شکل‌های زندگی: درباره دورنمات به خاطر تجدید انتشار برخی آثارش/ زندگی در جهان کافکایی

«تونل» یکی از داستان‌های فریدریش دورنمات است. ماجرای آن به مردی جوان برمی‌گردد که هرروز با قطار به زوریخ می‌رود و سپس به برن بازمی‌گردد. در مسیر همیشگی تونلی وجود دارد که قطار داخل آن می‌شود، مرد جوان تعجب نمی‌کند، چون زمان خارج‌شدن آن را می‌داند. اما این‌بار قطار از تونل خارج نمی‌شود و همچنان باسرعت در تاریکی پیش می‌رود و هردم شتاب می‌گیرد. مرد جوان سراسیمه می‌شود و در واگن به این‌طرف و آن‌طرف می‌رود اما شگفت‌زده می‌بیند همه چنان رفتار می‌کنند که گویی هیچ اتفاقی نیفتاده و وضع کاملا طبیعی است، فقط رئیس قطار می‌پذیرد که اتفاقی غیرعادی روی داده است. آن دو- رئیس قطار و مرد جوان- خودشان را به اتاق راننده قطار- لکوموتیوران- می‌رسانند اما آنجا هیچکس نیست، بااین‌حال قطار در مسیر خود پیش می‌رود. مرد جوان که رئیس قطار را مردی خوشفکر تلقی می‌کند از او علت را می‌پرسد و رئیس قطار پاسخ می‌دهد از اول می‌دانستم که راننده و دیگر کارکنان همه به فاصله پنج‌دقیقه از ورود به تونل از قطار بیرون پریده‌اند و وقتی مرد جوان از او می‌پرسد پس چرا خود شما بیرون نپریدید؟ می‌گوید «من همیشه بدون امید زندگی کرده‌ام.»١
«تونل» تعبیری تمثیلی اما دقیق است که دورنمات از جهان معاصر ارائه می‌دهد، جهانی بی‌هدف و پرشتاب که در سراشیبی افتاده و کسی دیگر قادر به کنترل و یا تغییر مسیرش نیست. جهانی که روشن‌بین‌ترین شخصیت داستانی‌‌اش- رئیس قطار- با طنزی تلخ و هولناک می‌گوید: «من همیشه بدون امید زندگی کرده‌ام.» جهان بدون امید جهان تراژیکی است. در تراژدی به مفهوم کلاسیک آن به تعبیر ژرژ استاینر «امید» غایب است. با این تعبیر از استاینر آثار دورنمات غالبا تراژیک‌اند. اما در دورنمات با تراژدی به معنای کلاسیک و مرسوم آن مواجه نیستیم بلکه با نوعی تراژدی روزمره روبه‌رو هستیم که هر زندگی آن را تجربه می‌کند. دورنمات نام آن را تراژدی دنیای معاصر گذارده است. در این نوع تراژدی دورنمات قهرمان یگانه و تقسیم‌نشدنی گذشته را به انسانی میانه‌حال، قابل ترحم و تقسیم‌شده و به تعبیری شیزوفرنیک بدل می‌کند. از نظر او تراژدی در دنیای معاصر حول چنین انسان میانه‌حالی رقم می‌خورد. این تراژدی نه همچون تراژدی‌های یونانی است که «قهرمان» به‌واسطه اراده و مسئولیتش در مرکز آن قرار می‌گیرد زیرا می‌خواهد جهان را تابع اراده خود کند؛ که بالعکس در تراژدی معاصر این جهان و سازوکارهای آن هستند که می‌خواهند انسان، انسان بی‌مسئولیت و رهاشده را تابع اراده خود کنند. جهانی که خود مقصد و مقصودی ندارد و در این صورت به نظر دورنمات انسان شأنی به‌مراتب کمتر از گذشته پیدا می‌کند و در حاشیه قرار می‌گیرد و دیگر او نیست که همچون گذشته خود را با کنشی تراژیک به اثبات می‌رساند که بالعکس این سازوکارهای غیرقابل فهم دنیای معاصر یا به تعبیر دقیق‌تر قصابان بی‌نام‌ونشان‌اند که به تولید انبوه تراژدی مشغول‌اند. «… تراژدی‌هایی در برابر خود می‌یابیم که به وسیله قصابان دنیا کارگردانی می‌شوند و توسط ماشین‌های گوشت‌خردکنی اجرا»,٢
نمایش‌های دورنمات حول حاشیه‌های پرماجرای چنین تولید انبوهی است که شکل می‌گیرد.
از یک جهت تولید انبوه تراژدی – شاید به خاطر تولید انبوه- کار را به کمدی می‌کشاند. به نظر دورنمات این هیچ بد نیست چون با کمدی بهتر می‌توان عمق تراژدی را نمایان ساخت. او آثارش را با عنوان تراژدی-کمدی معرفی می‌کند. اما مهم‌تر از آن چه‌بسا فرم کمدی شاید تنها پاسخی باشد که می‌توان به تراژدی تاریخ داد. این فرم کمدی دیگر نه از فرط هیجانات شادی‌بخش و نشاط‌آور که از فرط استیصال است که شکل می‌گیرد و خنده‌ای که بابتش می‌شود، نه خنده‌ای شادکامانه که نیشخند است. از این نوع کمدی می‌توانیم با عنوان کمدی سیاه و یا کمدی شیطانی نام ببریم.
نمونه‌ای از این نوع فرم کمدی، نمایش‌نامه «پنچری» (١٩۵۶) است. تراپس شخصیت اصلی این نمایش است. او که قبلا ویزیتوری خرده‌پا بوده، بر اثر فعالیت و اقدامات خود، در نهایت مدیر موفق شرکتی تجاری می‌شود. ماشین تراپس در یکی از مأموریت‌های کاری در حومه ویلاییِ شهر خراب می‌شود و او به‌ناگزیر شب را در دهکده سپری می‌کند. در آن‌موقع از سال مهمانخانه‌ها مملو از مسافر بودند و معذور از پذیرفتنش می‌شوند و سرانجام تراپس با توصیه یکی از صاحبان مهمانخانه به ویلای فردی به نام ورگه راهنمایی می‌شود و در آنجا مورد استقبال ورگه و دوستانش که چهار قاضی بازنشسته هستند قرار می‌گیرد. ورگه و دوستانش که گویی از قبل منتظر آمدن تراپس بودند وی را به شام دعوت می‌کنند و بعد از خوردن و نوشیدن و وقت‌گذرانی دلپذیر، به تراپس پیشنهاد بازی دسته‌جمعی می‌دهند. بازی آنها البته از نوع ویژه‌ای است: «آنها برای تجدید خاطرات گذشته تصمیم می‌گیرند به تقلید از شیوه دیرین دادگاهی درست کنند و محاکمه‌ای ترتیب دهند. اعضای دادگاه پیش از آن انتخاب شده‌اند. دادستان، وکیل‌مدافع، قاضی و فردی که او را جلاد می‌نامند و وظیفه‌اش اجرای حکم است. در این میان تنها متهم کم است، تراپس این نقش را می‌پذیرد و بازی آغاز می‌شود»,٣
دادگاه اگرچه در ابتدا صوری و حتی شوخی به نظر می‌آید اما به‌تدریج به محکمه‌ای واقعی بدل‌ می‌شود. تراپس به‌عنوان متهم بدون توجه به عواقب و سرخوش از پذیرایی اعضای دادگاه شروع به یادآوری برخی از خاطرات گذشته و به تعبیری شروع به اعتراف می‌کند. اعترافات تراپس اگرچه کاملا درست و صادقانه است اما در آن مواردی است که مورد بهره‌برداری دادستان قرار می‌گیرد و به‌رغم دفاع وکیل متهم که تراپس را نمونه‌ای از «قربانی تمدن زمان ما» معرفی می‌کند و از دادگاه تقاضای تخفیف حکم می‌کند اما در‌نهایت رئیس دادگاه حکم به اعدام تراپس می‌دهد و دیگر نوبت پیلت (جلاد) می‌شود که حکم را اجرا کند. محکمه نمایشی اگرچه بازی‌ای بیش نیست، اما این بازی «حس گناه» را در تراپس تشدید می‌کند بدان حد که وی بازی را کاملا جدی می‌گیرد و خواهان اجرای حکم اعدام برای خود می‌شود.
«تراپس: اما آخه من قاتلم، آقای پیلت. من باید مجازات بشم، آقای پیلت من باید…من یه قاتل»۴
شاید در جهان ادبیات، دورنمات یکی از نویسندگانی باشد که بیش‌ترین قرابت را با کافکا داشته باشد. یکی از مهم‌ترین ایده‌های کافکایی به‌پایان‌رسیدن مفهوم علیت است.
ایده «به‌پایان‌رسیدن مفهوم علیت» با پیشامد به مثابه امری کاملا بی‌سابقه و نابهنگام پیوند می‌خورد. در وقوع پیشامد دیگر علل مکانیکی به مفهوم مکانیکی آن وجود ندارند.
در ادبیات کافکایی «پیشامد» نقشی مهم و مرکزی دارد. به یک تعبیر داستان‌های کافکا همواره با یک پیشامد، دقیقا به مفهوم پیشامد یعنی نابهنگام و بی‌‌سابقه، شروع می‌شود. این «پیشامد» کافکایی هیچ علت مکانیکی ندارد و کافکا هیچ توضیحی درباره‌اش نمی‌دهد. نمونه‌ای از این پیشامد را کافکا در داستان‌های خود می‌آورد: گرگور زامزا در «مسخ» از خوابی آشفته بیدار می‌شود و می‌بیند که در تختخوابش به حشره‌ای عظیم بدل شده است. او علت را درنمی‌یابد، چنان‌که یوزف ک، در رمان «محاکمه» نمی‌تواند بفهمد که به چه جرمی دستگیر شده است و ک. در رمان «قصر» نیز نمی‌تواند وارد قصر شود اما نمی‌داند چرا. سرنوشت جوان بیست‌وچهارساله داستان «تونل» دورنمات نیز چندان پر بی‌شباهت به شخصیت‌های کافکایی نیست، او نیز نمی‌تواند برای پرسش خود پاسخی پیدا کند که چرا قطاری که هربار از تونل بیرون می‌آید این‌بار بدون هیچ کنترلی در سراشیبی بی‌انتها سرازیر شده است و دیگر از تونل بیرون نمی‌آید. در دورنمات نیز همچون کافکا بسیاری چراها اساسا پاسخی پیدا نمی‌کنند.
دورنمات رمان‌های پلیسی* نیز نوشته است. توجه وی به رمان‌های پلیسی و خلق شخصیت‌های پلیسی مانند ماتئی و یا برلاخ نه پیگیری ایده‌های نهفته در رمان‌های کلاسیک پلیسی که از قضا ضد آن است. ایده‌های ضدپلیسی دورنمات نیز به نوعی نشئت گرفته از ایده‌های کافکا است. او نام یکی از رمان‌های پلیسی‌اش – «قول»- را با عنوان فرعی «فاتحه داستان‌ جنایی» نام‌گذاری کرده بود. فاتحه‌ای که او برای داستان‌های جنایی و پلیسی می‌خواند فی‌الواقع فاتحه‌ای است که او برای «عدالت» در جهان کنونی می‌خواند. تا قبل از این، داستان‌های پلیسی همچون نظام‌های اخلاقی «زمانی» را نوید می‌دادند که مجرمان به جزای خود می‌رسند و در نهایت بی‌گناهان رهایی می‌یابند تا به تعبیری هر صدا انعکاسی یابد و هر علت معلولی داشته باشد؛ تا مفهوم علیت به پایان نرسد و عدالت محقق شود. درحالی‌که به نظر دورنمات تحقق عدالت در جهان فعلی از اساس منتفی است و تازه اگر هم نباشد «مشیت عدالت را نمی‌توان درک کرد.»۵** به نظر دورنمات در‌هرحال لازمه نجات و تحقق عدالت معنا و هدف است، درحالی‌که از نظرش مقدر آن است که جهان معنا و مقصودی نداشته باشد جز معنا و مقصودی که آدمیان با تصورات خود به جهان می‌دهند. دورنمات با نوشتن نمایش‌نامه «ازدواج آقای می‌سی‌سی‌پی» به شهرتی عالمگیر رسید. او در این نمایش ایده‌های خود را در قالب نمایشی جالب پی می‌گیرد. مضمون اما باز «عدالت» است. دورنمات در این کتاب ما را با دو مصلح دیگر آشنا می‌کند. آن دو مصلح نیز همچون تمامی مصلحان خواستار استقرار عدالت‌اند: «… یکی به نام می‌سی‌سی‌پی و دیگری موسوم به سن کلود… هر یک پیرو پرحرارت و متعصبِ مسلک فلسفی جداگانه‌ای شده است که رقیب دیگری است، چون تصادفا به کتابی غیر از دیگری برخورده است، می‌سی‌سی‌پی تورات را خوانده است و سن کلود کتاب سرمایه مارکس را.»۶ اما چنان که شیوه دورنمات است او نماد را به مضحکه بدل می‌کند. از نظر دورنمات آن دو مصلح البته که در نهایت از بین می‌روند زیرا از درک این مسئله غافلند که اراده آنان که خود را در قالب تصورات و خیالات نشان می‌دهد در برابر جهانی که هر بار به صورت بخت و تصادف ظاهر می‌شود هیچ است، در حالی‌که آن دو می‌خواستند اراده‌شان را بر جهان حاکم کنند. دورنمات در «ازدواج آقای می‌سی‌سی‌پی» بر هرگونه تلاش برای تغییر جهان خط بطلانی می‌کشد. چنان که قبلا کشیده بود، «سعی برای نجات جهان مفهومی ندارد.»٧ این همان طنز کافکایی است که این‌بار از زبان دورنمات بیان می‌شود: «هر کار بکنی باز هم اشتباه است.»٨
دورنمات زمانی گفته بود که به‌رغم وجود آدم‌هایی همچون می‌سی‌سی‌پی و سن‌کلود که در تصورات و خیالات خود را منجی جهان می‌دانند این جهان اصلا ارزش نجات‌دادن ندارد دراین‌باره توضیح نمی‌دهد که چرا ارزش نجات‌دادن ندارد. شاید «ارزش‌»ها از منظرش همان تصور و ذهنیت‌هایی هستند که آدمیان برای جهان قائل می‌شوند. در این صورت ایده دورنمات طنینی کاملا نیچه‌ای دارد: «جهان آن ارزشی را ندارد که گمان می‌کردیم دارد!»***
پی‌نوشت‌ها:
* ازجمله رمان‌های پلیسی دورنمات «قول»، «قاضی و جلادش» و «سو‍ءظن» است که همه به فارسی ترجمه شده‌اند.
** جمله گفته‌شده یادآور اصطلاح الهیاتی کافکا است که مشیت الهی را نمی‌توان درک کرد.
*** از نیچه
١، ۶) دورنمات، ولوارث، ترجمه عزت‌الله فولادوند
٢،٣) برشت، فریش، دورنمات، نوشته تورج رهنما
۴) پنچری، دورنمات، ترجمه حمید سمندریان
۵،٨) کافکا به روایت بنیامین، بنیامین، ترجمه کوروش بیت‌سرکیس
٧) تونل، دورنمات، ترجمه ناصر صفایی

منبع شرق