت سر بنشیند روی شانهاش: تو بیا، این خواب خوشی بود که کم پیش میآمد».4
داستان کوتاه «با شب یکشنبه» تکگویی یا مونولوگ است، موضوع مونولوگ به خود راوی و اتفاقات پیرامونش برمیگردد. راوی کارگر روزمزدی است که نقص جسمانی دارد، علیلبودنش او را حساستر کرده تا بدان اندازه که هر اتفاق یا موضوعی ولو بیاهمیت، او را تحت تأثیر قرار میدهد و هر اتفاق کوچکی را تجزیه و تحلیل میکند. از این نظر به یک نویسنده یا روانکاو شباهت بیشتری دارد تا کارگری روزمزد. درونگرایی راوی به حدی است که درباره هر موضوع مانند جابهجایی مثلا چند تکه اثاثیه میتواند داستانی بلند سر هم کند. «آن یکی لنگهاش هم اندازه همین بود. بددست بود. خسته خسته هم نشده بودیم، راهپله هم تنگتر نشده بود اما بازی درمیآورد. یک سرش توی بغلم ماند و یک سرش به دست همکارم که روی پله بالایی ایستاده بود. میترسیدیم زخم بشود، از اول هم پای درخت ایستاده بودندش. نمیدانم که چه شد اول تشکها و چیزهای دیگر را کشاندیم بالا و این کمد ماند».5
علیلبودن راوی او را درونگرا کرده و به همان اندازه «خودروانکاویاش» را تشدید یا چنانکه گفته شد خود را به موضوعی برای خود بدل کرده است. درباره خود میگوید: «توی چشمهایم چیزی بود که پسم میزدند».6 زندگیاش خانهای خرابه است که در آنجا با کارگرانی روزمزد مانند خود شب را به صبح میرساند. رفتار نامتعارفش او را نزد کارگران منزوی میکند اما خود او هم علاقهای به کار با آنها ندارد، بهتدریج درمییابد که نمیتواند روزمزدی کند و به زبالهگری رو میآورد، زبالهگری با خلق و خویش سازگارتر است، در زبالهها لذت یافتن چیزهایی را میبیند که دوست دارد «چشمم به کپههای آشغال بود، شاید جامهای ببینم که پر از گلهای آفتابگردان باشد».7
صفدری داستانهایی مینویسد که در آن واقعیت بیرون و دنیای درون با یکدیگر هماهنگاند و محرک داستانهایش میشوند تا متن در چنبر واقعیت بیرون یا انتزاع درون متوقف نماند. راوی «با شب یکشنبه» درونی غنی و گسترده دارد. او میکوشد به کمک دنیای درون از سردی خشونت بیرون بکاهد و همچنین راهی برای گریز از حلشدن در واقعیت پیدا کند. طبایعی که نتوانند خود را در بیرون خالی کنند رو به درون میآورند. این همان چیزی است که به فرایند درونیدهشدن انسان منتهی میشود، چیزی که نیچه آن را اخلاق بردگان مینامد. راوی نمونهای از اخلاق بردگی است، کارگران روزمرد دیگر نیز چنیناند اما آنها در واقعیت بیرونی حل شدهاند و فیالواقع بخشی از واقعیت فینفسه شدهاند درحالیکه راوی میان خود و واقعیت مرزی قائل میشود و به همین دلیل در موقعیتی ولو اندک بالاتر از بقیه قرار میگیرد، زیرا میتواند تجزیه و تحلیل کند. «درونیدهشدن» پیامدهای ناگزیر دیگری نیز دارد و آن انزوا و تنهایی است. باقیماندن در عرصه درون، آدمی را به عرصه خیال میکشاند. خیالهای راوی «با شب یکشنبه»، شبیه به هذیانهای راوی «بوف کور» است، اما هذیانهای «با شب یکشنبه» واقعیتر است، زیرا او رابطه خود با دنیای بیرون را قطع نکرده است. زبالهگردی کاری است که وی را به دنیای بیرون پیوند میزند. راوی درونگرای «با شب یکشنبه» اگرچه گرفتار اوهام و تخیلات خود است و حتی تلاش میکند که زبالهگردی را به پدیدهای زیباییشناسانه بدل کند اما تخیلات او همگام یا به موازات آنچه واقعی است رخ میدهد. در این داستان و اساسا در داستانهای صفدری نسبت میان دنیای درون و واقعیت بیرون منجر به فضایی پرابهام میشود که طی آن مرزهای واقعیت و تخیل مخدوش میشود. خواننده با خواندن آثار صفدری گمان میبرد با متنی سروکار پیدا کرده است درحالیکه داستانهای صفدری در فضایی کاملا ملموس رخ میدهد. استفاده از مونولوگ تواناییهای نویسنده در بیان مکنونات درونی، رنجها و آرزوهای شخصیتهای داستانی را افزایش میدهد.
صفدری به مونولوگنویسی علاقهمند است و این سبک نوشتن جزء اولین تجربههای داستانیاش به شمار میرود. داستان «سیاسنبو» بهصورت مونولوگ روایت میشود. راوی رنجها و زخمهایی که مثل خوره و در انزوا روحش را میخورد این بار با مخاطبی که او را تو خطاب میکند در میان میگذارد. مضمون داستان به موضوع همواره تازه فقر، نداری و پیامدهای آن برمیگردد. داستان با حادثهای شروع میشود که حادثه به معنای «رویداد» نیست، بلکه مسئلهای طبیعی است که به موضوعی اجتماعی گره میخورد و آن جسد ورمکرده – مرگ- پدری است که از دریا بالا میآید و این آغاز خانهبهدوشی با تمامی حواشی آن است، مادر مجبور به دستفروشی میشود تا شکم خود و بچههایش را سیر کند، «مادر شبها باقلا پخت میکند و صبح تو خیابان میفروشد، اگر یادت باشد نگاه دریده شاگرد شوفرها
را میبینی».8
مضامینی که صفدری در داستانهایش میآورد، مضامینی بشری است: غربت، تنهایی، انزوا، فقر، گمشدن رابطههای انسانی و همدلی بشری که گرچه در جنوبی که او روایت میکند ملموستر است اما در هر حال خصلتی بشری است که میتوان در جستوجو برای یافتنش جهان بهتری را طلب کرد. صفدری داستاننویسی وفادار است، او به همان اندازه که به محتوای داستانهایش توجه نشان میدهد، به فرمشان نیز اهمیت میدهد. متنهای او واجد فرمهایی درخشاناند اما حامل معنا و مضامینی تاریخی نیز هستند. این، آن دینی است که وی به همنسلان خود ادا میکند تا تجربههای گذشته معلق نمانند و پیوند میان گذشته و حال قطع نشود.
پینوشتها:
1، 2، 3. «سنگ سیاه»، محمدرضا صفدری
4، 5، 6، 7. «با شب یکشنبه»، محمدرضا صفدری
8. «سیاسنبو»، محمدرضا صفدری
منبع شرق