اشتیاق به هسه و علاقه به بازخوانی مجدد آثارش، تنها از اواخر دهه شصت و آغاز دهه هفتاد میلادی آغاز میشود و یا چنانکه یوسا میگوید، تنها در این دوران بود که هسه دوباره کشف میشود. کشف هسه فیالواقع واکنشی از طرف دنیای درون به اتفاقات ناامیدکننده بیرون بود – گویا که شکست باعث میشود که آدمی به دنیای درون پناه ببرد- علاوهبر آن به نظر هسه آدمی در قلمروی درون و روح بهمراتب آسودهتر و فراغبالتر میتواند زندگی کند، تا در واقعیت مادی. واقعیت مادی برای هسه همواره واقعیتی ناخوشایند بود. زندگی هسه خود موید آن است اما داستانها و رمانهایش آن را بیشتر گواهی میدهند. مهمترین رمانهای هسه (١٩۶٢-١٨٧٧) در دهههای طوفانیِ آغازین قرن بیستم نگاشته شده. تیرگی درخشان صفحات آن بهخوبی بیانگر فضای حاکم بر کشورهای اروپایی است که بهتازگی از تلاطمات جنگ جهانی اول خارج شده و بر سربازگیری برای تکرار فاجعهای دیگر مشغول میشوند.
از طرفی دیگر داستانها و رمانهای هسه بهواقع نوعی فرافکنی اکسپرسیونیستی «خود» در قالب شخصیتهای داستاناش است: رمان «دمیان» در ١٩١٩ با نام مستعار امیل سینکلر انتشار مییابد، هسه در این رمان نام مستعار خویش بهعنوان نویسنده را بر روی قهرمان داستانش میگذارد. امیل سینکلر، بیشتر پسرکی منضبط و مقید به زندگی و هنجارهای مرسوم زندگی بورژوایی است. او به هرآنچه «تثبیتشده» است باور دارد و زندگی خود را براساس معیارهای تثبیتشده، نظم و انسجام میبخشد. اما در پی آشنایی با ماکس دمیان و همینطور دیگر دوستش، پیستوریوس درمییابد که «حقیقت زندگی» اهمیتی بیشتر از سایر امور دارد و آن نیز فقط از طریق باطن قابل درک است و هرکس باید بیتوجه به پیامدهای آن و اینکه چنین راهی به کجا منتهی میشود، خود در آن بهتنهایی گام بگذارد. به نظر هسه، چنانکه در «دمیان» میگوید: «زندگی هر انسان راهی است که به خویشتن وی منتهی میشود.»١
«گرگ بیابان» (١٩٢٧)، از مهمترین رمانهای هسه است. در «گرگ بیابان»، هاری هالر (با همان حروف اول هرمان هسه) روشنفکری ۴٨ ساله است که از همسرش جدا شده و راهش را نیز از رفقایش بنا به دلایلی ایدئولوژیک سوا کرده است. اما آنچه هالر را بهعنوان روشنفکر عذاب میدهد، تفاوت فاحشی است که او میان آرمانهای خودش با زندگی بیرون از خود، زندگی روزمرهاش میبیند. «گرگ بیابان» اسم بامعنایی است که هسه برای رمان خود برگزیده است و کنایه از فردی تنها و منزوی دارد، فردی معلق که مابین فردگرایی رمانتیک خویش و تمایلاتش به بورژوازی سرگردان است. هرچند که از اساس بهخاطر شیوه زندگیاش با بورژوازی سر ستیز دارد، اما بهواقع هاری هالر فرآورده بورژوازی است. او فردی است که میخواهد تماما خود را وقف خویشتن خویش کند و به خود و امیال خود تعهدی کامل بسپارد -گو اینکه بورژوازی چنین آنارشی را نمیپذیرد و درصدد مهار آن برمیآید- اما هاری هالر روانپریشی است که در دنیای خویش سیر و سفر میکند، دلخوشیاش همه آن است که دو سال بعد، یعنی در پنجاهمین سال زندگیاش خودکشی کند. او در خیالات مالیخولیایی خویش، تصویر خود را در حالی میبیند که در تشییع جنازه خود شرکت کرده است. هسه با فرافکنیهای هنرمندانه خویش، تصویر خود را در هالر پی میگیرد. هسه با ارائه شخصیت هالر درعینحال بر تناقضات بورژوازی انگشت میگذارد. بورژواها از نظر هسه «انسانهاییاند که تعهد کامل را نمیپذیرند، زیرا این کار منجر به ازدستدادن هویت میشود، درحالیکه دقیقا همین خویشتن است که بورژواها بیش از هر چیز دیگری به آن بها میدهند، بنابراین بورژواها با بهقاعدهکردن محتاطانه زندگی، تعادلی را در میان زیادهرویهای بیشماری که از سرشت بشر برمیآید برقرار میسازند.»٢ شخصیت بورژوا اگرچه ممکن است با فردگرایی افراطی و رمانتیک شخصیت هالر همدردی کند، اما تعهد بیچونوچرای هالر به «خود» و به فردیتش را نمیپذیرد، زیرا چنین شخصیتی در نهایت تعادل با قاعده و محتاطانه زندگی را مخدوش میکند.
علامت اختصاری «هـ . هـ» بار دیگر تکرار میشود و هسه بار دیگر «خود» را در شخصیتهای داستانیاش تکرار میکند. اما اینبار نه در هاری هالر بلکه با راویای بهنام «هـ . هـ» در «سفر به شرق». در «سفر به شرق» (١٩٣٢) این «هـ . هـ» است که ماجرای سفر بیرونی و البته درونی خود را روایت میکند. «هـ . هـ» ده سال پیش در دوره «پس از جنگ بزرگ» به گروه «راهیان شرق» پیوسته بود تا در سفری زیارتی به شرق شرکت کند. اعضا، هر یک بهتدریج گروه را ترک میکنند و سفر با مشکل مواجه میشود، اما اینها هیچیک مانع از «تاملات فردی» و «مکاشفات درونی» که از ویژگی قهرمانهای هسهای است، نمیشود. «شرق مذکور در عنوان کتاب البته معنای جغرافیایی ندارد… آن شرقِ عنوان کتاب بیشتر اشاره به قلمروی روح دارد که تعاریف مختلفی از آن به دست داده میشود: روحسالاری، وحدت همه اعصار… و معجونی از زندگی و شعر»,٣ «شرق» بهعنوان قلمروی مانور روح در اندیشه هسه جایگاهی بس ممتاز دارد. بسیاری «سیذارتا»ی هسه را بهنوعی بازآفرینی زندگی بودا میدانند که در نهایت به لبخندی که نشانه آرامش ازلی اوست، منتهی میشود. در لبخند بودا اثری از «رنج» دیده نمیشود. «سیذارتا» داستان پسر برهمنی است که تا هنگام جوانی به مراقبت از خویش میپردازد و گاه در مواردی نسبت به عقاید زمان خود شک میآورد، اما بهرغم شک و تردید به «اتمن» – از خدایان هندی- اعتمادی جاودانه پیدا میکند و حیات او را در وجود خویش جستوجو میکند و مییابد. او به کاوش در درون خود میپردازد تا به ژرفای آن برسد تا آنکه پس از مشقت و تحمل رنج به آرامش میرسد که همانا وحدت زمان و مکان و یگانگی کلیه پدیدههای روی زمین است. هسه در این داستان در پی آن است به راهی قدم بگذارد که تمامی تنشهای بیرون را به آرامش درون منتهی سازد، آرامشی که در آن از رنج خبری نباشد. آرامش درون، همانا آن ایده مسیحی- بودایی است که با درهمآمیختن حکمت شرقی و آمیزه مسیحی پدید میآید.
هاری هالر در «گرگ بیابان» سعی دارد به سایههایش دست یابد، سایههای هالر نیز در جهانی دیگر، چهبسا در جهان درونش، هرجا بهجز جهان بورژوازی قرار دارد. به نظر میرسد رسیدن به آرامش روان از پی تلاطمات شدید روحی مانند هاری هالر، هدف بعضی از شخصیتهای هسهای باشد. آرامشی که در آن اثری از «رنج» نباشد و به یک تعبیر نوعی سعادت فردی -کاملا فردی- که در خویشتن خویش وجود دارد و باید به جستوجوی آن پرداخت.
بهرغم شباهتهایی که میان نیچه و هسه در نظر گرفته میشود، «مقوله رنج» از مواردی است که میتوان آن را از جمله اختلافات نیچه با هسه در نظر گرفت. نیچه هسته اصلی همه اخلاقهای بودایی، مسیحی و سنتهای پراگماتیسی (فایدهگرایی) را در برداشتی خاص نوعی خوشبختی و یا سعادتی میداند که از «رنج» و «درد» در آن اثری نباشد. نیچه درست در نقطه مقابل این نظر و با تکیه بر ایده «خواست قدرت» یکسر تعریفی متفاوت از رنج، سعادت و لذت ارائه میدهد. به نظر نیچه لازمه خواست قدرت، دریافت متفاوتی از جایگاه رنج است، بنا به تعریف نیچه «رنج، احساسی است که آدمی در برابر یک مانع تجربه میکند». اما از آنجایی که ما از قدرت خویش تنها، در برابر موانع آگاه میشویم، بنابراین وجود رنج بهمثابه یک مانع لازم است تا خواست چیرهشدن بر مانع در آدمی، حسی از شادکامی پدید آورد. بدینسان رنج، سختی، و مانع و… بهعنوان جزئی لاینفک از خواست قدرت ارزش مییابند. رستگاری دنیوی فرد تنها با چیرهشدن بر مانع است که میتواند بر خوشبختی خود صحه بگذارد. سعادت به نظر نیچه «آن لحظهای است که بر مقاومتی چیره میشویم.»۴
مقوله رنج و چیرهشدن بر آن در همان حال تعریفی فیزیولوژیک و ارگانیک از اراده ارائه میدهد. در این صورت نیز اراده بهمثابه نیرویی مادی تلقی میشود که برای تقویت «عضلات» خویش، بیش از هرچیز به مانع و مقاومت نیازمند است. بدینسان فرد بهمثابه موجودی زنده از رنج بهمثابه مانع -مانعی ارگانیک- نه پرهیز که استقبال میکند تا با چیرهشدن بر آن بر بالندگیاش بیفزاید. تضاد میان جسم و روح کموبیش در تمامی آثار هسه به چشم میخورد. در «گرگ بیابان» این تضاد حتی منتهی به شکافی عمیق میشود. هالر این تضاد را خصیصه بعضی از آدمها تلقی میکند. جهان هسه، جهان دوگانهای است - مانند هالر و سایهاش- در حالی که در جهان مونیستیِ نیچه «تن» بهمثابه جهان یکپارچه و ارگانیک اهمیت و جایگاهی مرکزی دارد. این جمله از «زرتشت» نیچه شاید اشارهای به باورهای بودایی-مسیحی هسه داشته باشد. «آنکه بیدار و هوشیار است میگوید من یکسره تن هستم و نه هیچ چیز دیگر و روان تنها واژهای است برای جزئی کوچک در تن.» ۵
پینوشتها:
١. «دمیان»، هرمان هسه، محمد بقایی (ماکان)
٢. نقد و تفسیری بر «گرگ بیابان» هسه، سایمونز، فریدون مجلسی
٣. هرمان هسه، تسیالکوفسکی، رویا رضوانی
۴. نیچه
۵. «چنین گفت زرتشت»، نیچه، داریوش آشوری
منبع / شرق